از این فاجعه باید جلوگیری کرد
این روزها دوباره در سرزمین مادری خطر اعدام همچنان افسانه نوروزی و کبرا رحمانپور را تهدید می کند. و متاسفانه آنچه که از اخبار برمی آید تا هفته آینده حکم کبرا رحمانپور اجرا خواهد شد و کبرا که سالها کابوس اعدام در سلولش لانه کرده است اعدام خواهد شد ! خانواده شوهر کبری خواستار حکم قصاص، (اعدام) کبرا رحمانپور هستند. اجرای این حکم منوط به دستور از سوی شاهرودی رئیس قوه قضائیه شده است. کبرا نزدیک به سه سال است که با کابوس دهشتناک مرگ دست و پنجه نرم می کند. فقر و نداری، بی پناهی و بی کسی، جرم کبرای 22 ساله است. گرچه در قوانین موجود در نظام جمهوری اسلامی اعدام کبرا همان قانون چشم در برابر چشم قرون وسطایی است و اجرای عدالت به نظر می آید و برای رضای دل مقتولین صورت می گیرد اما در نگاهی کلان تر ما اگر به همان قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هم نگاه بیندازیم در آن آمده است که منافع مردم بر منافع شخصي ارجح است. ! این شاید از نگاه حقوقی درست باشد که ازمنظر قانوني اولياي دم صاحبان حق هستند و آنها هستند که مي توانند بگذرند يا تقاضاي قصاص کنند اما به نظر من جدا از شکل قانوني آن، در چنين مواقعي مقداري پاي عدالت لنگ مي خورد. چرا وقتي ميليون ها تن مي خواهند حکمي اجرا نشود خواسته چند تن مورد قبول قرار مي گيرد؟ کبرا در پای چوبه دار است و تا اعدام فاصله ای ندارد شاید اعدام شود و شاید هم در اثر فعالیتهای پویشگران حقوق بشری در ایران و سراسر دنیا اعدام نشود اما این فقط یک کبرا است که شانس آنرا آورد تا رسانه ای شود و این روزها در سراسر دنیا آنهایی که خود را درگیر سیاست و حقوق بشر می دانند وی را بشناسند اما همین حالا هم در سرتاسر زندانهای ایران بی شک کبراها فراوانند وفقط این کبرا نیست که امروز مسئله مرگ و زندگیش به چرخش یک قلم بسته باشد، حالا يکي مثل کبرا رحمانپور شانس دارد که مورد او علني و در مطبوعات مطرح شود، اما زنان زيادي مانند او هستند که از چنين شانسي برخوردار نيستند و اعدام مي شوند و کسی هم نه در دنیا که در همان شهرشان هم با خبر نمی شود که زنی بخاطر فقر فروخته شد و بخاطر جهل جان سپرده است

يك اتاق دوازده متری و آشپزخانهيی شش متری در پايين شهر تهران خانهيی است كه كبری رحمانپور تا سه سال پيش در كنار پدر و مادر و دو برادرش زندگی ميكرد، تا اينكه از روی فقر مجبور به زندگی با مردی شد كه چهل و سه سال از خودش بزرگتر بود. خانه كوچك و فقيرانه ابوالفضل رحمانپور غمزده است. پدر به ديوار تكيه ميدهد و سيگارش را روشن ميكندأ «زندگی ام مثل اين سيگار به خاكستر تبديل شده است.» ميگويم، برايم از كبری بگو چرا او را به عقد مردی سالخورده درآوردي؟ در جواب ميگويد:كبری هرگز همسر عليرضا نبود، چهار سال پيش يكی از خالههای كبری كه با هم رفت و آمد هم نداشتيم دخترم را در خانه خواهرش ديده بود، او كبری را به خانواده عليرضا مردی كه چهل و سه سال از دخترم بزرگتر بود برای ازدواج معرفی كرده و حتی آنها دخترم را در خانه خالهاش ديده بودند. مادر پير عليرضا كه از كبری خوشش آمده بود، به خواهر زنم وعدهداده بود اگر كبری را راضی كند تا به عقد پسرش دربيايد در عوض پاداش خوبی دريافت خواهد كرد. خواهر زنم كه همسايه مادر عليرضا بود موضوع را با دخترم درميان گذاشت. كبری كه تنها دختر من است برای نجات ما از فقر پذيرفت به عقد مردی به سن و سال من دربيايد . چند بار به كبری گفتم كه اين مرد حتی از من كه پدر تو هستم چند سال بزرگتر است، چرا درباره اين مساله خوب فكر نميكني؟ اما كبری گفت: من يك برادر معلول دارم، از طرفی بعضی شبها حتی شام برای خوردن نداريم اگر به خانه پيرزن مرفه بروم شرايط برای شما هم بهتر ميشود. عليرضا گفته بود مهندس كشاورزی است و همه فرزندانش به جز يكی در امريكا زندگی ميكنند. من هم كه فكر ميكردم با اين وصلت هم دخترم و هم ما نجات پيدا ميكنيم موافقت كردم، اما قرار شد، كبری سه ماه در خانه آنها در كنار اين پيرزن و نوه پانزده سالهاش (پسر كوچك عليرضا) زندگی كند تا اگر شرايط مناسب بود و ميتوانستند با هم سازش پيدا كنند، به عقد عليرضا درآيد. عليرضا قبلا ازدواج كرده و با داشتن يك پسر، زنش را طلاق داده بود. در اين مدت مرتب به خانه مادر عليرضا رفت و آمد ميكردم تا از حالش با خبر شوم. به عليرضا گفته بودم كه اين سه ماه كبری را مانند خواهرانش نگهداری كند، تا اينكه با خبر شدم او دخترم را مورد آزار جنسی قرار داده است. يك روز كبری افسرده و ناراحت به خانه آمد و بعد از پيگيريهای مادرش متوجه ماجرا شديم. به دادسرای الهيه شكايت كرديم و بعد از پنج ماه دوندگی بالاخره عليرضا محكوم به پرداخت ديه و حبس شد ولی مادر اين مرد به خانه ما آمد و با التماس و خواهش از من خواست تا رضايت بدهم، من اين كار را نكردم، پيرزن گفت: «كبری را به خانهام ميبرم. با اين مساله كه پيش آمده به خانه برگشتن كبری برای شما هم چيزی جز سرافكندگی نيست ، اجازه بدهيد كبری را به خانه برگردانم و او را به عقد پسرم دربياورم و قول ميدهم تمام ظلمهايی را كه به او شده جبران كنم.» من هم كه چارهيی نداشتم قبول كردم، فكر ميكردم پيرزن به حرفهايش عمل ميكند، اما چند روز بعد كبری دوباره برگشت، يكی از دستهايش با چاقو سوراخ شده بود، اول گفت كه هنگام كار اين اتفاق برايش افتاده، اما تعداد زخمها و بريدگی ها خيلی زيادتر شده بود ، بالاخره فهميدم شوهرش عصبانی شده و دست دخترم را با نوك چاقو سوراخ كرده است. باز مادر عليرضا به خانه ما آمد و با خواهش و التماس كبری را برد. گفته بودم عليه عليرضا شكايت ميكنم، او از اين مساله بسيار ميترسيد. مادر عليرضا، كبری را به خانه برد كه بعد از چند روز صحبت به او گفته بود برای اينكه مراسم عقد انجام شود و كينهها از دل برود، بهتر است رضايت بدهي. اين زن بعد از سه روز بالاخره كبری را راضی كرده و از او رضايت گرفته بود ولی دو روز بعد از اعلام رضايت، دخترم را با كتك و فحاشی از خانه بيرون كرد. كبری روی برگشتن به خانه را نداشت و ميترسيد كه به من بگويد رضايت داده است، بخاطر همين دوباره به خانه شوهرش برگشت، او دخترم را دوست داشت و به گفته خودش مادر پير او مانع اين زندگی ميشد. اما عليرضا بشدت تحت تاثير مادرش بود. يك هفته بعد به خواست پيرزن، عليرضا كبری را سوار ماشين كرد و به ميدان تجريش برد، او به دخترم بيست هزار تومان پول داد و از ماشين پيادهاش كرد. عليرضا از دخترم خواسته بود تا به خانه ما بيايد. اما كبری فكر ميكرد بازگشتش چيزی جز دردسر و ناراحتی برای ما نيست. او كه خود را در شهر آواره ميديد، به خانه شوهرش برگشت، ولی مادرشوهرش كه از برگشتن كبری ناراحت شده بود بشدت فحاشی كرد و او را مورد بدترين توهينها قرار داد. پيرزن چاقويی را از آشپزخانه برداشته و به كبری حمله كرده بود. كبری با خواهش و التماس سعی كرد آن زن را آرام كند، اما اين زن كه قصد وارد آوردن ضربه بر بدن دخترم را داشت، آرام نشد. كبری ميگويد: التماس كردم، به پايش افتادم، گريه كردم كه اجازه دهد در خانهاش بمانم اما آن زن با فحش و ناسزا مرا تحقير كرد، آن روز هم ميخواست چاقو را به گردنم بزند كه در يك لحظه كنترل خودم را از دست دادم، چاقو را از دستش گرفتم، چند دقيقهيی با هم درگير شديم، چاقو دستم راكاملا بريده بود، بالاخره آن را گرفتم و بعد، از خود بيخود شدم و در يك لحظه نفهميدم چه ميكنم، وقتی به خودم آمدم مادرشوهرم غرق در خون بود. دستهايم را شستم، اما خون همچنان از دستم ميريخت، آن را با دستمالی بستم به سيدخندان رفتم لباس خريدم و همانجا عوض كردم و به خانه پدرم رفتم. حدود ساعت چهار بعدازظهر بود.پدر كبری ميگويد: وقتی دست زخمی دخترم را ديدم، فكر كردم دوباره عليرضا او را با چاقو زخمی كرده. از دخترم خواستم تا ديگر به خانه او نرود، گفتم با تمام بدبختيهايی كه داريم زندگی ميكنيم بهتر از اين است كه هر روز تو را با چاقو بزنند. كبری سكوت كرد و چيزی نگفت. خواستم او را پيش دكتر ببرم اما گفت كه خسته است و بايد بخوابد. از خانه خارج شدم تا سركار بروم، دخترم خواب بود. حدود ساعت هشت شب بود كه برگشتم و نيم ساعت بعد عليرضا با ماموران آمد و كبری را بخاطر كشتن مادر پيرش با خود برد. من با بدبختی كبری را كه تنها دخترم بود بزرگ كردم، او دانشآموز ممتازی بود و حتی مدير مدرسه از اينكه كبری ديگر نميخواهد درس بخواند و به مدرسه برود ناراحت بود. دخترم برای اينكه بتواند هزينه برادر معلولش را تامين كند تن به اين ازدواج داد والا كدام دختر حاضر ميشود با مردی ازدواج كند كه چهل و سه سال از خودش بزرگتر است.پدر كبری كه سعی ميكند اشكهايش را در ميان دود سيگار پنهان كند، ميگويد: دو روز است كه همسرم بخاطر فشارهايی كه روز اجرای حكم تحمل كرده در بيمارستان بستری است، ميدانم با رفتن كبری او هم ميميرد و من ميمانم با دو پسر كه يكی از آنها معلول است. در طول اين سه سال هيچكس به فريادهای ما اهميت نداد. چندين بار از دادگاه خواستم تا پرونده الهيه را بازبينی كند اما قبول نكردند. آنها حتی كبری را بعد از بيست و پنج روز به پزشكی قانونی فرستادند تا زخم دستش معاينه شود در اين مدت دست كبری خوب شده بود. روزی دو بار در بازداشتگاه زخمش را پانسمان ميكردند، اما وقتی پزشكی قانونی دست دخترم را ديد، گفت آثار زخمی مشاهده نميشود. آن هم به اين دليل كه بيست و پنج روز از آن زخم گذشته بود. ابوالفضل رحمانپور ميگويد: من تقاضای رسيدگی مجدد به پرونده دخترم را دارم، او آدمكش نيست، كبری بخاطر شرايط سختی كه در يكسال زندگی با عليرضا داشت و تحقيرهايی كه از سوی مادرش ميشد دست به چنين كاری زد.
باید تلاش کرد برای حق زندگی، علیه اعدام
باید همه مردم شریف و آزاده ایران، مدافعین حقوق بشر و مخالفین قانون اعدام را به اعتراض به این احکام اعدام فراخواند . گسترش اعتراضات وسیع ما در داخل و خارج کشور می تواند به لغو این احکام منجر شود. در ایران باید، انجمنها و کمیته های دفاع از حق حیات و علیه اعدام را به راه انداخت. انجمنها و کمیته های که فی الحال وجود دارند، می توانند فعالیت خود را گسترش با ابتکارات متنوع گسترش دهند. برای نمونه فستیوال حق زندگی برای همه انسانها، می توان به راه انداخت. هزاران شکل اعتراض به این احکام غیر انسانی را می توان سازمان داد. ساده ترین شکل نوشتن نامه به روزنامه ها و مراکز قدرت در جمهوری اسلامی، و همچنین مراجع و کانونهای حقوق بشر در جهان است. جمهوری اسلامی باید بداند که با یک جنبش عظیم انسانی برای حق زندگی مواجه است.
نامه کبرا
کبرا نیز خود در نامه ای از درون زندان از همه انسانها در خواست کمک کرده است نامه کبرا را با هم می خوانیم
من یک انسان از تبار شما هستم. نمیخواهم بمیرم. اما الان جسم بی روحی هستم که ترس طناب دار، خنده و شادی را از یادم برده است. خیلیها به من میگویند که تو اینهمه معروف هستی، هنوز در زندان هستی؟ از زندان سختتر به همه آنها بگویید من دوباره در یک قدمی مرگ ایستاده ام. من مثل همه شما از مردن میترسم. کمکم کنید تا این آخرین نامه من نباشد. همنوعان، انسان دوستان! پدر و مادر عزیزم و برادر معلولم که خیلی نگران من هستند، همیشه دلشان به حمایتهای شما گرم بوده است. من خیلی وقتها با خودم فکر میکنم، کاش زندگیم طور دیگری پیش میرفت. کاش میتوانستم، درسهای پیش دانشگاهی را تمام کنم. کاش مجبور نمیشدم کار کنم و به مستخدمی خانواده شوهرم در بیایم. کاش به حد جنون نرسیده بودم. ولی من خیلی عذاب کشیدم و خیلی اذیت شدم. من واقعا قربانی هستم. و الان همین قربانی را میبرند تا با طناب دار اعدام کنند. این سرنوشت لایق من نبوده و نیست . من در این روزهای وحشت و ترس، دوباره دست یاری به سوی شما دراز میکنم. از همه مطبوعات و رسانه ها و همه مردمی که از من حمایت کرده و گفته اند کبرا نباید اعدام شود تشکر میکنم. اینبار شاید برای آخرین بار میخواهم، آخرین اقدامات لازم را بکنید تا واقعا اعدام نشوم و شاید آزاد شوم. من آزادی را دوست دارم. در رویاهایم به آزاد شدن و زندگی خوب بعد از آن فکر میکنم من به اندازه کافی رنج کشیده ام، کمک کنید تا کابوس وحشتناکی که خیلی وقتها در خواب دیده و از ترس جیغ زده و از خواب پریده ام، عملی نشود. کمک کنید از مرگ نجات یابم. هر چه میتوانید بکنید، وقت تنگ است و روزها از پی هم سپری میشود و هر تیک تیک ساعت، برای من صدای نزدیک شدن طناب دار است. لطفا کمکم کنید! من از مرگ و طناب دار وحشت دارم. من از طناب دار و جرثقیل نفرت دارم. من میخواهم زنده بمانم. تمام راههای دیگر به روی من بسته است. کسی به داد من نمیرسد. تنها امیدم به مردم و همنوعانم است. دلم میخواهم پدر و مادرم را بغل کنم . در پایان از زحمات خانواده ام و همه کسانی که برای نجات من تلاش میکنند متشکرم.
کبرا رحمانپور از زندان اوین
شهریور ۱۳۸۵
و بار دیگر نامه پدر کبرا
من ابوالفضل رحمان پور پدر کبرا رحمان پور از شما می خواهم تا به حکم نا عادلانه اعدام دختر جوانم اعتراض کنید . کبرا دختر جوان من مجبور شد با مردی که 43 سال از خودش مسن تر بود ازدواج کند . کبرا شاگرد ممتاز مدرسه بود و آرزو داشت بتواند در دانشگاه درس بخواند ، ولی به خاطر فقر شدید خانواده مجبور شد از تمام آرزو های خود بگذرد. کبرا قبل از ازدواج زندگی سختی داشت ،بعد از ازدواج زندگی اش نه تنها آسان تر نشد بلکه بدتر هم شد.اما شدت مشکلات و آزارها در خانواده اي که او مستخدم آنها و سپس عروسشان بود٬ به اندازه ایی بود که دختر مهربانی مانند کبرا در یک درگیری و برای دفاع از خودش ، ناخواسته مرتکب قتل شد
کبرا بهترین سال های نوجوانی و جوانی خود را در زندان و زیر حکم اعدام گذرانده است او زجر فراوانی کشیده و کاملا شکسته شده است. نباید بیشتر از این شکنجه شود و آزار ببیند ، او سال هاست طناب دار را بر گردن خود احساس می کند و زندگی اش را با حس اعدام می گذراند. و من با ديدن رنگ پريده و دندانهاي ريخته و جسم بي روح او ٬ هميشه از خودم ميپرسم٬ چه کاري را اشتباه کردم٬ چه را نبايد ميکردم٬ تقصير کيست؟همانطور که خودش گفته است ، او می خواهد زنده بماند ، از اعدام و طناب دار و جرثقیل وحشت دارد و می خواهد به دانشگاه برود و درس بخواند.کبرا دختر بسیار مهربانی ست این را هم زندانی هایش شهادت می دهند ، او باید هر چه زود تر آزاد شود و به زندگی عادی خود برگرد تنها امید ما اعتراض شما مردم شریف به اجرای این حکم ناعادلانه است . تنها راه جلوگیری از اجرای این حکم٬ اعتراض همه مردم، نهاد های مدافع حقوق بشر، کمیته های علیه حکم اعدام و نهاد های بین المللی به این حکم است.يک لحظه خودتان را جاي من و مادر کبرا گذاريد تا ببينيد اين روزها چقدر وحشتناک است. من حاضرم بجاي کبرا اعدام شوم٬ آيا اين امکانپذير است? من هميشه از صبح تا شب کار کرده ام٬ ولي نميدانم چرا سرنوشت ما به اينجا کشيد! من و مادر کبرا بعد از اعدام او ديگر هيچ اميدي به زندگي و هيچ چيز نداريم. کمک کنيد. خانواده من٬ فرزند معلولم را که هميشه از خواهرش کبرا ميپرسد و همه فاميل ما را از وحشت اعدام کبراي عزيزمان٬ پاره تنمان٬ نجات دهيد. .ما منتظر اقدامات قاطع شما هستیم .ما از شما می خواهیم این نامه را امضا کنید. ميدانم وقت تنگ است و اين آخرين لحظات است. در اين آخرين لحظات يکبار ديگر دست ياري بسوي شما دراز ميکنم. با امضا اين نامه ٬ نشان دهيد که شما نيز خواهان آزادي کبرا هستيد.
اعلام حمایت خود را به آدرس ای میل زیر بفرستید
campagne.kobra@gmail.com
ابوالفضل رحمان پور 22 شهریور 85
پادکست ویژه کبرا را از اینجا بشنوید
Urgent!
Save Kobra Rahmanpour from execution Execution of Kobra!
Rahmanpour has been set to be carried out on April 15, 2005 we have got less than three weeks to save her. Kobra Rahmanpour is a 22 year old woman, currently under the treat of being hanged by the Islamic regime of Iran. She had spent the past three years in prison and been convicted of murdering her mother in law by a kitchen knife. On the first of January this year she was woken up early in the morning to be told that she was going to be hanged that day. But the international pressure delayed her execution. Kobra herself is a victim of poverty and injustice. She was born and raised in a family that could not even provide the mere necessities of life for its members. Her father is elderly and one of her brothers is disabled and there is no welfare system to look after such people who are in need. Kobra had to give up her ambitions of going to university, and in order to help her family survive, married a man 40 years her senior. But her life did not get better; in fact it was made hell by repeated maltreatment and abuse se received from her husband and his family. In one occasion he was even arrested and imprisoned for physically and sexually abusing her. In the last incident according to Kobra, she was attacked by her mother in law with a kitchen knife in her hand. Kobra claims that she killed her mother in law in a self defence act. Kora Rahmanpour's life and misery is not unique. She is one of thousands and even millions of young people in particular young women whose lives, youth and ambitions are ruined in the hands of Islamic regime. The Iranian authorities are not fit to prosecute someone like Kobra. They themselves are the worst criminals in the world. They should be tried for the terrible hell they have created for people in Iran. Execution for whatever reason is an inhuman act and the Iranian government has got a record in this filed. For the sake of justice we must save Kobra Rahmanour. By signing this petition you will help us in our campaign to make Iranian authorities withdraw the hanging.
An open letter from Kobra Rahmanpour .
To all noble humans, and all human right defender bodies
I, Abolfazl Rahmanpour, the father of Kobra Rahmanpour pledge you to protest to the unfair sentence of my young daughter.
Kobra, my young daughter, was forced to marry a man, 43 years older than herself. Kobra was a good student in her school and her wish was to study in the university but she was forced to forget all of her wishes because of the extreme poverty of the family.
Kobra had a hard life before marriage and after marriage her life became even worse. the extremeness of problems and sufferings that she had to take in a family that look at her first a servant and then a daughter-in-law, was so much that made a kind girl like her to commit a murder in an accident and while defending herself.
Kobra spent the best years of her youth in the prison and with the threat of death. She has suffered so much and has completely fall. It is so many years that she can feel the execution rope on her neck and her life goes on with sensing death, she shouldn't suffer more tortures. When look at her colorless eyes, fallen teeth, and senseless body I always ask myself what did I do wrong? What shouldn't I have done? Whose fault is this?
As she has said herself she wants to live and she is scared from the execution, the rope and the crane. She wants to go to university and study. Kobra is a very kind girl, her inmates can testify that. She should be free as soon as possible to go back to her normal life.
Our only hope is the protest of you noble people to this unjust sentence. The only way of preventing this sentence is the protest of all of the people, human rights defending bodies, committees against the executions and international bodies. Just for a second thought what me and Kobra's mother are going true to realize how horrible are this days. I wouldn't mind to be executed instead of Kobra, is that possible? I have always worked from day to night, but I don't know why our destiny went this way? I and Kobra's mother have no hope to life or another thing beside Kobra. Help us. Save my Family, my disabled son who always asks about her sister, Kobra, from this horror of execution of our dear Kobra. We are waiting for your definite actions. We all ask you to sign this letter. I know that there is no time and we are in last seconds. I ask for your help once more, in these last seconds. Sign this letter to show that you also demand Kobra's Freedom.
Send your supports to this Email: campagne.kobra@gmail.com
We will declare the names of those who sign in this blog: http://www.save-kobra.blogfa.com/
AbolFazl Rahmanpour,
September 2006
CC: Amnesty International, Unicef
نظرات