! هاشمی و مردانش در راهند
مروری کوتاه بر تلاشهای روحانیت برای کسب قدرت و حذف دیگران !
تاریخ حزب جمهوری اسلامی که تنها تجربه و کارنامهی حزبی روحانیون جمهوری
اسلامی تا به امروز میباشد، به روشنی و مستند تلاش و اشتیاق روحانیت را برای انحصارطلبی
و به دست گرفتن قدرت به هر نحو ممکن، روایت میکند.
در کشاکش انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۰ و کاندیداتوری مجدد محمد خاتمی بود که
روزنامهی حکومتی کیهان برای اولین بار متن نامهی فاش نشده ی سید محمد حسین بهشتی
خطاب به آیت الله خمینی را منتشر نمود. روزنامهی کیهان و بالطبع گردانندگان اصلی آن
با انتشار این نامه بیشتر سعی بر ان داشتند تا به خاتمی و هوادارانش بفهمانند که خطوط
قرمز را در نظر داشته باشند وگرنه همانی را انجام خواهند داد که همپالکیهایشان پیشتر
با دکتر ابوالحسن بنی صدر در کسوت مشابه وی (ریاست جمهوری) انجام داده بودند.
در آن نامه آمده بود:… چندی است که این
اندیشه در این فرزندتان و برخی برادران دیگر قوت گرفته است که اگر اداره جمهوری اسلامی
به وسیله صاحبان بینش دوم را در این مقطع اصلح میدانید، ما به همان کارهای طلبگی خویش
بپردازیم و بیش از این شاهد تلف شدن نیروها در جریان این دوگانگی فرساینده نباشیم…
قصهی نامهی مذکور به حمایت آیت الله خمینی از دکتر ابوالحسن بنی صدر
بر میگردد و منظور بهشتی از صاحبان بینش اول خود وی و هاشمی رفسنجانی و باهنر و سید
علی خامنهای و به طور کلی شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بوده و افرادی که قائل به
بینش دوم میباشند نیز کسانی همچون مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی و دکتر بنی صدر بودند.
بهشتی پس از آن که موارد اختلاف را در معرفت اسلامی و گزینش افراد ذکر کرده از تلاش
حزب جمهوری اسلامی برای ایجاد وفاق یاد میکند و میگوید:… در منزل آقای موسوی اردبیلی
آن قدر با محبت و گرمی با ایشان (دکتر ابوالحسن بنی صدر) برخورد کردیم و در حل مشکل
وزیران دارایی و بازرگانی جلو رفتیم که امید داشتیم بر تفاهم افزوده شده است و هرگز
باور نمیکردیم آقای بنی صدر سه روز بعد از این دیدار، چنین رفتاری در واقعهی ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ از خود نشان خواهند
داد… (۱)
سید محمد حسینی بهشتی به عنوان دبیر کل حزب جمهوری اسلامی در تاریخ ۲۲ اسفند سال ۱۳۵۹ نامهی فوق را امضا نموده است. اما با
جستجو در اوراق و مدارک تاریخچهی جمهوری اسلامی در همان ایام و چندی بعد، هاشمی رفسنجانی
که از اعضای اصلی و صاحب نفوذ شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود نیز نامهای با همان
مضمون (اختلاف حزب جمهوری اسلامی با دکتر بنی صدر) به آیت الله خمینی به عنوان «امام
و رهبر و مرجع تقلید عزیز و معظم» نوشته که ورای آن که در صدر نامه کنایهی «النصیحه
لائمه المسلمین» را بکار برده، متن نامه نیز سرگشاده تر و صریحتر میباشد.
هاشمی رفسنجانی که در تاریخ ۲۵ اسفند سال ۱۳۵۹ یعنی سه روز پس از ارسال نامهی سید محمد
حسینی بهشتی این نامه را به خمینی مینویسد، در ابتدا مواردی را از همفکریهای حزب
جمهوری اسلامی با نظرات آیت الله خمینی یاد مینماید و میگوید: «موضع نسبتاً مکتبی
امروز ما دنبالهی نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است. بعد از پیروزی، معمولاً
ما مسامحههایی در این گونه موارد داشتیم و جنابعالی مخالف بودید. اما نظرات شما را
با تعدیلهایی اجرا میکردیم. شما اجازهی ورود افراد تارک الصلوه یا متظاهر به فسق
را در کارهای مهم نمیدادید، شما روزنامهی آیندگان و… را تحریم میکردید، شما از حضور
زنان بیحجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بیحجاب در رادیو و تلویزیون
جلوگیری میکردید. همینها موارد اختلاف ما با آنهاست…»
هاشمی رفسنجانی به یادآوری گذشته میپردازد و صبغه چگونگی پیدایش حزب را
برای آیت الله خمینی مرور میکند و میگوید: «ما حزب جمهوری اسلامی را با مشورت با
شخص جنابعالی و گرفتن قول مساعدت و تایید غیرمستقیم – من شخصاً در مدرسه علوی با شما
در این باره مذاکره کردم – تاسیس کردیم و با توجه به این که قانون اساسی تعدد احزاب
را پذیرفته فکر میکنیم یک حزب اسلامی قوی با تداوم انقلاب و حکومت اسلامی ضرورت دارد
و جنابعالی هم روزهای اول در تهران و قم مکرراً تایید فرمودید… ممکن است فعلاً فراموش
کرده باشید. اکنون اعتبار حزب از نفوذ شما تغذیه میشود – غیر مستقیم – ولی رنگ حمایتها
از روزهای اول کمتر شده، میل داریم لااقل در جلسات خصوصی نظر صریحی بفرمایید، هاشمی
در استشارهای از آیت الله خمینی میپرسد: »اگر مایلید ما حزب را کنار بگذاریم، ما
را قانع کنید و اگر لازم میدانید که حزب بماند باید جور دیگری عمل شود… هاشمی رفسنجانی
البته طاقت نمیآورد و تمام اشارهها را به کنار گذاشته و صراحتاً و با لحنی عصبانی
آیت الله خمینی را به تأمل و جواب وامی خواند و میگوید: «آیا رواست که به خاطر اجرای
نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بیطرفی بگیرید؟
آیا بیخط بودن و آسایش طلبی را میپسندید؟ البته اگر مصلحت میدانید که مقام رهبری
در همین موضع باشد و سربازان، خیر و شر جریانات را تحمل کنند ما از جان و دل حاضر به
پذیرش این مصلحت هستیم ولی لااقل به خود ما بگویید آیا رواست که همه گروه دوستان ما
به اضافه اکثریت مدرسین و فضلای قم و ائمه جمعه و جماعات و… در یک طرف اختلاف و شخص
آقای بنی صدر در یک طرف و جنابعالی موضع ناصح بیطرف داشته باشید؟ …قبل از انتخابات
ریاست جمهوری به شما عرض کردیم که بینش آقای بنی صدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که
ما برای اجرای آن تلاش میکنیم و اکنون هم بر همان نظر هستیم و شما فرمودید ریاست جمهوری
مقام سیاسی است و کاری دستش نیست. امروز ملاحظه می فرمایید که چگونه در کار کابینه
و… میتواند کارشکنی کند؟»
رفسنجانی در همین نامه با آن که در صدر نامه آیت الله خمینی را «امام و
رهبر و مرجع تقلید عزیز و معظم» خطاب نموده، صراحتاً وی را هشدار میدهد و ضمن این
که عنوان میکند: «ما جایز نمیدانیم که میدان را برای حریف خالی بگذاریم و مثل بعضی
از همراهان سابق قیافه بیطرف بگیریم»، و برای خالی نبودن عریضه و رعایـت احترام شکلی
در خاتمه نامه اضافه میکند که: «اینجانب که جنابعالی را مثل جانم دوست دارم و روی
زمین کسی را صالحتر از شما سراغ ندارم، گاهی به ذهنم خطور میکند که تبلیغات و ادعاهای
دیگران شما را تحت تأثیر قرار داده و قاطعیـت و صراحت لازم را که از ویژگیهای شما
در هدایت انقلاب بوده و در موارد فوقالذکر ضعیفتر از گذشته نشان میدهد.»
هاشمی خود بعدها اشعار میدارد که این نامه تقریری بوده است از نامه بهشتی
و سران حزب جمهوری اسلامی که قرار بوده است برای همین مسئله در یک ملاقات دسته جمعی
در بیمارستان قلب به آیت الله خمینی داده شود. اما هاشمی با دیدن حال امام و شنیدن
حرفهای ایشان منصرف شده، نامه دسته جمعی را به آیت الله خمینی نمیدهد، اما مطالبی
را صراحتاً بیان میدارد.
هاشمی البته اشاره نمینماید که در آن جلسه چه مطالبی را بر علیه دکتر
بنی صدر گفته و آیت الله خمینی چه دفاعیاتی از وی داشته که وی از ارائه نامه منصرف
شده، اما میگوید: «وقتی نامه را ندادم و رهبران حزب از اتاق خارج شدند بازخواست کردند
و نمیدانم با توضیحات من قانع شدند یا نه؟ و پس از آن تاریخ یاد آن تصمیم تک روانه
رنجم میداد و سرانجام با مشاهده ادامه مجادلات و احساس نیاز به انجام وظیفه» النصیحه
لائمه المسلمین پس از مشورت با دوستان با نوشتن نامهای دیگر و تقدیم هر دو نامه به
امام از رنج ملامت وجدان راحت شدم. بخشی از مضامین این دو نامه را در یک جلسه تاریخی
شفاها به خدمت امام عرض کرده بودم، در آن تاریخ امام برای رفع اختلافات یا اتمام حجت،
جمعی از شخصیتهای موثر دو طرف را به دفترشان احضار کردند و با حالت جدی و تأثر، نصایح
مهمی فرمودند. من اجازه گرفتم و مطالب صریحی مطرح کردم که از طرف دوستان و به خصوص
شهید بهشتی مورد تشویق و تحسین فراوان قرار گرفت. (۳)
البته شواهد حاکی از آن است هنگامی که هاشمی و همراهان (رهبران حزب جمهوری
اسلامی) به بیمارستان قلب میروند و موضع تدافعی آیت الله خمینی را نسبت به دکتر بنی
صدر میبینند نامه فوق را کافی نمیدانند و به صرف گفته و شکایت از بنی صدر بسنده میکنند
تا این که خود وی هم نامهای مینویسد که شرح گوشههایی از آن رفت، از این که آیا نامهی
رهبران حزب جمهوری اسلامی مورد بازبینی مجدد قرار گرفته است یا خیر اطلاعی در دست نیست
اما قطع یقین نامه مورد ویرایش مجدد قرار گرفته. در این نامه که هر پنج رهبر برجسته
حزب جمهوری اسلامی آن را مورد امضاء قرار دادهاند و از به انزوا کشیده شدنشان سخت
نالیدهاند، آمده است: «… حذف حزب جمهوری اسلامی از جریانات انتخابات ریاست جمهوری
که با مقدمات حساب شدهای پیش آمد، مخالفان را جری و امیدوار کرده، پخش شایعاتی که
حاکی از خشم امام نسبت به حزب جمهوری اسلامی و به ما در چنین شرایطی اوج گرفته و هیچ
چیز نبوده که بتواند کذب شایعات را ثابت کند…رهبران حزب جمهوری اسلامی در رقابت انتخاباتی
ریاست جمهوری شکست روانی و معنوی سختی خوردند. دکتر بنی صدر که با آرای قابل توجهی
به ریاست جمهوری رسیده از آن جا که مورد حمایت آیت الله خمینی و همچنین بیت وی نیز
بوده است، خشم رهبران حزب را مضاعفتر میکند. در همین نامه به صراحت حمایتهای آیت
الله پسندیده (برادر)، سید حسین خمینی (نوه) و داماد و اعضای بیت آیت الله خمینی عنوان
شده که رهبران حزب سخت از آن گلایه دارند، این در حالی بوده که شورای انقلاب به قم
رفته و مقدمات انتقال آیت الله خمینی به تهران را در دستور کار داشتند و از ذکر نام
هر پنج نفر جلوگیری به عمل میآورند که خشم امضاء کنندگان نامه آقایان بهشتی، موسوی
اردبیلی، باهنر، هاشمی و خامنهای را آن سان بر انگیخته که نامهی فوق را این چنین
به پایان میرسانند:»... خلاصه علائم تکرار تاریخ مشروطه به چشم میخورد. متجددهای
شرق زده و غرب زده علی رغم تضادهای خودشان با هم، در بیرون راندن اسلام از انقلاب همدست
شدهاند... (۴)
اما چرا حزب جمهوری اسلامی با دکتر ابوالحسن بنی صدر به عنوان رئیس جمهوری
این چنین به مخالفت برخاست؟ پاسخ را باید در پیشینه حزب جست!
حزب جمهوری اسلامی توسط پنج روحانی تاسیس
شد: آیـت الله سید محمد حسینی بهشتی، حجت الاسلام علی خامنه ای، آیت الله سید عبدالکریم
موسوی اردبیلی، حجت الاسلام باهنر و علی اکبر هاشمی رفسنجانی. گرچه هر یک از پنج نفر
عضو مؤسس حزب به شهری تعلق داشتند، اما حوزه علمیه قم آنها را چون زنجیری به هم متصل
نموده بود و پس از حادثه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و فعالیتهای سیاسیشان، پیشتر به عنوان
جامعه روحانیت مبارز شناخته میشدند. در زمانی که تصمیم به فعالیت سیاسی گرفته میشود.
از یک روحانی دیگر (آیت الله مهدوی کنی) نیز دعوت به عمل میآید که وی مخالفت مینماید
و البته همین مخالفت بود که ایشان سالها بعد در سال ۱۳۷۶ از دبیر کلی «گروه» جامعه روحانیت مبارز
استعفا داد، چرا که نظرشان این بود که روحانیت نباید حزب تشکیل دهد زیرا نسبت آن با
جامعه نسبت پدر و فرزند است. با تمام این اوصاف حزب جمهوری اسلامی درست در آخرین روز
حیات رژیم پهلوی و فردای پیروزی انقلاب شکل میگیرد: «اولین چیزی که در آن شرایط به
ذهن همهی ما رسید خلاء تشکیلات بود... اما امام از اول نسبت به حزب بدبینی خاصی داشتند
و آن را موجب تفرقه میدانستند. من رفتم خدمت امام [در مدرسه علوی] و مطرح کردم که
همه به این نتیجه رسیدهایم که نقص اساسی ما نداشتن حزب است. امام گفتند بروید تشکیل
بدهید. در همان روزهای اول پیروزی، تشکیل حزب اعلام شد» (۵)
حزب جمهوری اسلامی به دست آن پنج روحانی تشکیل شد و به زودی جای خود را
یافت، اما هیچ گاه رسماً و علناً و به صراحت نتوانست حمایت آیت الله خمینی را از آن
خود بکند.
در ساختار حزب البته افراد صاحب نفوذ غیرروحانی نیز به چشم میخوردند.
میرحسین موسوی روشنفکر جوانی که سخت متأثر از اندیشههای علی شریعتی بود، فراکسیون
چپ حزب را در دست داشت و در آن سوی دیگر اسدالله بادامچیان که از میان بازاریان متعصب
بوده و پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ با دست بردن به اسلحه، به مبارزه مسلحانه
برعلیه رژیم پهلوی روی آورده بود، در کنار حسن آیت که از هواداران سخت آیت الله کاشانی
و مخالفان درجه یک دکتر مصدق بود، در رأس فراکسیون راست حزب بودند. جلالالدین فارسی
نیز که در سابقه سازمانی خویش همکاری با تمام احزاب و سازمانهای سیاسی را داشت (از
سازمان مجاهدین خلق و نهضت آزادی گرفته تا جمعیت موتلفه اسلامی) از اثرگذارترین چهرههای
غیرروحانی این حزب بود. نقطهی مخالفت حزب جمهوری اسلامی با دکتر بنی صدر را نیز باید
در همین جا یافت.
حزب جمهوری اسلامی در اولین انتخابات ریاست جمهوری به قصد کاندیداتوری
بهشتی برای فعالیت خیز بر میدارد که آیت الله خمینی نامزدی روحانیون برای ریاست جمهوری
را منع میکند. حزب اولین شکست را میخورد! چرا که تمام محاسباتش مبنی بر به دست گرفتن
کرسی ریاست جمهوری به وسیلهی محبوبیت بهشتی، به هم میریزد.
در ثانی آنها فرد غیرروحانی قدر وزنی نداشتند تا برای کاندیداتوری بفرستند.
در اینجا بود که جلالالدین فارسی را پیشنهاد میدهند که سریعاً شائبه غیر ایرانی بودن
وی مطرح میشود، دومین شکست! جلالالدین فارسی خود در خاطراتش در این باره میگوید:
«به اتفاق حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی خدمت امام شرفیاب شدیم. فرمودند خدا میداند
یا خدا شاهد است برایم فرقی نمیکند که شما رئیس جمهور بشوید یا آقای بنی صدر. اولین
رئیس جمهور ما نباید شبهای قانونی در موردش باشد.»فارسی و هاشمی که میبینند حتی برای
آیت الله خمینی هم محرز است که بنی صدر ریاست جمهوری را در دست خواهد گرفت، انتقاد
از وی را آغاز میکنند و سعی بر تحریک آیت الله خمینی نسبت به دکتر بنی صدر مینمایند:...
به امام عرض کردم ما به عبدالناصر ایراد میگرفتیم که همسرش بدون روسری ظاهر میشود،
هر چند پیراهن آستین بلند میپوشید. شما میدانید که همسر و مخصوصاً دختر آقای بنی
صدر در پاریس از لحاظ پوشش چه وضع زنندهای داشتهاند!؟ فرمودند: بالاخره هر کس یک
عیبی دارد! آقای هاشمی هم یادآور شدند این ضربه بزرگی است که به حزب فرود میآید. اما
هیچ کدام از اینها اثر نمینماید و در کمال ناباوری هاشمی و فارسی:امام در حالی که
میخواستند همراه ما از اتاق خارج شوند به آقای هاشمی فرمودند شما و حزب بروید با بنی
صدر همکاری کنید. (۶)
حزب جمهوری اسلامی هیچ شانس دیگری نداشت و منصب اولین رئیس جمهوری را به
بنی صدر سپرد و در عوض با در دست گرفتن مجلس شورای اسلامی بر اساس قانون اساسی اول
جمهوری اسلامی، نخست وزیری و دولت را نیز به سیطره خویش کشیدند. دکتر بنی صدر در حالی
که مصمم بود احمد سلامتیان را برای نخست وزیری معرفی نماید، حزب جمهوری اسلامی محمدعلی
رجایی را پیشنهاد کرد که دکتر بنی صدر با حرکتی حساب شده و تاکتیکی حزب جمهوری اسلامی
و مجلس را در سختترین تنگنای موجود گذاشت و بحران مشروعیت آنها را بیش از پیش جدی
کرد. پیشنهاد بعدی برای نخست وزیری سید احمد خمینی بود، و با اعلام در روزنامهها بر
این انتخاب اصرار داشت که پیشنهاد رندانه وی با نظر آیت الله خمینی مبنی بر منع فعالیت
سیاسی و قبول مسئولیت سید احمد خمینی منتفی شد. بالاخره بنی صدر مجبور به قبول رجایی
شد، اما تا به آخر در برابر نظر حزب جمهوری اسلامی و مجلس مبنی بر وزارت میرحسین موسوی
بر وزارت خانه امور خارجه ایستادگی کرد.
حزب جمهوری اسلامی از پای ننشست و از آن جا که تمام اجزای حاکمیت همچون
مجلس شورا، دولت و قوه قضائیه را در دست داشت، عرصه را هر روز بیش از روز گذشته بر
دکتر بنی صدر تنگ کرد. تنها مشکل حزب جمهوری اسلامی حمایت بیچون و چرای آیت الله خمینی
از دکتر بنی صدر بود. به عنوان مثال در کمتر از یک ماه از عزل بنی صدر درباره وی در
دیدار با اعضای انجمن اسلامی گفته بود که: «رئیس جمهور یک شخصی است پسر بنی صدر همدانی
یک ملای همدان حال هم که هست از آن یال و کوپال دارها نیست و از خود مردم است.» (۷)
اما فشارها بالاخره کار خود را کرد و توطئههای هاشمی و بهشتی و خامنهای
توانست نه در بیت آیت الله خمینی که در مجلس جواب دهد و از آن جا که اکثریت مجلس در
دست حزب بود در ۲۷ خرداد سال ۱۳۶۰ طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر با ۱۴۰ رای در مجلس شورای اسلامی مطرح و سه روز
بعد در دستور مطرح و با ۱۷۷ رای مورد موافقت
قرار گرفت.
در پایان کار نیز آیت الله خمینی بدون آن که هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس
را مورد خطاب قرار بدهد، در پایین نامه ایشان نوشت: «پس از رای اکثریت قاطع نمایندگان
محترم مجلس شورای اسلامی مبنی بر این که آقای ابوالحسن بنی صدر برای ریاست جمهوری ایران
کفایت سیاسی ندارند، ایشان را از ریاست جمهوری اسلامی ایران عزل نمودم. اول تیر ۱۳۶۰ روح الله الموسوی الخمینی»
حزب جمهوری اسلامی و روحانیون مطرح به دورش پس از عزل بنی صدر هم البته
نتوانستند روی خوش ببینند و از عزل وی نهایت استفاده را ببرند و کاندیدای اولیه خویش،
بهشتی را مطرح کنند. چرا که شش روز بعد در ۷ تیر ۱۳۶۰ در حرکت بمب گذاری مقر اصلی حزب، دبیر
کل خود دکتر بهشتی و بسیاری از اعضای فعال از جمله محمد منتظری را از دست دادند. پس
از آن دکتر باهنر دبیر کل حزب شد. پس از ریاست جمهوری محمدعلی رجایی، باهنر عهده دار
نخست وزیری شد. اما باز هم این سمت دیری نپائید و در ۸ شهریور هم رجایی و هم باهنر در بمب گذاری مشابه دیگری
هر دو از دست رفتند. تا که دبیر کل جدید علی خامنهای به ریاست جمهوری رسید و بالاخره
نظر آیت الله خمینی مبنی بر منع روحانیون برای کسب پست ریاست جمهوری عوض شد!.
با ریاست دبیر کل جدید بر حزب جمهوری اسلامی، مهندس میرحسین موسوی نیز
پست نخست وزیری را در دست گرفت. این در حالی بود که ریاست دیوان عالی کشور هم بر عهده
آیت الله موسوی اردبیلی (جانشین بهشتی) قرار گرفت و مجلس هم همچنان در کف هاشمی بود.
برای اولین بار بود که حزب جمهوری اسلامی تمام قوا را در دست داشت و در حال تثبیت کردن
پایههای خویش بود که اختلاف درونی حزب در میان دو فراکسیون چپ و راست ان چنان اوج
و شدت گرفت که در سال ۱۳۶۶ هاشمی رفسنجانی
آن را دو حزب در یک حزب خواهد و بنا به پیشنهاد رهبران و موافقت آیت الله خمینی تعطیل
شده و تومار حزب جمهوری اسلامی برای همیشه بسته شد.
تاریخ حزب جمهوری اسلامی که تنها تجربه و کارنامه حزبی روحانیون جمهوری
اسلامی تا به امروز میباشد، به روشنی و مستند تلاش و اشتیاق روحانیت را برای انحصارطلبی
و به دست گرفتن قدرت به هر نحو ممکن، روایت میکند.
اکنون اما باز ورق برگشته است با ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد و پس از
آن ریاست مجلس توسط حداد عادل و سپس علی لاریجانی و همچنین تکتازیهای سپاه پاسداران
روحانیت مجدداً پایههای قدرت خویش را متزلزل یافته است، تجربه احمدی نژاد و اختلافات
وی با روحانیت سنتی روحانیت را گران آمده است و از سوی دیگر نیز اگر چه سپاه پاسداران
که اکنون بر بسیاری از ارکان قدرت و ثروت ایران سیطره دارد غلام گوش به فرمان خامنهای
میباشد اما همه این باعث نمیشود تا روحانیت را آسوده خاطر نماید آنسان که چندی پیش
آیت الله ناصرمکارم شیرازی از عدم ارتباط اعضای سپاه پاسداران با مراجع تقلید و روحانیت
گلایه کرد (۸)، گرچه بعد از آن
نیز به سرعت علی سعیدی نماینده خامنهای در سپاه پاسداران این اختلاف را تکذیب نمود
و این ارتباط را در حدی دانست که گاهاً از فرط زیاده وری ما بعضاً احساس ايجاد مزاحمت
براي ايشان ميكنيم دانست! ۹))
اما در بدنه سپاه این اختلاف هرگز تکذیب نشده بلکه آنرا «ناشی از وجود
قرائتهای مختلف و ناشی از تقابل آراء فقهی در احكام عبادی مثل رويت هلال و مسايل
قضایی و حقوقی، شكاف ناشی از تقابل نظريه حكومت در فقه شيعه، و شكاف ناشی از تقابل
احكام حكومتی با برخی نظرات مديريتی و اجرایی و سياسی خارج از قدرت بروز پيدا میکند.»(۱۰)
اکنون و در آستانه ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ از یک سو روحانیت و از دیگر سو سپاه پاسداران
در تدارک گرم کردن تنور انتخابات و حضور در آن میباشند، سپاه پاسداران در جدال انتخاب
میان شهردار فعلی تهران قالیباف و حداد عادل میباشد گرچه در بعضی از محافل از کاندیداتوری
رحیم صفوی نیز سخن به میان میآید و از دیگر سو نیز روحانیت سنتی کماکان از معرفی هاشمی
رفسنجانی به عنوان بهترین گزینه برای «عبور از بحران» حمایت میکند و روحانیت افراطی
نیز از «سید احمد خاتمی»، البته در میان اصلاح طلبانی همچون موسوی تبریزی و موسوی خوئینیها
نیز زمزمههایی برای ورود به عرصه انتخابات شنیده میشود که هنوز بازخورد آنچنانیای
پیدا نکرده است.
اما با آنچه که در بالا و از پیشینه هاشمی رفسنجانی ذکر شد و از آنچه که
اکنون هاشمی رفسنجانی در محافل و گروهها و مجالسی همچون «باغ فشم» صحنه گردان آن میباشد
پر بیراه نیست که حضور مجدد مردان این انحصار طلب پیر را متصور شویم.
---
---
۲هاشمی رفسنجانی،
عبور از بحران ۱۳۷۸ – صص ۲۴ – ۲۱۳.
۳همان ص ۱۰۴.
۴همان صص ۱۸ – ۱۵۵.
۵هاشمی رفسنجانی،
دوران مبارزه جمهوری اسلامی، صص ۳۳۷ – ۳۳۶۶.
۶جلالالدین فارسی،
زوایای تاریک، حوزه هنری، صص ۵۲۰ – ۵۱۹۷.
۷امام خمینی، صحیفه
نور ج ۸ – ص ۳۸۴
۸کیهان ۲۸/۱/۱۳۹۱
۹ روزنامه ابتکار
شماره ۲۳۰۱ - ۱۳۹۱/۰۲/۱۰
۱۰ بولتن ویژه هادیان
سیاسی – معاونت سیاسی سپاه – آذر ۱۳۸۸
---
---
در همین مورد :
نظرات