
همه زندگي تو، زیبایی بود وعشق. آن همه شور در دل داشتي كه در قيد حيات زمينيات نيز، گويي از قيد زمان و مكان رها شده بودي.چربی و شیرینی و سنگینی زمين ما را به خود ميكشد، وهمین است که زمینی هستیم و بر خاك ايستادهايم .جنس تو از ما نبود آسمانی بودی اما نجیبانه سالها ما را تحمل نمودی و سالها در زمين ماندي و هر روز عاشق تر شدي تا آن گاه كه هوای آسمان کردی و بقول خودت از همان سال پیش که رحمت را دیده بودی چگونه دیگر زمین را تاب تحمل داشته باشی و چگونه توان اینکه بار تن را بر دوش كشی؟و اين چنين شد كه خداي عشق، تو را به خود خواند و تو خود منزلگه عشق شدي و والعصر ان الانسان لفي خسر ....
چه وسيع بودی و دريادل با دیدنت و با لمس حضورت همیشه با خود می گفتم آخر مگر ميشود در اين وانفسا اين همه خالص بود، اين همه ناب، اين همه صيقليافته، اين همه شفاف، پاك و زلال . آن قدر زلال كه در نيني چشمهايش تا ته ته دلش را ميديدي و البته آن كرانهي كوچكي از درياي دلت را که ما ميفهميديم. چه زیبا گفته اند که معشوقه به قدر همت عاشق باشد - و من هرگز آن قدر شفاف نبودم كه بتوانم همهي بيكرانگي درياي دلش را ببينم.بعضيها بزرگند، به راستي بزرگند ونه اينكه فقط در ذهنهاي حقير بزرگ باشند و تو آن كيمياي كميابي بودی كه به راستي بزرگ بود. بينيازي و وارستگي و نجابت متاعي نيست كه بر سرهر بازار بفروشند. اين گوهرها به صد خون دل از كان وجود بر ميآيد و كان وجود تو سرشار از گوهر بود، گنج بودی گنج عشق و دوستی گنج بودی ، بزرگ و وارسته داغ پرپر شدن وجود نازنين تو ...
امروز که آرزوی دیدار ایران بعد از سالها برایت میسر شد من هم آرزو می کنم کاش روزگاری بتوانم در کنار تو در آن امامزاده کوچک که همیشه دوستش داشتی آرام بگیرم ...
فدراسیون دانشجویان مدافع صلح و حقوق بشر
نظرات