
چمن آبستن ، پس از شش ماه ، نوزاداني سبزه رو به دنيا مي آورد . اگر نوروز روز تولد طبيعت است ، پس چرا انسانها آن را جشن مي گيرند؟ اگر نه روز تولد اوست !
بهار ، دسته هاي گل را براي جشن تولد طبيعت هديه مي آورد يا براي جشن تولد انسان ؟ اگر نوروز نه روز تولد انسان ، پس ما چه چيز را به يكديگر تبريك مي گوئيم ؟ نزديك شدن مرگ را ! رفتن يك سال ديگر را ! ؟يا آمدن يك سال بهتر را ؟ . چيزي كه آمد و رفتنش تاثيري و تغييري به همراه ندارد ، چه سود از آمدن ؟ و چه نيازي از رفتن آن ؟ براي رخي ، بهار تنها يك پايان است و براي برخي تنها آغاز و براي گروهي ديگر تنها يك توقف كوتاهي است بين پايان و يك آغاز ، همين !
بهار ، تجديد چاپ طبيعت است ، چاپ دوباره و هزار باره كتابي كه حتي يكبار هم آنرا نخوانده ايم ! كتابي كه تا كنون خواننده پروپاقرصي پيدا نكرده است ! پس چه فايده كه تجديد چاپ مي شود ؟ حال اگر از درس و كتاب گريزان هستيم ، دست كم تقليد را كه مي توانيم . آري ما كه از مدهاي تازه تقليد مي كنيم ، چرا يك بارهم از صفاي طبيعت و بهاي طبيعت قيمت نمي كنيم ؟ چرا كالاي طبيعت را وارسي نمي كنيم ؟ طبيعت هنرمندي است كه از كهنگي و تكرار بيزار است و سخت در پي نوآوري است . درختان بهاري بارورند ، شاخه ها پرباروبرند و برگها سايه گسترند . و اي كاش انسان مي آموخت و يا پيروي مي كرد بي دريغ سايه گستردن را ! و بي مضايغه بخشيدن را ايثار سايه را ! ، نثار بارو برگ را و سخاوت در انتشار سبز را ! . نوروز كه مي آيد ، پيران افعال مستقبل را به كار مي گيرند و مي گويند : يك سال ديگر خواهد آمد ، چه سالهاي خوشي را خواهيم داشت ! چه روزهايي ، چه آرزوهايي ! ، كودكان ، افعال حال را به كار مي گيرند كه :چه روزهاي خوشي داريم ! چه ساعتهاي شيريني را مي گذرانيم ! چه لحظه خوبي ! .
ديدو بازديد خويشتن !
چرا بهار كه مي آيد همه به باغ و صحرا مي روند ؟ آيا بهار را تنها در باغ و صحرا مي توان ديد ؟ بهار براي ملاقات ما به خانه ها مي آيد و مابراي ديدن او از خانه ها بيرون مي رويم و اينچنين است كه هيچ گاه همديگر را ملاقات نمي كنيم ! ، بهار را در همه جا مي توان ديد ! ، بهار كه مي آيد همه به ديدو بازديد مي روند ، به ديدار دوستان و آشنايان و از ديگران هم سراغ باغهاي تازه و نو را مي گيرند تا به آنها نيز سري بزنند ، اما چه خوب است در ميان اين همه كه به ديدار آشنايان و دوستان مي رويم ، يك بار نيز به ديدار بيگانه اي برويم ، به ديدار كسي كه تا كنون نديده ايم ! چه خوب است ، يكبار هم شده به ديدار خود برويم ! اما نه در آئينه ، بلكه روبروي آئينه دل بنشينيم و در آن صدگونه تماشا كنيم ! مگر نه اينكه بهار بهانه اي است براي گريز از خود ؟چه مي شود يك روز صبح زود در هواي بهاري قصد باغ و صحرا كنيم ، اما به مقصد دل و تنهايي ! ، دست دل را بگيريم و با خود به باغي ببريم ، در آنجا سفره دل را باز كنيم و با او سخن آغاز كنيم . چه مي شود يك روز هم به خانه اي سر بزنيم كه تا كنون نرفته ايم ؟ و اين بار نه به ديدار خويشان كه به ديدار خويش برويم . حلقه خانه دل را به صدا درآوريم و ببينيم آيا كسي هست تا در را به روي ما باز كند ؟ آيا كسي در خانه هست ؟ آيا كسي آنجا را براي سال نو خانه تكاني كرده است ، آنگاه دستي به در و ديوار دل بكشيم ! . چه خوب است سفري نوروزي به ديار دل داشته باشيم ، در آنجا هم ممكن است باغهايي براي تماشا باشد . سفري در عمق ! يك روز هم به خانه دل سري بزنيم !
تجديد حيات طبيعت !
چرا بهار كه مي آيد ما آنچنان خود را در هياهو گم مي كنيم تا صداي پاي زمان را نشنويم ؟ آنچنان خود را با شيريني سرگرم مي كنيم تا تلخي گذر عمر را حس نكنيم تا حرفهاي سكوت به گوشمان نرسد ! . اگر طبيعت مدرسه است و بهار كلاس درس ، پس در كلاس درس نبايد سرو صدا كرد بايد ساكت ماندو به درس گوش فرا دارد . نوروز كه مي آيد ، مدرسه ها تعطيل مي كنند ، آيا تعطيلات طبيعت تمام مي شود تا تعطيلات انسان آغاز شود ؟ آري مدرسه ها را تعطيل مي كنند ، اما نه براي اينكه درس را رها كنيم و به بازي بپردازيم ، بلكه براي اين است كه مدرسه ديگري باز شده است : مدرسه بهار !
نوروز زمان تطيلي نيست ! نوروز ساعت درسي است ، و يا بهتر اينكه زمان درسي در زنگ تفريح ! نوروز درنگي است در مفصل دو فصل ! . اندكي از راه رفتن باز مي مانيم و برميگرديم نگاهي به پشت سر مي اندازيم و آنگاه ، نگاهي به پيش روي نفس تازه مي كنيم و دوباره به راه مي افتيم . بهار كتاب مقدس ماست ! كتابي آسماني كه خواندنش الفبا را نشايد و عارف و عامي آن را مي توانند بخوانند ، اگر بخواهند . ما به جاي اينكه كتاب را بخوانيم ، فقط تصوير روي جلد آن را مي نگريم و گاهي قيمت آنرا ! آن را ورق مي زنيم و مانند كودكان تصويرهايش را نگاه مي كنيم و رد مي شويم ، اي كاش انسان هم سبز مي شد و دستانش گل مي داد ! و بر كنده ستبر بازوانش جوانه هاي نازك مي روئيد ! درختان در بهار آخرين برگ خود را رو مي كنند و زمين در بهار هر چه در دل دارد رو مي كند ، بخل نمي ورزد و كتمان نمي كند ، درختان ايستاده و بي پا حركت مي كنند و سروها روان مي شوند و ما پاي خود را با دست خويش بسته ايم ! شكوفه هاي تر چوب خشك را مي شكانند و سبزه هاي نرم سنگ سخت را مي شكنند . مردگان سر از خاك بر مي كنند ولي زندگان سر از خاكدان بر نمي كنند ! چرا ، چرا ؟ بهار كه خاك سياه را سبز مي كن و سنگ سخت را مي شكافد چگونه ممكن است بر انسان بي تاثير باشد ؟
آيا نرگسها ، بنفشه ها و نيلوفرها باي اين بيدار مي شوند كه ما بيشتر بخوابيم ؟ طبيعت در بهار از جوهر دگرگون مي شود وتنها به تغيير اعراض نمي پردازد و ما گمان مي كنيم كه درختان تنها لباس عوض كرده اند و جامه نو پوشيده اند و از جان نو غافل اند آيا اين طور است ؟ چرا بهار ، يك پائيز رنگ آميزي شده در ذهن ما جلوه مي كند؟ آيا بهار پائيزي است كه به خود عطر زده است ؟ يا نه پائيز كيمياگري است كه هرچه را دست مي زند به طلا تبديل مي شود ؟ « بهار خضري است كه به هر جا كه پا مي گذارد ، جاي پايش سبز مي شود ! » ، پس بيائيد ماهم بهاري شويم !
نظرات