من اشتباه کردم
قریب شاید یکماه است که فکر بازگشت به وطن و
خانه پدری بطور جدی همه فکر مرا گرفته است ، اینکه می گویم بطور جدی بخاطر این است
که شاید از همان فردای روزی که خود را در ترکیه یافتم پشیمان بودم و به بازگشت فکر
می کردم ، اما در این یکماه این فکر تا بدان جا پیش رفت که رفتم برگه عبورو بلیط
گرفتم و اسباب و چمدان سفر را هم بستم .
دلایلم را برای این تصمیم را هم در اینجا و
وبلاگ بازگشت هم مشروح و مورد به مورد هم گفته ام .
اما ورای نصیحت و مخالفتها و حرفها و حدیثهای که
نزدیکان و دوستان و دشمنان در این میان بیان کردند باز نشستم و با خود چند روزی
همه را در کفه ترازوی افکارم گذاشتم که سود و منفعت و ضرو زیانهای این تصمیم چیست
؟
خوب من واقعا خودم را آدمی نمی بینم که بروم سر
وقت خانواده ام و در ایران هم بچسبم به زندگی و و بقول معروف خانه و خانواده !
اگر به
ایران هم بروم همانطور که گفته ام دوست دارم بنویسم و حرف بزنم و اگر نگویم کار
سیاسی که بی شک روزنامه نگاری را رها نخواهم کرد و طبیعی است که با این کار باز
روز از نو و روزی از نو و باز سروکارم با دادگاه و دادگاه کشی و زندان خواهد بود ،
در همین مدت مدام حرف مادرم بیادم می آمد که در این روزها می گفت « ما دیگه سنمان
هم رفته بالا و آدمی نیستیم که از این دادگاه به آن دادگاه برویم و از این زندان
به آن زندان » ، آنوقتی منی که رفته بودم ایران تا بال و کنار این خانواده باشم
وبالی بیش نخواهم شد .
در میان دوستانی که این روزها در گوشم می خواندند که به
ایران برنگرد و نرو چند نفری حرفهای خوبی زدند یکی از آنها گفت اینکار تو بی
احترامی و بی اهمیتی به خوانندگان هر روزه وبلاگ و مطالبت هست که می آیند و می
خوانند و مشتاق " گفتنی ها "
هستند ( این حرف واقعا برایم قابل تامل بود ) ، یکی این حرف و حرف دیگر
دوستی که از کارهای نیمه تمام می گفت و اینکه هنوز خیلی افراد و گفتنی ها ناگفته
مانده است ...
حالا شاید یک هفته ای است که در گوشه ای آرام
گرفته ام و فکر کردم و فکر کردم و برایم مسلم شد که گرچه هنوز هم اعتقاد دارم بازگشت به ایران و
بودن در کنار همه ایرانیان عزیز بهترین کار است اما دست کم برای من و آنهم در این
شرایط کار عاقلانه ای نیست !
بله من اعتراف می کنم که اشتباه کردم و نباید به
ایران بروم چون حضورم در زندان فایده ای ندارد و در بیرون زندان هم با رعایت
مصلحتها و خط قرمزهای اجتناب ناپذیر گفتن و نوشتن در ایران بسیار بی خاصیت و بی
فایده تراست ، همه اینها را گفتم اما شاید دلیل دیگری هم باشد و آنهم دلتنگی بود
برای خانواده ام و حالا فردا قرار است بیایند و در گوشه ای آرام و بدون هر دغدغه
آنها را ببینم کمی از این دلتنگی کم می شود ...
بله من اشتباه کردم و امیدوارم بیش از پیش در
همین جا بشینم و ناگفته ها را بنویسم و بگویم ...
اما این تصمیم هرچه که بود و هر چه می توانست
بزاید یک فایده بسیار خوب داشت و آن بود که هم پی به محبت دوستان و اطرافیانم بردم
و هم دوستان خوب دیگری هم یافتم و فهمیدم که تنها نیستم !
بنا ندارم نام کسی را بیاورم مباد که اسم عزیزی
از یادم رفته باشد ولی از همه و تک تک آن دوستان و رفقایی که در این روزها هر کدام
در حد توان و وسع خود سعی در مجاب کردن من داشتند در نرفتنم تشکر می کنم و همچنین
از همه خوانندگان عزیزی که با نظرات خود و نامه های خود این تلاش را بسط دادند
سپاسگزارم و از همه پوزش می خواهم که اسباب نگرانی آنها را فراهم کردم .
دلم می خواست چند روز پیش این مطلب را بنویسم
اما از بد روزگار لب تاپم در سفر خراب شد و اینترنت درست و درمان هم نداشتم و
اینکه احتیاج هم داشتم چند روزی بدور از قیل و قال اینترنت و اخبار و ... روزگار
بگذرانم .
مخلص کلام اینکه متشکرم و همچنان در خدمت ...
نظرات