
كسي نمي داند كه در دل او وقتي كه به تنهايي وارد سردخانه پزشكي قانوني شهر وين مي شد چه مي گذشت ، خشم بود و نفرت يا ترحم و غم ! اما هر چه بود باعث شد تا لحظه اي بر پيكر سرد و بي جانش نگاهي بيندازد و شمعي هم برايش بيفروزد . و هنگامي هم كه بنا به راي قاضي و درخواست پليس مقرر شده بود تا جسد در قبرستان و قبري با نام مستعار دفن شود و فقط مادر مقتول از آن با خبر باشد باز كسي نفهميد چرا او مصرانه درخواست داشت تا در آن مراسم تدفين حاضر شود ، او «
ناتاشا كامپوش » بود كه بر بالاي سر جنازه « ولفگانگ پریکلوپيل» رباينده و گروگانگير هشت ساله خويش حاضر شده بود ! ، ناتاشا ۱۰ ساله بود که ولفگانگ او را هنگامي كه از مدرسه به خانه باز مي گشت ربوده بود و هشت سال و پنج ماه در زير زميني كوچك و تاريك حبسش نموده بود و تنها درماه هاي آخر بود كه به او اجازه مي داد براي ساعتي ازآن زير زمين خارج شود ، در همين ماههاي آخر و آن اجازه كوتاه خروج از زير زمين البته با مراقبت ولفگانگ بود كه ناتاشا احساس مي كند دليل و رغبتي براي فرار ندارد ! و به گفته خودش يكبار هم كه تصميم بر فرار مي گيرد دچار ترس و سرگيجه مي شود ! اما نهايتا بر همه اين شك و ترديد ها غلبه مي كند و پس از هشت سال و پنج ماه و چهارده روز از آن زير زمين تنگ و كوچك و از چنگ ولفگانگ فرار مي كند ، اما اين ختم ماجراي هشت ساله گروگانگيري نيست و آغازش است ! اندكي بعد كه ولفگانگ به خانه و يا همان مخفيگاه گروگانش مي آيد و ناباورانه از فرار ناتاشا باخبر مي شود و تصميمش را مي گيرد و لب ريل قطار ، منتظر قطار و بقول ما ايراني ها فاتحه ! ، از همان روزی که خبر مثل بمب در نشريات و رسانه هاي آلماني زبان ترکيد همه منتظر بودند تا صحبتهاي ناتاشا را بشنوند و از آن هشت سال اسارتش بگويد ، ناتاشا كه پس از فرار و خودكشي گروگانگيرش از لحاظ رواني به هم ريخته بود پس از مدتي و مراقبتهاي روانكاوان با گذشت دوهفته به حال

خودآمد و رودرروي دوربينهاي تلويزيون قرار گرفت ، و در همان ابتداي مصاحبه تلويزيوني اش هم عنوان كرد كه از بيان جزئيات دروني و احساسات و روابط عاطفي خود با گروگانگيرش خودداري خواهد كرد و چند باري هم كه خبرنگار پيرامون چنين سئوالاتي چرخيده بود با پاسخ تند و خودداري كننده وي مواجه شد ! بنا به گفته رسانه ها بيش از ۱۰ ميليون نفر پای تلويزيونهايشان مصاحبه ناتاشا را ديدند و به سرعت ماجرا تبديل شد به موضوع روز كه هنوز هم كماكان سوژه مطبوعات و تلويزيونهاي اروپايي و آمريكايي هست ، در آنچه که ناتاشا مي گويد شايد بسياري هنوز هم مناسبات بين او و رباينده اش را درك نكنند و اينكه چرا او اكنون كه از رباينده اش حرف مي زند و آن خاطرات غمبار و شايد هم دهشتبار را بيان مي كند وقتي نام ولفگانگ مي آيد اشك در چشمانش حلقه مي زند ، شايد اين حادثه براي بسياري از ما ها هم اتفاق افتاده باشد مايي كه بسيارمان با ديدن صحنه اعدام صدام اين بزرگترين دشمنمان كه بسيار جوانانمان و دوست و فاميل و نزديكانمان را جنگ افروزي وي از ميانمان برد غم بر دلمان نشست و يا اشك در چشمانمان حلقه زد و يا مايي كه بسيار و بسيار شاهد رابطه هاي منحصر به فرد و غريب قربانيان و شکنجه شدگان و بازداشتيان با بازجويان و شكنجه گرانشان بودهايم درست مثل زيبا كه چندي پيش همين جا برايتان از او نوشتم ، آري اينها را كه از ذهن مي گذرانم رفتار ناتاشا را به نيكي مي توانم براي خودم حلاجي كنم و او را درك كنم ، اويي در اين ۸ سال به اجبار رابطه اي ناخواسته با ولفگانگ داشته و شايد هم حتي با او رابطه اي عشقي هم بقرار نموده ، رابطه اي ميان حاكم و محكوم ! و حالا مدتها زمان لازم است تا ناتاشا بعدها براي ما رمز و راز اين رابطه را بگويد همين طور كه هنوز هم
زيبا نتوانسته است رابطه خود با حاج داوودرا براي ما بيان كند ، اما هر چه كه بود دختری که در ۱۰ سالگی به اسارت رفته بود و در ۱۸ سالگی از زندان آزاد شده بود اكنون كه بر صفحه تلويزيون اتريش ظاهر مي شود نه ظاهری شکسته و به لحاظ روانی رنجور که ارادهای معطوف به زندگی و اعتلاء را نمايش مي گذارد و در چشمانش وقتي كه نام ولفگانگ مي آيد غم عاشقانه اي موج مي زند و لبخند آرام او هم نشانی از آرامش و صلابت درونیاش داشت که در کلامش نيز جاري مي شود آنجا كه مي گويد : " من با ارادهای معطوف به تلاش و کوشش به آينده نگاه میکنم." البته شايد به نوشته مفسر روانشناسي نشريه هرالد تريبون اعتماد به نفس و ظاهر آرام ناتاشا نمايانگر واقعه درون کابوسزده و آسيبديده او پس از گذراندن ۸ سال اسارت و چالشها و مشکلات اين دوره باشد ....

مصاحبه ناتاشا به پايان مي رسد و عكس زندان و زندانبان و زنداني در نشريات اروپايي منتشر مي شود و من همچنان به اين راز پر سرو سر مي انديشم كه چه چيزي باعث مي شود كه حلقه مهرهايي اينچنيني بسته شود ! بسياري از زنداني هاي سالهاي دوران اصلاحات و دوم خرداد در زندان توحيد و بعدها بند امنيتي دويست و نه شايد بياد داشته باشند كه همه در عين حالي كه از شكنجه و سلولهاي انفرادي و بازجويان نفرت داشتيم اما سخت هميشه منتظر بوديم تا آن زندانبان چاق و كوتاه قد با لهجه شمالي بيايد كه همه او را دائي صدا مي زدند تا با او وجوكهايش بخنديم و درددل كنيم ! . ناتاشا ، زينب يا زيبا ، و هزاران هزار نمونه ديگر امروز فكرم را گرفته است و به اين فكر مي كنم كه اگر روزي روزگاري همين حاكمان ديكتاتور جمهوري اسلامي را بخواهند در دادگاهي محاكمه كنند من و يا مايي كه نسل سوخته ديكتاتوري اينان بوديم چه حكمي را خواهيم داد ؟! ...
براي ديدن گوشه هايي از مصاحبه ناتاشا به
اينجا و براي ديدن محل زندان خانگي ناتاشا به
اينجا برويد .
نظرات