بحث در سفارت و برگه عبور

ساعت دوازده ظهر رسیدم سفارت ، یه آقایی از پشت آیفون گفت تعطیل هست بروید فردا بیائید خدا رو شکر هنوز ایرانی بازی یادم نرفته گفتم آقاجان کارم مهم است و باید زود برگردم ایران و خلاصه هر طوری بود در را باز کردند، رفتم نشستم تا یکی آمد پشت گیشه اول از همه گفت کارت ملی داری اگر نداری باید ثبت نام کنی و اشاره کرد به برگه ای که آن گوشه زده بودند و اولش درشت نوشته بودند هفتاد یورو ! بعد دو قطعه عکس و ... کارت ملی ام را نشانش دادم و گفتم دارم ! بعد گفت خب بگو گفتم میخواهم برگردم ایران نگاهی کرد و گفت خب بروبلیط بگیر برو !  گفتم ممنون از راهنمایی ولی پاسپورت ندارم  فکر کرد گم شده که گفتم نه گفت چه جوری از ایران آمدی ؟ گفتم کوه !
نگاهش افتاد به دستبند سبزم و گفت آهان جنبش سبزی هستی ؟ گفتم البته آن موقع که من اومدم جنبش سبزی در کار  نبود اسمم را پرسید و سال خروجم را تا اسمم را گفتم ظاهرا شناخت مرا و گفت ای بابا فامیل هم که هستیم  که نگاهم افتاد به تابلوی جلوی گیشه "مسئول امور ویزا آقای ابراهیمی " رفت و یک فرم آورد و یک کاغذ سفید که بنویس !
دو صفحه فرم که مشخصات و تاریخ تولد و خروج و خلاصه نام پدر و مادر و آدرس و این حرفها در کاغذ سفید هم باید علت برگشتم را می نوشتم جالب بود مگر رفتن به کشورم باید علت داشته باشد ؟
نوشتم دو پرونده قضائی داشتم که یکی طبیعتا مشمول مرور زمان شده و دیگری هم که معروف است به نوار سازان به زندان محکوم شدم که با توجه به تحمل چهار سال زندان و احتساب هیجده ماه انفرادی  تمامش را کشیده ام و حتا قوه قضائیه هم دستور آزادی وثیقه ها را داده است می ماند فقط خروج غیر قانونی از کشور که آنهم جزای نقدی دارد و خواهم پرداخت !
فرم را که دادم شاید نیم ساعتی نشستم تا آقایی آمد و مرا به اتاق کناری گیشه ها بردند در همین فاصله تلویزیون ایران را تماشا میکردم که برنامه آشپزی داشت پخش میکرد و طرز پخت ماهی قزل آلا را داشت توضیح می داد چقدر دلم برای شنیدن این " مواد لازم " تنگ شده بود !
آقایی بود نسبتا مسن که خودش را بهرامی و چه جالب با صراحت مامور امنیتی معرفی کرد ! مرا می شناخت و برایم جالب بود که مطالب وبلاگم را هم خوانده بود و گاها در بحث پیش رو به آنها فکت می داد ! ، دلایل رفتنم را پرسید و گفتم ایرانی هستم و میخواهم به کشورم برم منعی دارد ؟ گفت نه و آخه شما که آدم عادی نیستید و بحث کشیده شد به فعالیتهای من و نوشته هایم و مخصوصا نوشته های این یکسال که گفتم بله من در وبلاگم در طی این یکسال سعی کردم چماق بدستان و قاتلان ملت را معرفی کنم ، نظام امنیتی و قضایی هم که می گوید اینها خودسر هستند و ویا به بیگانگان وابسته هستند خب باید پس بمن جایزه هم بدهید که دارم بصورت افتخاری برایتان کار می کنم و اینها را شناسایی کردم خنده اش گرفت و گفت البته باید بررسی شود که گفتم خوب من آمده ام که بروم بررسی بشود دیگر ؟
چهار تا پنج ساعتی بحثمان به درازا کشید و ایشان هم نت برمی داشت در این میان آقای ابراهیمی هم آمد و گفت برگه عبورت فردا صادر می شود وای نمی دانید چه حس خوبی بود این حرف که تمام تلخی این سالها را به یکباره برایم شیرین کرد.
آقای بهرامی پرسید بروی ایران میخواهی چکار کنی ؟ گفتم من از نوجوانی تا بحال خبرنگاری و عکاسی و  روزنامه نگاری کرده ام و واقعا هیچ کار دیگری هم بلد نیستم طبیعتا بروم هم همین کار را می کنم ، ظاهرا آدم صادقی به نظر می رسید و گفت خوب بروی احتمال بازداشتت هست گفتم به چه جرمی ؟ مگر من چکار کردم ؟ هیچی نگفت .
صحبت رسید به میر حسین موسوی و مهدی کروبی و فتنه و سران فتنه و ... طبیعی بود که ایشان از احمدی نژاد دفاع میکرد و اصرار داشت که تقلبی نشده است و دلیلش هم این بود که چرا تا بحال یکنفر از ایران نیامده که در خارج افشاگری بکند و یا بگوید مثلا من در فلان حوزه انتخاباتی بودم و تقلب شده صرف نظر از اینکه این دلیل بی معنایی بود و گفتم قبول نشده ولی با این حساب اینهمه آدم که آمده اند و از تجاوز و بد رفتاری در زندانها حرف زده اند پس آنها مورد قبول است ؟  جوابی نداد و بعد از چند دقیقه گفت البته آنها هم باید بررسی شود !
دوباره به سئوال نخست برگشتیم که چرا میخواهی بروی و باز من جواب  قبلی را دادم مضاف بر اینکه حال پدرم هم خوب نیست و میخواهم پیشش باشم که گفت پدرتان افسر نیروی هوایی بوده است دیگر ؟ خندیدم و گفتم ظاهرا همه چیز را درباره من می دانید !
آقای بهرامی از اینکه چرا موسوی و کروبی بعد از فرمایش آقا ساکت نشدند ناراحت بود وی فیدل کاسترو و معمر قذافی و بشار اسد و آقای خامنه ای را چهار رهبر کاریزمای دنیا می دانست وباور داشت شایسته ترین رهبر سیاسی دنیا آقای خامنه ای هست !از زهد و ساده زیستی و سیاست و کیاست ایشان صحبت کرد که گفتم ساده زیستی و همه چیز را قبول هم داشته باشم سیاست را بعید می دانم مهمترین و آخرین دلیلم هم این است که چرا آمد گفت انتخابات تمام شد و بروید بتمرگید خانه هایتان و هر کس بیاید بیرون خونش با خودش هست ؟ که گفت این هم از درایت ایشان بود نخواستند حمام خون راه بیفتد قصد بحث و این حرفها نداشتم ولی خوب این حرف خنده دار بود گفتم یعنی چی آخه ایشان اگر رحیم هستند خوب می فرمودند کسی را نکشند بگذارند مردم طبق قانون اساسی اعتراض و راهپیمایی آرامشان را برگزار کنند ...
ایشان هم به دستبند سبزم اشاره کردند که این چیه که گفتم این نشانه اعتراض و انتقاد به وضع موجود هست شما که اعتقاد ندارید همه هفتاد میلیون ایرانی انتقاد ندارند ؟
بهر حال آقای بهرامی باز از اینکه خطر زندان و بازداشت هست گفت که گفتم برادر من وقتی آمدم اینجا و الان نشسته ام جلوی شما یعنی آمادگی همه اینها را دارم و احساس می کنم حتا در داخل اوین هم بهتر می شود کار کرد تا در این بیغوله غربت ! گفت بنویسم اینرا و نوشت در دفترش و دوباره آقای ابراهیمی با آستینهای بالا زده شده برای وضو و نماز آمد و گفت فردا برگه عبور حله و میتوانی پس فردا ایران باشی !
هنوزم باورم نمیشه یعنی من سه روز دیگر ایرانم !
در تمامی این مدت فکرهایم را کرده ام و اصلا دیگر برایم هیچ چیز اهمیت ندارد اینکه دیده ام عده ای میگویند دیوانه شده ام و یا باز عده ای میگویند سناریوی رژیم هست و ... و البته بسیاری هم قبول کرده اند که این تصمیم تصمیم عاقلانه ای هست
پی نوشت :
از سفارت که بیرون آمدم به خانه مان زنگ زدم و خبر بدم که دارم می آیم که مادرم خبر فوت عمه نازنینم را داد ، عمه ام سالها در بستر بیماری بود و حالا آرامش ابدی یافته است برایش طلب آمرزش کنید و خدا رحمتش کند گرچه دیدارمان به این دنیا وصال نداد ولی حداقل فکر اینکه می توانم بزودی بروم و در مراسمش شرکت کنم کمی آرامم می کند .
دوستان همانطوریکه گفتم متاسفانه گفتنی ها در ایران فیلتر هست و من برای اینکه پیشاپیش و راحتتر با دوستان داخل کشور در ارتباط باشم وبلاگ دیگری درست کرده ام بنام بازگشت می توانید اینجا بخوانیدش و خوشحال می شوم بچه های داخل راهم در جریان بگذارید . 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

! وطن و تن

شبهای احیا و احیای ایمان

آیا بشار اسد در ایران است ؟