یادی از سید ابراهیم اصغرزاده

شهید ابراهیم اصغر زاده و ابراهیم حاتمی کیا در پشت صحنه ای از فیلم مهاجر
يکی از آدم‌هايی که خيلی مظلومانه در حادثه سقوط هواپيمای خرم آباد کشته شد ،‌«ابراهيم اصغرزاده»،‌ فیلمساز و بازيگر بود. بيشترهمه او را به عنوان دستيار حاتمی کيا می‌شناسند،‌ اما اگر بخواهيد بهتر او را بشناسيد باید فيلم «مهاجر» حاتمی کیا را - که هنوز هم به نظر من بهترين فيلم اوست - را به‌ياد بياوريد. اصغرزاده بازيگر نقش اول آن فيلم است.
ابراهیم اصغر زاده البته فقط بازیگر نبود ، او زاده مشهد بود و کار مطبوعاتی را با خبرنگاری برای روزنامه قدس از 17 سالگی آغاز کرد برای خبرنگاری و عکاسی به جبهه های جنگ رفت و آنجا بود که به یکباره به خودش می آید که می بیند هم عکاس و خبر نگار است و هم رزمنده و هم بی سیم چی !.تا اینکه در عملیات خیبر از ناحیه فک مجروح می شود و دیگر در همان سالهای جنگ کارش می شود جنگ و عکاسی و ساختن چند فیلم کوتاه که با دوربین های هشت میلی متری ساخته بود .
جنگ که تمام می شود وارد دانشگاه هنرشده و در دانشکده سینما تئاتر تدوین فیلم می آموزد . سال 1370 در بحبوحه جنگ بوسنی دوربین ویدئو ام سه هزار خود را بر می دارد و به بوسنی می رود و "رویای سارایوو" را می سازد ، خودش در این باره می گوید :
"تلویزیون یا هیچ سازمان دیگری مرا به بوسنی نفرستاده بود . من به تنهایی رفتم؛ ابتدا از طریق اتریش و بعد هم به صورت زمینی از زاگرب . خیلی مشقت کشیدم و شاید همین بی پناهی و بی پشتوانه ای باعث شد که طور دیگری به ماجرا فکر کنم."
بعد از این بود که هرجا جنگی در می گرفت ابراهیم آنجا حاضر بود ، باز خودش در این باره می گوید :
"باز به خاطر همان روحیه خبرنگاری فیلم های مستندی از منطقه ی کشمیر ، افغانستان ، شبه قاره هند و جنوب لبنان گرفتم که هر کدام نگاه متفاوتی به جریان های مستند سازی دارد . یعنی یک نگاه خبری نسبت به جنگ نداشتم سعی می کردم مفهومی دیگر از زندگی را دنبال کنم ."
اصغر زاده فقط مستند ساز جنگ نبود و در سال 1378 به فرانسه می رود و «سکوت طولانی» را درباره جام جهانی فوتبال می سازد .
در سال 1376 نیز به روایت فتح پیوست ، من قبلا و در دوران دانشجویی در دانشکده سینما با او آشنایی داشتم اما در روایت فتح دوستی مان بیشتر شد و همین دوستی بود که افتخار این را داشتم در مجموعه «نفس های ماندگار» که اثری ماندگار و زیبا درباره مجروحان شیمیایی بود در کنارش باشم .
سید ابراهیم اصغرزاده
اصغر زاده یکی از پرکارترین اعضای تیم روایت فتح بود که در مدت دو سال و نیم حضورش در روایت فتح نزدیک چهل برنامه مستند تدوین کرد که از میان آنها کارگردانی بسیاری اش را هم بر عهده داشت .
سال 1380 برای زیارت عازم کربلا می شود و پس از بازگشت از سفرش برای تکمیل آخرین اثرش « کاغذهای بی جواب» باید به خرم آباد می رفت که در سانحه سقوط هواپیما در بیست و سوم بهمن 1380 در حوالی خرم آباد به دیگر همرزمان و دوستانش پیوست.
ابراهیم انسان دوست داشتنی و عجیبی بود ، شوخ و مهربان و دوست داشتنی و موقع کار هم بلکل جدی ، جوری که اصلا نمی شد نزدیکش رفت یا شوخی کرد ، از اون جمله آدمها بود که اخم بیشتر بهش می اومد تا خنده مخصوصا با اون جای چند ترکش اساسی که رو گردن و بغل گوشش بود.
ابراهیم هم درست مثل سید مرتضی آوینی جايی ميان حزب‌الهی بودن و نبودن گير کرده بود .
می دونید ! به نظر من آدم‌‌هایی که هر جنگی را از نزديک ديده باشند،‌ هرگز نمی‌توانند آدم‌هایی عادی بمانند و هميشه يک‌ جای وجودشان عجيب است. درباره بچه های رزمنده خودمون ، ‌بخصوص آنهايی که داوطلبانه به جنگ رفتند، آن جای عجیب، علاقه‌شان به مرگی است که بارها حتی نيمرخش را هم ديده اند، ولی هرگز با آن روبرو نشدند. و حالا خيلی‌هايشان اونهایی که هنوز هستند و یا بهتره بگویم جامانده اند و این روزها را می بینند آرزو می‌کنند که کاش فقط بتوانند يک آن با آن فرشته‌ی سیاه‌پوش تنها روبرو شوند ، روزی که من خبر رفتن ابراهیم را شنیدم زندان بودم ، زندان اوین ، سالن پنج ، شبش از تلویزیون خبر سقوط هواپیما را شنیده بودم و صبح وقتی به سالن پنج زندان اوین روزنامه را آوردند عکس ابراهیم را که دیدم فقط گفتم : ای داد ! خوش بحالت که رفتی و بدا بحال ما که جاموندیم ... و این حسرت همانی است که بعضی‌ها حتی در حسرت آن می‌ميرند...

نظرات

‏علی گفت…
ایوالله، عالی بود

پست‌های معروف از این وبلاگ

! وطن و تن

شبهای احیا و احیای ایمان

آیا بشار اسد در ایران است ؟