ترور در نماز جمعه تهران !

اگر يادتان باشد سيزدهم شهريور سال 1378 در نماز جمعه تهران در حاشيه برگزاري نماز و تشييع پيكرهاي شهدا ماجرايي رقم خورده شد كه در مطبوعات و حوادث رنگارنگ آن سالها به برخورد با دو تن از اعضاي هيات دولت مشهور شد ، روزي كه قرار بود عبدالله نوري معاون توسعه سياسي رئيس جمهوربه همياري حفاظت اطلاعات نيروي انتظامي با انصار حزب الله ترور شود ! تا به گفته صادق مير حجازي ( عضو ارشد امنيتي دفتر خامنه اي) درسي شود براي همه دين باختگان در دولت خاتمي ! اما تقدير اينچنين نبود ، امروز مي خواهم برايتان در سالگرد آن روزها نا گفته هايي را از آن ماجرا بگويم : از مدتها بود كه عبدالله نوري براي خامنه اي و اطرافيانش معضلي شده بود و بد جوري كينه او را به دل گرفته بودند ! البته خامنه اي معمولا عادت نداشت در ديدارهاي خصوصي اشاره به اسم و يا فرد خاصي كند فقط اشاره مي كرد به حرفها و مثلا مي گفت : آن آقايي كه به اسم اصلاحات مي آيد فلان حرف را مي زند ... اما صادق مير حجازي كه من اعتقاد دارم او رهبر رهبري است يكبار در منزل حسين معزي كه او هم از اعضاي دفتر رهبري بود و جلسه اي بود و حرف عبدالله نوري آمد رو كرد به حسين الله كرم كه اينجا ديگر نبايد شما ساكت بمانيد ! تا اينكه يكروز ديگر علنا در قم مصباح يزدي گفت : من معتقدم خون كسي كه به ولايت فقيه اهانت كند مباح كند ، روز كشته شدن عبدالله نوري براي من عيد است ! من آن روزها رايزن مطبوعاتي ايران بودم در بيروت و معمولا هر دو هفته يكبار دو سه روزي بيشتر ايران نبودم بعد از آن جلسه كذايي با مصباح يزدي اولين باري كه به ايران آمدم و سرگرم ديد و بازديد اقوام بودم ،عصري بود و حسين الله كرم زنگ زد و گفت بيا دفتر اخوی ام ( منظورش همان آ‍‍ژانس توكا تور در خيابان نجات الهي بود كه گرچه مال خود الله كرم بود اما هميشه از آن به عنوان دفتر اخوي ياد مي كرد ) رفتم آنجا ايشان يك بليط به اسم خود من به بنده دادند و گفتند: دو تا بليط هم مي تواني از گيشه پرواز فرودگاه مهرآباد بگيري و گفت دو نفر را گير مي آوري و سريع راه می افتيد مشهد، پرسيدم چه خبر است؟ گفت كه كاری نداشته باشيد، توی فرودگاه می آيند دنبالتان كه البته همين كه من از دفتر خارج شدم دوباره زنگ زد و گفت آن دو نفر هم پيدا شدند كاريت نباشد ديگه همين الان برو مسجد شهدا اونجا هستند ! راه افتادم و رفتم كه ديدم حكيم سوری و فرج مراديان هستند (نعمت الله حکیم که در ميان بچه هاي سپاه به سوری مشهور است .وي هم اکنون فرماندهی آموزش ستاد مشترک سپاه را در تهران به عهده دارد و آنزمان نيز از فرماندهان اطلاعات قرارگاه ثارالله تهران بود و فرج مراديان نيز از فرماندهان عمليات نيروي زميني سپاه بود و هر دو از اعضاي ارشد حزب الله بودند ) ما فرداي آنروز رفتيم مشهد از هواپيما كه پياده شديم ، پايين پلكان هواپيما يك آقايی با لباس سپاه در به استقبال ما آمده بود ظاهرا فرج مي شناختش رو به فرج كرد و پرسيد ايشان ابراهيمي هستند ؟ كه فرج تائيد كرد سوار شديم من هنوز از كل ماجرا با خبر نبودم اما فهميديم كه قضيه مهمی است كه توی همان باند فرودگاه دنبالمان آمده اند. ما را به حفاظت فرودگاه مشهد بردند. مقداری صحبت كرديم كه از اوضاع تهران و احوال پرسي و اين حرفها بود خداحافظی كرديم و به زيارت رفتيم، قرار بود حسين الله كرم با موبايل به ما بگويد چه كنيم كه در همان حرم بوديم كه زنگ زد و گفت عبدالله نوری داخل مسجدي سخنرانی دارد. شما می رويد و آنجا می نشينيد گفتم: بايد چه كار بكنيم؟ گفت: يكي از بچه ها كه مي شناسيدش هر وقت به تو اشاره كرد بلند می شوی و می گويی كيف پولم گم شده وخلاصه مجلس را بهم می زني! بعد از آن فرج خودش می داند چكار كند كه بعدها فهميدم فرج قرار بوده عبدالله نوری را با چاقو بزند. فرج و سوری پای تريبون نشسته بودند و من هم بين جمعيت بودم كه يكي از بچه هاي اطلاعات ناجا را ديدم كه او هم در فاصله كمي با من نشسته بود سري تكان داد كه فهميدم فرد مورد اشاره حسين همان هست . عبدالله نوری شروع كرده بود از حقوق مخالف صحبت می كرد و صحبت از اشغال دفتر آيه الله منتظري پيش آمد و گفت كه چرا بايد جامعه اين جور باشد كه بزنند دفتر يك مرجع تقليد را اشغال كنند ، طرف به من اشاره اي كرد و خودش هم بلند شد ايستاد كه من هم بلند شدم با صدای بلند گفتم كه كيف پولم نيست، آی دزد را بگيريد. مجلس بهم ريخت و بلبشويي شد كه در همين حين يكی از بچه های اطلاعات ناجا خودش را به من رساند و دستم را كشيد و برد بيرون مسجد و به من گفت كه به بقيه هم گفتيم كاری نكنيد ،مسجد ديگر شلوغ شده بود و عبدالله نوري را هم ظاهرا برده بودند به آبدار خانه مسجد ، من سوار موتور يكي از بچه ها شدم و رفتم دم پنجره فولاد حرم كه از قبل قرارمان بود ، حكيم و فرج هم نيم ساعتي بعد آمدند و ما همان شب برگشتيم . فرداي همان روز من طبق معمول همه ايام مرخصي و مراجعت از لبنان هميشه سري هم به آيه الله مصباح يزدي مي زدم و هم گزارشي از لبنان مي دادم و هم برنامه هاي حزب الله را با ايشان در ميان مي گذاشتيم جلسه تمام شده بود و آخر كار يك سری بولتن بود كه در آن مطالبي راجع به عملكرد عبدالله نوري بود را هم ايشان به ما نشان داد يا حسين الله كرم آنجا نشانم داد دقيقا يادم نيست كه مصباح يزدي بعد از آن به حسين الله كرم گفت: بالاخره يك نفر مرد از بين شما پيدا می شود جلوي اين را بگيرد؟ اين دومين باري بود كه مصباح يزدي علنا به عبدالله نوري اينطوري اشاره مي كرد ! من به لبنان برگشتم و هفته بعدش دوباره مي خواستم براي مراسم تشييع پيكرهاي شهدا به تهران بيايم . پنج شنبه شب تهران بودم كه نيمه شب الله كرم زنگ زد گفت: فلانی آب دستت است بگذار بيا خانه ما. رفتم كه گفت: كار مشهد را اينجا بايد تمام كنيد. من به فرج هم گفته ام و فرج قرار است با مكافات عبدالله نوری را انشاء الله ادبش كند ! (مكافات اسم چاقويي بود كه فرج هميشه همراهش بود و خودش مي گفت كلك خيلي ها را با آن كنده است ، يكبار هم گفت اين چاقو را اكبر خوش كوش به او داده ، اكبر خوش كوش هماني است كه مشهور است مرحوم بختيار را در پاريس كشته است ، اين را هم اضافه كنم كه به روي تيغه اين چاقو آياتي از قرآن كنده كاري شده بود و خلاصه براي خودش داستان مفصلي دارد) . شب عجيبي بود برايم همان شب من خواب ديدم همه ما صف شده ايم رفته ايم ديدن امام، همه می رفتند پيش ايشان، نوبت من كه رسيد امام فرمودند اين را راه ندهيد، اين می خواهد پهلوی مرا با چاقو بزند. بعد از اين قضيه من خيلی ناراحت شدم. ولی دو دل بودم كه بروم يا نروم؟ به هر جهت رفتيم نماز من از كل ماجرا اطلاع نداشتم وبعد ها فهميدم كه قضيه ، قضيه كشتن نوري بوده احساس مي كردم فقط قرار بر درگيري فيزيكي هست دم وضو خانه خيابان طالقاني ايستاده بودم كه نقدي را هم ديدم اشاره كرد طرفش نروم ايستادم ، نقدي عينك دودي زده بود و در پياده رو آن ور خيابان طالقاني ايستاده بود قرار بود به محضي كه به من خبر مي دهند با عباس بيجارچيان ( از اعضاي ارشد اطلاعات ناجا ) وارد كار شوم . عبدالله نوري را اواسط خطبه دوم ديدم كه در تقاطع خيابان طالقاني و درب شرقي دانشگاه تهران نشسته بود ، دو محافظش هم را مي شناختم از بچه هاي حفاظت انصار سپاه بودند ، نماز تمام شده بود و من در موازات عباس بيجار چيان و محمدرضا نقدي با فاصله ايستاده بودم و ماجرا را به انتظار نشسته بوديم ، سهيل كريمي ( از اعضاي تحريريه نشريه شلمچه و شوراي حزب الله و هماني كه چندي پيش مدتي در عراق توسط آمريكائيها بازداشت شده بود ) رفت جلوی عبدالله نوری را گرفت و به او گفت: اين خزعبلات چيست كه درمشهد گفته اي؟ عبدالله نوری هم او را كنار زد و گفت : برو كنار ببينم! درگيری شروع شد و به يكباره همه فرياد زدند به پدر شهيد فحش مي دهي ؟!! بابك شهرستاني روي كول كيانوش مظفري داشت شعار مي داد : با آل علی هر كه در افتاد، ور افتاد. مردم جمع شده بودند ، بابك از كول كيانوش آمد پائين و رفت لگدی به ساق پای نوری زد كه نوري پايش لنگيد و دولا شد ، عبا و عمامه شان افتاد محافظهاي نوري وي را بلند كردند و بردند در يك ورودي ساختماني و مقابلش ايستاده بودند فرج را ديدم كه به طرف نوري داشت مي رفت عبدالله نوری در يك سطح بالاتری بود، جمعيت زياد بود كه به يكباره هياهويي ايجاد شد ( كه بعدها فهميدم فرج پايش لرزيده و چاقو از دستش روي زمين افتاده ) در همان گيرو دار بود كه نقدي زد پشت من و رفت و من و عباس بيجارچيان رفتيم و مردم را متفرق كرديم و آمبولانسي را كه هميشه آن اطراف پارك بود خبر كرديم ومن وعباس كوچه اي ايجاد كرديم و نوری را سوار آمبولانس كردند و رفت ... ( بعدها من شنيدم كه صادق مير حجازي از ساختمان روبرويي كه گمانم براي انجمن اولياء و مربيان بود از پنجره ماجرا را مي ديده و هدايت مي كرده كه صحت و سقمش را نمي دانم ) . البته در همان گيرو دار عطا الله مهاجراني هم كه او هم براي نماز در ميان مردم نشسته بوده و در حال رفتن بوده هم نا خواسته وارد آن درگيري مي شود و كيانوش مظفري و بابك شهرستاني به او هم حمله ور مي شوند . .. پي نوشت : ماجرا مفصل تر از اين حرفهاست اما اين پست خيلي طولاني شد و گفتنش را براي مجال ديگر وامي گذارم فقط اين را اضافه كنم كه من واقعا از بحث ترور نوري اطلاع نداشتم و شايد همين موضوع و آن خواب كذايي يكي از تلنگرهاي اساسي بود كه به من خورد و چند ماه بعد ترش تركيد و از اين گروه زدم بيرون يادم مي آيد بعدها كه در ديداري خصوصي وقتي عبدالله نوري در مرخصي ايام زندان تصادفي مشكوك كرده بود به ديدارش رفتم و ماجرا را برايش تعريف كردم و گفتم هم من را حلال كن و هم بيشتر مواظب باش ، خدا رحمت كند عليرضا نوري برادر عبدالله نوري را كه او هم كه كنار ما نشسته بود تصديق كرد اما اجل و يا ديگران اين بار به او فرصت ندادند و عليرضا نوري در حادثه تصادفي درگذشت يا درگذشتنش ! ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

! وطن و تن

شبهای احیا و احیای ایمان

آیا بشار اسد در ایران است ؟