مرتضی آوینی ! مردی که از نو باید اورا شناخت


دفترش مقابل دفتر مجله ما بود چند باری برای صحبت با محمد رضا سرشار آمده بود سوره نوجوانان و بعضی وقتها هم می آمد وضویی می گرفت و می رفت من چند ماهی بود که در سوره نوجوانان مشغول کار بودم و هنوز هم فرصت و دلیلی نشده بود تا از دیگران بپرسم این آقا کیست ، تا که یک روز در راه پله های مجله دیدمش و سلام کردم و صحبت که کردیم دیدم صدایش چقدر آشناست ....
به مجله که رسیدم از محسن مومنی سئوال کردم این آقاهه کیست که بعضی وقتها اینجا می آید ؟ و گفت : سید مرتضی آوینی را می گویی ؟
و دیگر همان شد که تو گویی افسانه ام را یافته ام و بیشتر دیگر باید بقول همکارها در سوره پیدایم می کردند تا محل کارم ، رفته رفته ارتباطاتمان زیاد شد تا آنکه در سال 1371 و بازگشایی مجدد روایت فتح افتخار آن را داشتم که به واقعیت در کنار سید مرتضی شاگردی کنم و بعدها البته به واسطه آنکه در دانشگاه نیز کارگردانی سینما می خواندم – که اصلی ترین مشوقم برای انتخاب این رشته نیز هم او بود – در سایه ایشان چند مستند نیز برای تلویزیون ساختم که معروفترین آن « رقص شیدایی » بود که در محرم سال 1372 از تلویزیون پخش شد و به عملیات والفجر هشت مربوط می شد .
اما سید مرتضی آوینی !
آن چیزی که این روزها غنیمت خواران و مرده خواران از او ساخته اند با چیزی که سید مرتضی آوینی بود از زمین تا آسمان فاصله است !
سید مرتضی نیز مثل خیلی از ماها زندگی پر از فراز و نشیبی داشته ! اما در سه بخش عمده می شود او را تعریف کرد :
آوینی اول یک جوان هیپی نقاش و شاعر و تشنه فلسفه‌ و ادبیات است که در دانشکده‌ معماری دانشگاه تهران در سالهای اول دهه‌ پنجاه دانشجو بوده و بخاطر اولا خونگرم بودنش و دوما شلوغکاری هایش که از برپایی شب شعر گرفته تا اردوی کوه و جلسات نقد شعر و داستان چهره شناخته شده ای برای خودش بوده است .
سید مرتضی در همان سالها با غزاله علیزاده هم آشنا بوده و دوست می شوند و این دوستی تا مدتها هم ادامه داشته است ، مرتضی هیچ ابایی از پنهان کردن و یا کتمان گذشته خودش نداشت و بارها درجمع های خودمانی مان می گفت که در آن سالها جوانی بوده که غیرمذهبی خوشگذاران و اهل فکر عاشق‌پیشه و گاها اهل الکل و گراس و .. هم بوده است و دل بسته سینما و موزیکهای راک بیتلز و لد زپلین هم بوده .
تیپ ظاهری آنزمان مرتضی با ریش و موی بلند و تیپ فکری و فلسفی و اقتصادی چپگرایانه اش که مشتاق به سبک‌های گوناگون معنوی دنیا بوده است که البته بسیار هم جالب بوده و نمی دانم چرا در جمهوری اسلامی با آنکه خود مرتضی آوینی بارها و بارها هم از آن زمانها در مقالات و مصاحبه هاش یاد کرده است این بخش را همواره سانسور می کنند ؟
اما آوینی دوم همان هنرمند هیپی و رادیکال و متمایل به چپ است که آرام آرام همزمان با انقلاب و همین‌طور گذشتن از دوران خامی جوانی، تجسم ایده‌آل‌هایش را در انقلاب اسلامی می‌بیند و با همان روحیه‌ مستقل و اکثریت‌گریز چپ اندیشش متحول می‌شود و خلاصه انقلاب در حکومت ایران، در دروان مرتضی آوینی هم مثل میلیون‌ها جوان شبیه به او، انقلابی به پا می‌کند.
مثل خیلی‌های دیگر او هم به شدت به اسلام علاقه مند می شود و شروع به نماز خواندن می کند و بقول خودش ترک «معصیت‌های» دوران هیپی‌گری‌اش را آغاز می کند .
با این انقلاب، آوینی جدید سعی می‌کند آوینی اول را بکشد. نوشته‌ها و شعرها و نقاشی‌هایش را در گونی ای می ریزد و به آتش می کشد . از دوستان سابقش و همچنان از غزاله علیزاده کناره می‌گیرد و خودش را از نو بازتولید می‌کند.
شاید الان شنیدن این حرفها عجیب باشد ولی اگر پرس و جو کنیم این تغییر فاز خیلی آن زمان شایع بود و خیلی ها مبتلا به آن بودند که کاملا هم البته قابل فهم است.
با پیروزی انقلاب اسلامی ته مایه های گرایش‌های چپگرایانه ای که در او هنوز مانده بود او را به جهاد سازندگی و رفتن به ده‌کوره‌های دوردست و کمک به ستمدیدگان و ضعیف‌نگاه‌داشته شدگان می‌کشاند و همزمان علاق و مطالعات هنری‌اش در او وسوسه‌ی فیلم ساختن را که همیشه داشته است تقویت می‌کند.
مستند بشاگرد که آن زمان در تمام ایران سروصدا کرد ترکیب این علایق بود ، گروههای دانشجویی آنزمان مستند بشاگرد و فیلم دیگری را بنام آفریقای سیاه را در دانشگاهها و مجامع کشور به نمایش گذاشتند و شاید همان تاثیر بود که مرتضی را در راهی که آغاز کرده بود مصممتر نمود .
آرام آرام با پیش آمدن جنگ و شدت گرفتن جو مذهبی و در عین حال به شدت غیر مادی آن روزها، سید مرتضی آوینی شاعرپیشه و معنویت‌پرست شیفته‌ حال و هوا و جو بی‌مانند جبهه ها می‌شود. گفتارهای روایت فتح او را که گوش دهید پرواضح است که جنگ برای آوینی معنی بسیار بیشتری از یک تقابل نظامی یا سیاسی دارد.
او به چشم فلسفی به جنگ نگاه می‌کند و آن را دوره و اتفاقی استثنایی در تاریخ تمدن بشریت می‌بیند که در آن، تمام قواعد حاکم بر دوران پس از روشنگری و محور آن یعنی محوریت ذهن یا سابجکت، معلق شده‌اند.
«بسیجی» برای آوینی صرفا یک نیروی نظامی و رزمنده دواطلب نیست او بسیجی را یک انسان جدید و استثنایی می داند که در نتیجه‌ انقلابی جدید و استثنایی به وجود آمده است. انسانی که «خود» ندارد یا اگر دارد بطرز غریبی با «خود» محصول روشنگری و مدرنیته فرق دارد. انسانی فرامدرن که از مرگ نمی‌ترسد و درنتیجه به طرز یگانه‌ای بر عالم مادی بیرون و دردها، شادی‌ها و لذت‌هایش تسلط دارد .
بسیجی مد نظر آوینی به طرز جالبی منطبق بر ایده‌های بسیاری از تفکرهای عرفانی دنیا است و بخصوص عرفان اسلامی. هر چه آوینی بیشتر جبهه را کشف می‌کند، بیشتر به عرفان کشیده می‌شود و بالعکس. علاقه‌ی او به نیچه و هایدگر هم به این نگاه او به انسان غیر مدرن (یا بهتر بگویم فرامدرن) محصول جبهه کمک می‌کند.
البته تصور او از جببه و بسیجی آرمانی است و بخاطر فاصله‌ی مکانی‌اش از آن است که می‌تواند آن را با نگاهی چنین عرفانی و فلسفی ببیند. و چون «روایت فتح» بیشتر روی میز مونتاژ در استودیو ساخته می‌شد تا سرصحنه آوینی فرصت زیادی نمی یابد تا در جبهه ها حضور یابد و برای همین ابعاد کاملا «مدرن» جبهه و جنگ و روزمرگی‌ها و خودخواهی‌ها و کثافت‌کاری‌ها و اصولا سیاست پشت آن را از نزدیک نمی‌دید یا نمی‌خواست ببیند.
اما مهمترین بخش آوینی به دوران پس از جنگ و درگذشت انسان آرمانی آوینی، یعنی روح الله خمینی، و آغاز شدن دوران سازندگی مربوط می شود .
آوینی سوم آرام آرام می‌فهمد که آن انسان آرمانی پایان یافته است، یا شاید هم هرگز بیرون از ذهن او وجود نداشته است. دعواهای بر سر قدرت و ثروت، استفاده‌ی ابزاری از اسلام، بازتولید فلسفه‌ اقتصادی و اجتماعی دوران سلطنت زیر عمامه و ریش و تکنوکرات گرایی که رفسنجانی و یارانش به آن دامن می زدند ، آوینی را به تدریج وارد یک جنگ تازه می‌کند. آوینی تازه می‌خواهد یک تنه و با یک مجله با تفکر فلسفی سرمایه‌پرست، آمریکازده‌، مدرنیته‌محور و منکر استعمار محصول دوران سازندگی بجنگد.
خیلی از همان بسیجی‌های به شهر برگشته هم خطر دزدیده شدن انقلاب را توسط اتحاد سرمایه داری رفسنجانی با پوست و گوشت حس می‌کنند، ولی چون توان و سواد جنگیدن با استفاه از قلم و فکر و فلسفه را ندارند، رو به اعتراض خیابان یا واکنش‌های سطحی و خشن مطبوعاتی می‌آورند که محصولش را در پیدایش « انصار حزب الله » دیدیم .
جوانان و رزمندگان از جبهه برگشته و شاکی گرچه در کلیات با مرتضی آوینی اشتراک داشتند اما بخاطر نگاه سطحی‌شان ریشه‌های فلسفی و فکری این به غارت برده شدن ارزشها را درک نمی کنند و در نتیجه اعتراض‌هایشان را بر ظواهر یا جنبه‌های شریعتی آن مثل نماز و حجاب و دختر و پسرها و جلوه‌های سکیوالیته در هنر و ادبیات و حداکثر زندگی تجملی مدیران و کارگزاران سازندگی متمرکز می‌کنند.
در همین زمان بود که ساختمانی در تقاطع خیابان سمیه و استاد نجات اللهی خار چشم بسیاری شده بود « سوره »‌ تبدیل به تنها مرکز مقاومت فکری علیه غول بی‌شاخ و دم رفسنجانی و تکنوکراتهای پیرامونش بدون اینکه پشتش به جایی گرم باشد شده بود .
گرچه محمد علی زم مدیر وقت حوزه هنری تمام قد در برابر مخالفین آوینی ایستاده بود و او را حمایت می کرد ، اما بهر حال همه حوزه هنری مرتضی آوینی نبود و زم نیز هیچگاه نمی خواست همه چیز را در ازای یک فرد از دست بدهد .
تمجید شجاعانه آوینی از فیلم «عروس» افخمی شروع حملات بی سابقه ای به وی بود در حدی که در کیهان گستاخانه نوشته شد : « آقای آوینی از فیلم عروس خوشتان آمده یا از خود عروس ( نیکی کریمی ) » اما آوینی تسلیم نشد و با انتشار ویژه نامه « هیچکاک همیشه استاد » به بررسی و معرفی هیچکاک و فورد و ... پرداخت و همین جسارت باعث بازشدن پای آد‌م‌هایی مثل کیومرث پوراحمد و امید روحانی و داوود نژاد و فراستی - که مذهبی نبودند ، ولی با آوینی همفکر بودند – به حلقه آوینی شد کیهانی ها و مدافعان خشک مغز جمهوری اسلامی پیدایش این حلقه را به نشانه‌ی انحراف او از اسلام و انقلاب دانستند و صدا و سیما پخش تصویر و صدای او را ممنوع کرد و کیهان به او و سوره حمله‌های مکرر کرد و دادگاه مطبوعات نیز به فرمان دفتر رهبری یک شماره از نشریه سوره را در چاپخانه توقیف و تماما آنرا خمیر کرد !
حالا آوینی سوم مرغی است که هم در عزا سرش را می برند و هم در عروسی ! مرتضی اکنون هیچکس را جز رفقایش در«سوره»‌ و « روایت فتح » ندارد ، اکنون زیر پای «سوره» بخاطر فشارهای بیرونی ازچند طرف و پشتوانه‌ ضعیف درونی حوزه هنری تحت مدیریت زم آرام آرام دارد خالی می‌شود. آوینی بخاطر دفاعش از سوره و تفکر خودش از همه طرف برای خود دشمن تراشیده است. او به شدت منزوی شده است و این تنهایی در او افسردگی عجیبی ایجاد کرده است.

در فروردین سال 1372 که اوج انزوای آوینی بود در حالیکه همگان مشغول دید و بازدید و عید گردشی هستند مرتضی آوینی دوستان خود را گرد هم می آورد تا از تهران دودآلود و غریب و تنهایی و افسردگی‌اش،رخت بر بندند تا به همان بهشت روی زمینش در جبهه و آدم‌هایی که هنوز در همان دوران طلایی زندگی می‌کنند رجعت کند .
صبح روز بیستم فروردین، مرتضی آوینی بالاخره بر بزرگترین ترس انسان مدرن، یعنی مرگ، غلبه می‌کند و در گودالی در فکه که به قتلگاه شهدای گردان کمیل مشهور است مین والمریای عمل نکرده ای از زمان جنگ او را به آسمانها می رساند .
Excerpt:
There were three Morteza Avini's, connected through a search for the post-modern self. The first one reads about it before the revolution through art; the second one observes it through the revolution and especially the war with Iraq; and the third one lives it and flirts with it through publishing Sooreh and eventually becomes it, by choosing to be killed in a mine-filed

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

! وطن و تن

شبهای احیا و احیای ایمان

آیا بشار اسد در ایران است ؟