باران كه ببارد !

بي تو از آخر قصه ها مي ترسم ! باور كن هنوز هم مي شود به پاكي قصه هاي مادر بزرگ به تبعيد رفت . كافي است فقط تو بخواهي ، آنوقت است كه به سرعت برق و باد هنوز هم مي شود پروانه شد و پر زد و به كوچه پروانه ها برگشت . باران كه ببارد ، همين كوچه ها و خيابانهاي سرد و غمزده تبعيد ، همين كوچه هاي بي عطر اقاقي ، همين خانه هاي بي عطر پيچ امين الدوله با تمام بي كبوتري شان كفاف تكامل تمام پروانه هارا مي دهند ! كاش بيايي و لحظه اي كنار فانوس نفس هاي من آرام بنشيني تا آرام بگيرم ، كاش بيايي و بي واسته سكسكه هاي گريه كنارم باشي ، مگر چه مي شود يكبار هم بي پوشش پرده باران تماشايت كنم، چه مي شود ؟ كاش در سبز ترين ساعت بهار بريده هاي مرا تماشا كني در كنار مردن ! تماشا كن خانه اي را كه در غربت رو به نابودي است و مي ترسد از من بي تو ، من بي تو شرمسارترين افسانه نا تمامي ام ، بي تو مي پوسم از اين بي سرانجامي ، مي بازم به تمام هراسها ، از اي كاش ها مي سوزم و از فردا مي ترسم . و اين حديت ناتمام " گفتني ها " نگو شنيده شد و فرصتها تمام ، من هنوز و هميشه به گفتن و رستن مي انديشم ! تو اي سبزترين قامت زندگي در تلالوي مرجاني آسمانهاي سربه فلك كشيده ، اكنون در اين برهوت اخلاق و مروت من به تو دل خوش ام و محتاج ، به من نگو ، نگو كه رهسپارم ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

! وطن و تن

شبهای احیا و احیای ایمان

آیا بشار اسد در ایران است ؟