اولين مصاحبه پس از آزادي از زندان
مصاحبه با نشريه شهروند - كانادا
اشاره:
امیرفرشاد ابراهیمی عضو پیشین شورای مرکزی دانشجویان و فارغ التحصیلان حزب الله ، پس از حوادث تیر ماه 78 دانشگاه تهران به دلیل اعتراض به عملکرد "انصار حزب الله" در هجوم به دانشجویان، استعفا داد. پس از استعفا دستگیر و ماه ها در زندانهای مختلف شکنجه شد. پس از آزادی به شیرین عبادی (وکیل دادگستری) مراجعه کرد. اظهارات امیر فرشاد ابراهیمی به منظور ارائه به مراجع ذیصلاح و تحقیق در این زمینه، توسط شیرین عبادی ضبط ویدیویی شد که همین امر موضوع پرونده تازه ای به نام "نوارسازان" شد که طی آن امیرفرشاد ابراهیمی به عنوان متهم اصلی، شیرین عبادی و محسن رهامی وکلای مدافع دانشجویان بر صندلی اتهام قرار گرفتند.
امیرفرشاد ابراهیمی مجددا زندانی شد و ماه های متوالی را در زندان های مختلف گذراند. او در 31 اکتبر سال 2001 با قرار 20 میلیون تومان وثیقه از زندان آزاد شد.
در گفتگویی که قبل از آزادی امیرفرشاد با مادر ایشان داشتیم، توضیحاتی در مورد پرونده وی و همچنین شخص او داد که در شهروند چاپ شد. در اینجا از زبان خود او با امروز و گذشته اش آشنا میشویم .
تأکید یک نکته ضروریست و آن اینکه انجام این گفت وگو در شرایط امیرفرشاد ابراهیمی شهامت بسیار میطلبد. گرچه او خود میگوید که "آب از سرش گذشته و مدتهاست به تنفس در زیر آب عادت کرده است."
از ایشان برای انجام این گفت وگو سپاسگزاریم .
خ . ش
مقدمه
بیست و سه سال پیش در ماه های اول بعد از انقلاب بهمن 57، گروه هایی در تهران و شهرستانهای ایران شکل گرفتند که غالباً "چماقداران" خوانده میشدند. بعدها "چماقداران" به "حزب اللهی"ها تغییر نام یافتند. این گروهها غالباً افراد خودانگیخته ای بودند که ارتباط ارگانیک با یکدیگر و یا با ارگانهای حکومتی نداشتند.
در زمان ریاست جمهوری علی اکبر هاشمی رفسنجانی، پروسه سازماندهی این گروهها و برقراری ارتباط ارگانیک آنها با دستگاه های حکومتی آغاز شد.
این گزارش بر آن است تا گوشه ای از روند تشکل یابی این نیروها را که هم اکنون به عنوان لباس شخصی ها، و یا موتورسواران نیز معروفند، آشکار کرده و درهم تنیدگی این نیروها را با ارگانهای رسمی حکومتی همچون قوه قضاییه، شورای نگهبان، نیروهای انتظامی، سپاه پاسداران و بسیج نشان دهد.
این مطلب براساس گفته های آقای امیرفرشاد ابراهیمی تنظیم شده است. او متهم اصلی پرونده نوارسازان بود که در تاریخ 31 اکتبر 2001 با قید وثیقه آزاد شد.
او در گفتگو با ما جریان دستگیری و شکنجه های بسیار شدیدی را که طی ماه ها زندان بر او رفته است، بیان داشت. نسخه ای از شکایتنامه وی به سازمان قضایی نیروهای مسلح در دست ماست که در آن نیز امیرفرشاد ابراهیمی چگونگی دستگیری و یا به عبارت بهتر ربودن خود از خانه اش را توضیح داده و انواع شکنجه هایی که بر او رفته با نام برخی شکنجه گران که مورد شکایت هستند ذکر کرده است.
لازم به توضیح است که چارت تشکیلاتی "انصار حزب الله" که در اینجا ارائه شده است نیز غالباً براساس گفته ها و بعضاً براساس کنایه های امیرفرشاد ابراهیمی است. آقای ابراهیمی در پاسخ به سئوالی میگوید:"وقتی که من در یک کفه ترازوی عدالت و آقای جنتی و یا عسگراولادی در کفه دیگر آن باشد..." در اینجا اشاره وی به اظهاراتی است که او درباره رابطه این دو فرد با لباس شخصی ها بیان کرده است. این اظهارات در نوار ویدیویی که موضوع پرونده نوارسازان شد، ثبت شده است.
هنگامی که او در زندان و به گفته خودش تحت شدیدترین شکنجه ها بود، اعلام شد که او اظهاراتش را پس گرفته است . اما در این گفت وگو و بیرون از زندان ابراهیمی بر صحت تک تک گفته هایش تأکید کرده و میگوید که توانایی اثبات آنها را در دادگاهی منصف و یا در دادگاه ملت داراست.
وی توسط فردی به نام سرهنگ حسین مستوفی با اطلاعات ناجا در رابطه بوده است و یک بی سیم "فعال" این نیرو را در اختیار داشته و با کد "ذوالفقار" از آن استفاده میکرده است. پس از زندانی شدن او اعلام شد که بی سیمش از نیروهای انتظامی به سرقت رفته بوده است. اما علی یونسی وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی بر "فعال" بودن بی سیم وی صحه گذاشته است (کیهان مورخ 5/6/79) این بدان معنی است که مکالمات ضبط شده ی وی در اتاق کنترل موجود بوده و بی سیم از طرف ناجا به او واگذار شده است .
ابراهیمی در جای دیگری اظهار میدارد که تیمسار نقدی در روز حمله به نوری و مهاجرانی برای دادن پوشش امنیتی به لباس شخصی های مهاجم (که خود ابراهیمی یکی از آنها بوده است) در محل حضور داشته است. این نکته آنگاه اهمیت بیشتر می یابد که به جمله دیگر امیرفرشاد ابراهیمی ، دبیر سیاسی وقت شورای مرکزی دانشجویان حزب الله دقت کنیم "... ما در آن روز مأموریت قتل آقای نوری را داشتیم."
من دیگر از او نمیپرسم که آیا این دستور مستقیماً از سوی آیت الله مصباح یزدی و یا آیت الله جنتی صادر شده بود، زیرا تا همین جا میدانم که او زیاد گفته است. او خود میگوید که پس از آزادی از زندان وقتی از خانه خارج میشود حس میکند که تابوت خود را به همراه میکشد.
اینکه لباس شخصی ها و دستگاه قضایی ایران به لحاظ فکری در کنار یکدیگر قرار دارند بر کسی پوشیده نیست و مستقل از آن موضوع بحث ما نیز نمیباشد، اما اینکه آنها با یکدیگر هماهنگ میشوند نکته قابل توجهی است که ابراهیمی بیان کرده و شواهدی در اثبات آن بیان میدارد.
در13 شهریور ماه سال 77 آقایان مهاجرانی و نوری مورد تهاجم لباس شخصی ها قرار گرفتند. دو روز پس از آن یعنی یکشنبه 15 شهریور، 17 تن از حمله کنندگان به ایشان توسط شعبه 6 دادگستری تهران به ریاست آقای طاهری محاکمه شده و تبرئه میشوند. پس از آن رئیس جمهوری از این افراد شکایت کرده و 7 روز بعد یعنی در 22 شهریور توسط همان شعبه و همان قاضی این افراد مجددا محاکمه شده و به 2 سال حبس محکوم میشوند. این حکم به هیچ یک از آنها ابلاغ نشده و در مورد هیچ کدام اجرا نگردیده است، تا زمانی که امیرفرشاد ابراهیمی به خاطر اعتراض به حمله انصار حزب الله در تیرماه 78 به کوی دانشگاه از عضویت در این سازمان استعفا میدهد(استعفانامه خطی او در اختیار ما قرار دارد) مدتی بعد از خانه ربوده میشود و ماه های بعد را تحت بدترین شکنجه ها در بازداشتگاههای مختلف به سر میبرد.
او خود میگوید که این احکام در حقیقت ابزاری برای زیر فشار قرار دادن اعضای حزب هستند. تخطی از مشی میتواند به اجرای حکم بینجامد. همانطور که در مورد وی اتفاق افتاد. این نکته عیان تر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد. یعنی اجرا یا عدم اجرای این حکم در هماهنگی با قوه قضائیه، نیروی انتظامی و رهبری اصلی (مافوق شورای مرکزی) "انصار" صورت میگیرد. نمونه های دیگری در بیانات ابراهیمی وجود دارند که هماهنگی قوه قضائیه با رهبری این نیرو را عیان میکنند. از جمله او در شکایت نامه خود به سازمان قضایی . .. مینویسد: در شعبه 209 عمومی تهران، در حالی که آثار جراحات حاصل از شکنجه تماما مشهود بود به خیال عدالت به قاضی عنوان کردم که مرا شکنجه کرده اند. جواب قاضی یعنی داور اجرای قوانین در کشور در عین سادگی بسیار جالب است. او میگوید: "هر کسی شگرد خود را دارد بیا حقیقت را بگو و خود را راحت کن." اینکه حقیقتی که قاضی به دنبال آن است کدام است، در جای دیگری از شکایت نامه از زبان شکنجه گران عنوان شده است: بگو که نفوذی دو خردادی ها در حزب الله هستی.
رابطه این "حزب" با سپاه پاسداران و بسیج نیز رازی آشکار است. اولا غالب افراد این جریان در استخدام سپاه و یا عضو بسیج هستند. داستان بسیجی و پاسدار بودن امیر فرشاد ابراهیمی را از زیان خودش در گفتگو میخوانیم. دبیرکل حزب الله حسین الله کرم افسر سپاه پاسداران بوده و در مکانهای مختلف و جلسات انصار با یونیفورم ظاهر میشود. ابراهیمی بعد از استعفا از "انصار" بخشی از شکنجه هایش را در زندان، سپاه متحمل میشود و . . . مسئول سابق انصار تبریز محمدجواد فرهنگی که در قضایای دانشگاه تبریز کشته شد برادر فرمانده سپاه پاسدارن تبریز است.
اینها شواهد انکار ناپذیری ست که شاید هر کدام به تنهایی بی اهمیت باشد و دلیل رابطه ی "انصار" با سپاه به حساب نیاید اما وقتی که کنارهم گذاشته میشوند تصویری کمتر قابل تردید به وجود میآورند. برای ارتباط شورای نگهبان با انصار حزب الله ما اسنادی در دست نداریم. در این گفتگو ابراهیمی اشاره ای گذرا به آیت الله جنتی دارد. واقعیت این است که در نوار ویدیویی یادشده او به تفصیل درباره رابطه آیت الله جنتی و مصباح یزدی با "انصار" توضیح داده است. او در این گفتگوهم بارها تاکید میکند که نه تنها تمام اظهاراتش در آن نوار عین حقیقت و قابل اثبات است بلکه ادعا میکند که این نوار قرار بود شروعی باشد برای تحقیق توسط ارگانهای ذیصلاح و او میخواست توضیحات مبسوط تر و مدارک کامل را به آن دادگاه ارائه کند.
رابطه آیت الله جنتی با "انصار" به عنوان یک فرد دلیل رابطه شورای نگهبان با این جریان نیست.
اما ادامه ی سرنوشت آن نوار ویدیویی و به وجود آمدن پرونده نوارسازان که در آن دو تن از برجسته ترین وکلای کشور شیرین عبادی و محسن رهامی نیز به عنوان متهم در کنار آقای ابراهیمی قرار گرفتند جای شک بسیار باقی میگذارد که آیا این داستان سر درازتری ندارد؟ و "انصار حزب الله" بالاخره به کجا ختم میشود؟
* آقای ابراهیمی خواهش میکنم ابتدا کمی از خودتان بگویید.
ـ بیست و هفت ساله هستم . تحصیلاتم تا مقطع کارشناسی ارشد سینماست. هم اکنون دانشجوی رشته حقوق هستم. از سال 74 عضو شورای مرکزی دانشجویان حزب الله شدم و در سال 77 و 78 نیز دبیر سیاسی اتحادیه دانشجویان و فارغ التحصیلان حزب الله کشور بودم.
* کمی به عقب برویم و از زمانی شروع کنیم که جذب نیروهای حزب الله شدید.
ـ نزدیکی من به این نیرو بازمیگردد به سالهای 66ـ65، یعنی زمانی که هنوز محصل بودم. آن زمان در مدرسه گروه تئاتری داشتیم و در رابطه با رزمندگان نمایش هایی برپا میکردیم . سال بعد که وارد دبیرستان شدم به خاطر فعالیتهای گذشته کمی شناخته شده بودم و به همین دلیل به عضویت انجمن اسلامی دبیرستان "پاسداران اسلام" درآمدم و مسئولیت آن نیز به عهده من گذاشته شد. در همین دبیرستان در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم در حالی که مستمراً با و برای انجمن اسلامی فعالیت میکردم. بعد از اخذ دیپلم در کنکور سراسری شرکت کردم که قبول نشدم . به خاطر رفت وآمدها و رابطه های موجود به استخدام سپاه درآمدم. در آن زمان 17 ساله بودم. سال بعد مجددا در کنکور شرکت کردم، قبول شدم و همانطور که گفتم رشته سینما با گرایش کارگردانی را در دانشگاه هنر به اتمام رساندم. در دانشگاه شرایط متفاوت بود. ارتباطات وسیع تر بودند، فضا بازتر بود، سطح و عمق مطالعات افزایش می یافت، در عین حال فعالیتهایم در مسجد محل نیز بیشتر شده بود ، همچنین مرتب به نماز جمعه میرفتم. زمانی بود که به قول معروف خود را شناخته بودم و راه خودم را انتخاب کرده بودم .
حول و حوش سال 72 در ارتباط با رشته تحصیلی پایم به "روایت فتح" باز شد. "روایت فتح" گروهی بود که بیشتر با خاطرات رزمندگان کار میکرد. به مناطق سابق جنگی می رفت و خاطرات رزمندگان را بازسازی میکرد. کارگردان گروه شهید آوینی بود. وی در همان سال 72 در حال تهیه فیلم بر اثر انفجار یک مین شهید شد.
اولین کاری که من در آن شرکت داشتم و سازماندهی شده بود در رابطه با مجله "فاراد" بود. ظاهراً این مجله یک نشریه تخصصی الکترونیکی بود.( فکر میکنم نامش هم به نوعی ترانزیستور و یا چیزی مشابه آن بازمیگردد) به امام خمینی توهین کرده بود که البته بعداً تعطیل شد. من و بقیه بچه ها متوجه شدیم که این شرایط مناسبی برای یک حرکت است . این زمانی بود که تازه گروه های خیابانی انسجام می یافتند و هنوز تحت نامهای "موتورسوارها" و یا "بچه های رزمنده" و غیره معروف بودند.
سال 71 بود که آقای اله کرم که او را در ارتباط با "روایت فتح" میشناختم پیش من آمد و گفت که میخواهد گروهی تشکیل دهد و به من نیز چون سابقه فرهنگی دارم، در این گروه نیاز است. منظور ایشان از سابقه فرهنگی همکاری من با روایت فتح و همچنین نشریه "سوره" به مسئولیت آقای آوینی بود. دیگر اینکه من دانشجوی رشته سینما بودم و در عین حال نسبت به همسن و سالان خودم فعالتر بودم و در خیلی کارها شرکت میکردم که خودم نام آن را درد دین و یا درد جامعه داشتن میگذارم. در همین رابطه بود که من به نشریه "یالثارات الحسین" رفتم . نشریه حزب الله که هنوز هم منتشر میشود. به همین ترتیب ناخواسته رابطه من با این گروه بیشتر و بیشتر شد و روزی به خود آمدم و دیدم که در شورای مرکزی نشسته ام. اما از همان ابتدا من همکاری ام را مشروط کرده بودم . روزی که آقای اله کرم به من پیشنهاد عضویت در انصار حزب الله را داد، من گفتم تنها به شرطی که ما اصولگرا بمانیم. زیرا مجموعه این گروه همواره تأکید داشته است که یک گروه ارزشی بوده و اهل تعامل است و قواعد بازی را رعایت میکند. او شرط مرا پذیرفت و گفت: بله ، ما همینطور هستیم و خواهیم ماند. همکاری من شروع شد و ادامه یافت تا اینکه در سال 76ـ75 اختلافات من با آنها آغاز شد. من معتقد بودم که تکفیر رقیب رعایت قواعد بازی نیست ، میگفتم که اگر مثلا در صحنه انتخابات میبازیم نباید طرف مقابل را تخریب کنیم، دیگر اینکه با حمله به دفاتر طرف مقابل مخالف بودم. اما من یکی از پنج عضو شورا بودم و دیگران همچنان بر اعتقادات و روش خود پایبند بودند. روند دوری من ادامه یافت. تا رسید به حوادث دانشگاه . من جزئیات آن را در آن فیلم * کذایی توضیح دادم.
شب اول حادثه (18 تیر 78) من به خاطر اعتراضی که داشتم همراه بچه ها نبودم. آن شب همراه با خانواده ام به شهریار رفتم. روز یکشنبه که در آنجا حضور پیدا کردم، سعی در آرام کردن بچه ها داشتم. به آنها میگفتم که این حرکت، یک پیراهن عثمانی خواهد شد و دیگر ما را ول نخواهند کرد. از این گذشته مجموعه آن عمل از هر دیدگاهی زشت و زننده بود. حتی اگر امروز هم خود را محافظه کار و وابسته به جناح راست بدانم، یعنی از منظر محافظه کارانه نیز این عمل زننده بود. از دیدگاه چپ نیز زشت بود و خلاصه اینکه از هر نقطه نظری غیرقابل توجیه بود. شاید جناح راست هم اکنون خود نیز پشیمان شده باشد، زیرا کاری را آغاز کرد که هزینه زیادی در بر داشت و طرف مقابل هرگز آن را رها نخواهد کرد.
* بگذارید قبل از ادامه بحث ببینیم تشکیلات حزب الله چگونه است؟ شما از شورای مرکزی، هیئت دبیران و انتخابات گفتید؛ آیا اصلاً انتخاباتی صورت میگرفت؟
ـ تا سال 78 که من با آنها همکاری میکردم، در چندین شهرستان و استان ما دفاتر نمایندگی داشتیم. میتوانم از انصار حزب الله اصفهان نام ببرم که برادران کاوه آن را اداره میکنند. نمونه دیگر انصار مشهد بود که تحت مسئولیت حمید استاد اداره میشد، انصار حزب الله همدان یکی دیگر از شعبات ما بود. خلاصه بگویم که یکی از اهداف ما توسعه سازمان حزب الله بود.
ما هر تابستان نشستی برگزار میکردیم که کنگره نام داشت. در همین دوره بود که بچه های تهران، شورای تهران را انتخاب کردند. در هر شهرستان دیگری نیز شورای آن شهر توسط اعضای آن شاخه انتخاب میشدند. در نهایت از میان اعضای انتخاب شده شوراها اعضای شورای مرکزی انتخاب میشدند. گرچه در حال حاضر من از فرم تشکیلاتی بی اطلاع هستم، اما احتمالاً این روش همچنان رعایت میشود. اخیرا شنیده ام که آقای ده نمکی نیز از شورای مرکزی خارج شده است. لازم به توضیح است که شکلی که درباره آن صحبت شد، تنها بر روی کاغذ بود و ما پز دمکرات بودن میدادیم ، در حالی که اعمال نفوذ بسیار میشد و اگر تصمیم بر آن بود که آقای ایکس انتخاب شود، حتی اگر دو رأی بیشتر نمی آورد، او انتخاب میشد. چیزی که فکر میکنم فقط مختص حزب الله نبود و بسیاری تشکل های سیاسی به همین ترتیب عمل میکردند.
*آیا تحصیل در رشته کارگردانی انتخاب خودت بود یا اینکه توصیه ای در این زمینه دریافت کردی؟ در مورد رشته حقوق چطور؟
ـ در حقیقت رشته حقوق انتخاب خودم (برای خودم) بود . من به دانشگاه هنر رفتم زیرا معتقد بودم که بچه های انقلاب و نظام کمتر در آن دانشگاه حضور دارند. و اگر شما به شرایط این دانشگاه آشنایی داشته باشید، میدانید جایی نیست که برای بچه های حزب الله جذاب باشد. پس دلیل اول این بود که میخواستم ثابت کنم میشود حزب اللهی بود و در دانشگاه هنر هم تحصیل کرد. علت دیگر آن نیز تأثیر حرف های آوینی بود و حضور من در "روایت فتح" و انجام کارهای فنی مثل مونتاژ و غیره .
اما اصل قضیه این بود که میخواستم نشان بدهم که حزب اللهی به دانشگاه هنر رفته ام و حزب اللهی از آنجا خارج شده ام! چرا که برخی فکر میکردند که ورود به این دانشگاه یعنی روغن به مو زدن و تیپ هِوی متال درست کردن است. بچه ها میگفتند این دانشگاه مورد شدیدترین هجوم فرهنگی بوده و من میخواستم یک خط شکن باشم. اگرچه امروز دیگر این اعتقاد را ندارم و در اساس با اصطلاح تهاجم فرهنگی مخالفم . زیرا فکر میکنم به فرهنگ نمیتوان تهاجم کرد. عنوان پایان نامه من که هنوز از آن دفاع نکرده ام "سینمای انقلاب اسلامی" بود.
بعد از اینکه در سال 72 فارغ التحصیل شدم ، برای حقوق و علوم سیاسی ثبت نام کردم که در رشته حقوق دانشگاه آزاد تهران قبول شدم ولی متأسفانه نتوانستم مستمراً آن را ادامه دهم، زیرا پس از دو ترم برای قضیه دانشگاه و سپس بعد از یک ترم به خاطر پرونده نوار دستگیر شدم .
الان نیز بین زمین و هوا هستم. باید کمیته انضباطی تشکیل بشود و در آنجا معلوم خواهد شد که آیا میتوانم ادامه بدهم یا خیر؟
* در دوران تحصیل در رشته سینما، طبیعتاً با کارهای کسانی چون کیارستمی و مخملباف آشنا شدی. آیا فکر نمیکنی هنر هم در تحول فکری تو تأثیر داشت؟
ـ به طور مشخص کارهای کیارستمی شاید نه، ولی مجموعه فضای دانشگاهی چرا . برای نمونه فشارهایی که بر دانشجویان وارد میشد که هجوم ما به تک تک نشست های تحکیم وحدت جزء آن بود و در نقطه مقابل ما هر لحظه میتوانستیم به نام جامعه اسلامی دانشجویی و یا بسیج دانشجویی برنامه برگزار کنیم، بر من تأثیر داشت. دیگر اینکه میدیدم بچه های انجمن اسلامی برای هر برنامه کوچکی باید در به در به دنبال منابع مالی آن میگشتند در حالی که مشکل مالی اصلاً دغدغه ما نبود. گاه در خلوت به مجموعه این مسائل فکر میکردم و اینکه بالاخره کدام ما برحق هستیم. خود سینما نیز شاید تأثیری کوچک در این روند داشته است، زیرا من خود را به سینما مقید میدانستم . برای نمونه وقتی که بچه ها به سینمای ولیعصر حمله کردند، من با آنها مخالفت بسیار کردم . حمله به خاطر نمایش فیلم "تحفه هند" بود که اکبر عبدی با لباس زنانه در آن فیلم میرقصید و بچه ها میگفتند به اسلام و اصلاً خلقت انسان توهین شده است. در حالی که هیچکدام این فیلم را ندیده بودند. یا مثلا حملاتی که به هنر سینما میشد به نظر من کورکورانه بود. به عنوان مثال آقای بهنود فیلمنامه ای نوشت به نام "شاه" که سروصدای زیادی برپا کرد. من فیلمنامه را خواندم برای خودم آن را دکوپاژ کردم و در ذهن لوکیشن های آن را بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم که ایرادی به این فیلمنامه وارد نیست، در حالی که آنها میگفتند به انقلاب توهین شده است.
سعی میکردم بچه ها را توجیه کنم که این فیلم موردی ندارد اما وقتی که میخواستم توضیح بدهم که "سناریو" این فیلم قوی ست و ... اصلا مشکل اولم این بود که آنها نمیدانستند "سناریو" چیست!
اما وقتی به طور مشخص به فیلمهای کیارستمی و مخملباف اشاره میکنید، خیر. من اصلا آن زمان از دیدگاه انزجار به آنها نگاه میکردم. به خاطر دارم که من روی "طعم خوش گیلاس" نقدی به نام "طعم تلخ گیلاس" نوشتم .
* برگردیم به پرونده نوارسازان. گفته میشود که در حمله به آقای نوری و مهاجرانی، آقای نقدی شخصا عملیات را نظارت میکرده است که احتمالاً شما نیز در نوار کذایی به آن اشاره کرده اید...
ـ ببینید من هرچه در آن نوار گفته ام، عین حقیقت است و برای اثبات ادعاهای خود نیز مدارک فراوان دارم. مسئله بدینگونه بود که حمله به ایشان از مدتها پیش برنامه ریزی شده بود، ولی به هیچ وجه قرار نبود من در آن شرکت داشته باشم ، زیرا که چهره شناخته شده حزب الله و نمازجمعه بودم. روال این بود که برای چنین کارهایی بچه ها را از شهرستانها می آوردیم که در اینجا ناشناس هستند. ولی شب قبل از آن روز، ضرب الاجل گفته شد که نوری و مهاجرانی در نمازجمعه شرکت میکنند، دیگر وقت برای آوردن بروبچه ها نبود و تمام نیروهای حاضر از جمله من گرد آمدیم .
* پس یعنی حضور شما و آقای نقدی در حقیقت نقص سازماندهی به دلیل کمبود زمان بود.
ـ این در مورد من صادق است . اما آقای نقدی همانطور که در فیلم گفته ام به هرترتیب در آن ماجرا شرکت میکردند. زیرا وظیفه ایشان ساختن یک چتر امنیتی برای بچه های ضارب بود.
*بار اول چگونه، توسط چه کسی و به چه دلیلی دستگیر شدید؟ من همیشه فکر میکردم که شما بعد از قضیه حمله به آقای مهاجرانی دستگیر شدید؟
ـ خیر، اصلاً نام آن را نمیتوانم دستگیری بگذارم. زیرا که چند بار ما را خواستند و ما نرفتیم و بالاخره خیلی محترمانه به دنبال ما آمدند. دادگاه جالبی برگزار شد و همه ما برائت گرفتیم، زیرا همه ما مدعی شدیم که اصلا در نماز جمعه نبوده ایم. همانطور که امروز آقای نقدی همچنان تأکید دارد که آن روز در نماز جمعه نبوده است. ابتدا ما توسط ناجا به دادگاه برده شدیم و سریعاً هم برائت گرفتیم اما بعداً آقای خاتمی شکایت کرد و خواستار دستگیری ما شد . ما نیز از دادگاهی که چند روز پیش برائت گرفته بودیم، دو سال حبس گرفتیم .
* آیا این محکومیت بعد از قضیه کوی دانشگاه بود، یا قبل از آن ؟
ـ ببینید، 13 شهریور سال 77 نماز جمعه بود، بعد دو روز بعد از آن یعنی یکشنبه ما دستگیر شدیم، روز پنجشنبه برائت گرفتیم و آزاد شدیم، روز یکشنبه بعد از آن دوباره توسط وزارت اطلاعات بازداشت شدیم و سریعاً دادگاهی و به دو سال حبس محکوم شدیم . آن حکم موجود است و خاک میخورد. ما 17 نفر بودیم که محکوم شدیم و این حکم در مورد آن بقیه هنوز در دادگستری موجود است و خاک میخورد و فقط در مورد من اجرا شد. در حقیقت این احکام وسیله فشاری بود تا هرکس از مواضع خودش عدول کرد حکم را در مورد او اجرا کنند. همانطور که میدانید این حکم سال 77 برای من صادر شد و در سال 80 اجرا شد. یقیناً اطمینان دارم که اگر از حزب الله خارج نمیشدم این حکم همچنان برای من نیز اجرا نمیشد.
* توسط کدام شعبه و کدام قاضی در این دو بار تبرئه و بار دیگر محکوم شدید؟
ـ هر دو دادگاه در شعبه 6 بود و قاضی پرونده نیز هر دو بار آقای طاهری بود که هم اکنون تعلیق شده است. یعنی توسط یک شعبه و یک قاضی و در جریان یک پرونده ظرف یک هفته یک بار تبرئه و بار دیگر محکوم شدم. داستان ادامه یافت تا رسیدیم به جریان کوی دانشگاه . پس از این ماجرا من رسماً استعفانامه ام را نوشتم . عنوان استعفانامه بود:"من حزب اللهی نیستم" و در آن توضیح داده بودم که اگر حزب اللهی چنین است پس من نیستم و به حزب اللهی نبودنم افتخار میکنم. البته به همین خاطر از سوی "شلمچه" و دیگران مورد حمله قرار گرفتم .
* آیا استعفانامه شما علناً منتشر شد؟
ـ یک نسخه این نامه را برای اداره سیاسی وزارت کشور فرستادم چرا که نام من به عنوان یکی از مؤسسان "اتحادیه دانشجویان و فارغ التحصیلان حزب الله " در مجوز صادره از وزارت کشور درج شده بود.
نسخه دیگری را نیز برای شورای مرکزی حزب الله فرستادم. گرچه برای خبرگزاریها چیزی ارسال نکردم اما به خاطر دارم که "صبح امروز" خبر استعفای مرا درج کرد و دلیل آن را نیز به درستی اعتراض به ماجرای دانشگاه اعلام نمود. البته هنوز برای من سئوال است که آنها چگونه این خبر را دریافت کردند.
استعفای من در تاریخ 20 تیر 78 انجام شد و در تاریخ 27 مرداد من برای بار دیگر دستگیر شدم.
* پس شما یک بار در شهریور 77 توسط ناجا و چند روز پس از آن توسط وزارت اطلاعات دستگیر شدید و مرداد 78 در حقیقت سومین دستگیری شما بود. گرچه در گفت وگویی که من با مادر شما داشتم نحوه غیرمتعارف آن بازداشت را توضیح داده بودند، اما خواهش میکنم خودتان آن را توضیح دهید.
ـ واقعیت این است که وقتی استعفا دادم حساب یک سری برخوردها را میکردم اما اینکه تا این حد پیش بروند، برایم قابل تصور نبود. فکر میکردم حداکثر شب نامه ای در خانه ام بیاندازند و یا چیزی از این قبیل . یک روز حدود ساعت 7 صبح یکی از بچه های اطلاعات ناجا که شرفی نام دارد، دنبال من آمد. بعد از سلام و علیک گفت : یک دقیقه بیا کارت دارم. رفتم جلوی ساختمان شروع به قدم زدن و صحبت کردیم. چند قدمی بعد یک تاکسی پیکان در کنار ما توقف کرد و آشنای دیگری که مقدم نام دارد از ماشین پیاده شد و با کمک یکدیگر مرا داخل صندوق عقب ماشین کردند و محل را ترک کردند. از سروصدای من خانواده متوجه شدند. ظاهراً مادرم از پنجره ماجرا را دیده بود و تصور کرده بود که نیروهای ضدانقلاب قصد آزار و یا ربودن مرا دارند. ما در آن هنگام در منازل سازمانی ارتش زندگی میکردیم که ورود و خروج توسط دژبانی کنترل میشد، پس مادر با دژبانی تماس میگیرد که مانع شود اما اینها به هر ترتیب موفق شدند که مرا از محدوده خارج کنند.
این دستگیری به چندین ماه زندان تحت بدترین شرایط انجامید. شکنجه های وارده بر من چنان بود که الان از تعریف کردن آنها مو بر تن من راست میشود و این را به معنای واقعی کلمه میگویم و نه به مفهوم رایج اغراق آمیز آن ! گاه آنقدر با کابل و زنجیر بر کف پاهایم میکوبیدند که توانایی راه رفتن نداشتم و با چرخهای حمل غذا مرا به سلول آورده و یا از آنجا برای بازجویی میبردند. گاه مرا از پاهایم آویزان کرده و با باتوم بر پشتم میکوبیدند. در اثر شکنجه ها در دو نوبت سر و فک پایینم شکست. جراحات وارده در ابتدایی ترین شرایط بخیه میشدند. وقتی که به خاطر درد شدید تقاضای مسکن کردم آقای نجفی یکی از بازجویان و از اطلاعات ناجا به من گفت:"آن را برای موقعی نگه داشتیم که مغزت آمد توی دهنت" در صورتی که همین فرد از دوستان من بود که بارها همسفر بودیم و آقای اکبر شرفی نیز چندین بار در حین بازجویی سر مرا در کاسه توالت فرنگی فرو کرد. آن موقع با خود فکر میکردم اینها که با یک حزب اللهی که خود را سرباز ولایت میداند اینچنین رفتار میکنند چه بر سر مخالفان نظام خواهند آورد. تعجب من از این بود که چگونه اینها که از دوستان من بودند و میدانستند من صادقانه در این راه گام میزدم از من میخواستند که اقرار کنم که نفوذی دو خردادی در حزب الله هستم و چنان بلاهایی را سر من آوردند.
اصلا یکی از مسئولین امنیتی در دادگاه میگفت:"هرجایی در این کشور اتفاقی می افتد از گروگان گیری در سیستان و بلوچستان تا شلوغی های اصفهان، قبل از آن که استاندار خبردار شود فرشاد در محل حضور داشته است ." یعنی خودم را با بچه ها از تهران به آنجا میرساندم و آنها با من که سابقه اینگونه فعالیتها را داشتم چنین میکردند.
*آیا در مدتی که زندان بودید هیچگاه اله کرم شخصاً به ملاقاتتان آمد؟
ـ تنها زمانی که در زندان 66 سپاه بودم و شک کرده بودند که من نفوذی ملی مذهبی ها بوده ام اله کرم پیغامی برای من فرستاد مبنی بر اینکه بیا و حقیقت را بگو. من هم جواب دادم که دچار فراموشی شده ام و کسی را به نام اله کرم نمی شناسم و دیگر از او خبری نشد.
* آیا پرونده اول شما در ارتباط با ضرب و شتم آقایان نوری و مهاجرانی بسته شده است؟
ـ بله ! من زندانی خودم را کشیدم و نسبت به این مسئله اعتراضی هم ندارم زیرا که موافق مراعات قانون هستم. من در آن زمان مستقل از اعتقاداتم، تخلفی انجام دادم و باید کیفر آن را نیز متحمل میشدم. اعتراض من در تمام مدت که به اعتصاب غذا نیز انجامید این بود که چرا این حکم که میگویید قطعی شده است، فقط در رابطه با من اجرا میشود. حتماً مدتی پیش در روزنامه ها خواندید که برادران کاوه نیز به زندان و تبعید محکوم شده اند. چرا حکم آنها اجرا نمیشود و آزادانه در اصفهان مشغول گشت و گذار هستند. حمید استاد یکی دیگر از افرادی ست که محکوم شده اما حکمش اجرا نمیشود. بابک شهرستانی، عباس بیجارچی و خود حسین اله کرم نیز با من هم پرونده بودند، چرا حکم درباره آنها اجرا نمیشود. واقعیت این است که حکم محکومیت من هیچگاه به من ابلاغ نشد و دلیل آن بود که اسامی تمام این افراد در حکم مکتوب بود. به اعتقاد من همانطور که حکم موجود وسیله فشاری در دست اله کرم بود که با استفاده از آن به من، بابک و کیانوش میگفت که اگر از حزب الله تخطی کنیم، حکم اجرا خواهد شد، احتمالاً او نیز خود تحت همین فشار است و به او میگویند اگر تخطی کند حکم در مورد او نیز اجرا میشود.
* منظور شما از "به او میگویند" چیست ؟ چه کسی بالاتر از او قرار دارد و برایش تعیین تکلیف میکند؟
ـ ببینید من در آن نوار به این موارد اشاره کرده ام . نکته دیگر اینکه من مطمئن هستم گفتگوی ما شنود میشود. اما به هر ترتیب اضافه میکنم که هر چه در نوار گفته ام صحت دارد و توانایی اثبات ادعاهایم را دارم . و آن نوار تنها یک آغاز بود. خانم عبادی به من گفت که این نوار به مراجع ذیصلاح خواهد رفت و در آنجا گفته های من بررسی خواهد شد. هدف من آن بود که در آنجا گفته هایم را کامل کنم. هفت هشت سال همکاری با این جریان زمان کوتاهی نیست. دانسته های من کمک خواهد کرد که به جریان دانشگاه از دیدگاه دیگری پرداخته شود. اینکه برنامه چه بود و قرار بود چگونه جلو برود و به کجا بیانجامد، خود داستانی ست . و ارتباط آن با شکایات از مطبوعات و تعطیلی آنها . بسیاری از این شکایت ها از سوی خود من اقدام میشد و به عنوان مدعی العموم مطرح میشد . ببینید اگر بگوییم که گفته های من باید به اثبات برسند من در چه محکمه ای باید آنها را ثابت کنم، در حالی که در یک کفه ترازوی عدالت من و طرف دیگر آن مثلا آقای عسگراولادی مسلمان و یا آیت الله جنتی قرار دارند، یقیناً من محکوم خواهم شد. اینجا دیگر عدالت مطرح نیست، بلکه افراد مطرح هستند. در این سیستم قضایی اگر من هنگام ظهر بگویم که روز است و آقای عسگراولادی بگوید که شب است یقیناً حرف وی پذیرفته خواهد شد و نه گفته من . آیا جایی وجود دارد که من در شرایط عادلانه بتوانم ادعای خودم را مبنی بر اینکه ما در روز 13 شهریور 77 از سوی جریان محافظه کار دستور قتل آقای نوری را داشتیم، ثابت کنم؟
* چگونه از زندان آزاد شدید؟
ـ آزادی از زندان نیز با شکنجه روحی توأم بود. نیمه شعبان (31 اکتبر) حدود ساعت 12 شب سراغم آمدند و خواستند که وسایلم را جمع کنم. پرسیدم کجا؟ گفتند خودت میفهمی . فکر کردم میخواهند اعدامم کنند. مرا سوار یک آمبولانس پزشک قانونی کردند . دوباره پرسیدم مرا کجا میبرید؟ جواب قبلی را تکرار کردند. ترسم بیشتر شد. تا بالاخره در را باز کردند و دیدم که در مقابل خانه مان هستم. همانجا رهایم کردند. با خودم گفتم، مشکل من این است که شما که میگویید اسلامی، انقلابی و قانونی عمل میکنید، اگر این درست است چرا مانند دزدها رفتار میکنید، مخفیانه میگیرید و مخفیانه آزاد میکنید. آیا پس از 23 سال این برخوردها کافی نیست؟
من معتقدم که این ها تاوان سختی پس خواهند داد. آقای عمادالدین باقی در زندان به من میگفت که خداگیر شده ای و چوب کارهایی را که کرده ای میخوری . من که از اصولگراهای آنها بودم چنین شدم وای به حال بقیه!
* از بازجویانتان کدامیک را میشناختید؟
ـ همیشه حین بازجویی چشمانم بسته بود، و اگر لازم بود چیزی بنویسم مرا رو به دیوار میگذاشتند که کسی را نبینم. اما از بازجوهای نیروی انتظامی میتوانم از سرهنگ اکبر شرفی و تیمسار نجفی مسئول اطلاعات ناجای تهران بزرگ نام ببرم . فرد دیگری نیز که برخوردش نسبتاً انسانی بود، سرهنگ حسین مستوفی بود که زمان همکاری من با حزب الله رابط من با اطلاعات ناجا بود.
اما در دور دوم زندانم که بازجوها، بازجوهای وزارت اطلاعات بودند، وضعیت غیرقابل تصور بود. همواره چشم بند داشتم و فقط در مقابل ساختمان دادگاه بود که چشم بندم را برداشتند. آن روز را فراموش نمیکنم . در مسیر اولین جلسه دادگاه خانواده های زیادی در راه من ایستاده بودند، نقل و گل بر سر من میریختند و صلوات میفرستادند. این امر سبب اطمینان من از راهی شد که در آن قدم گذاشته بودم، زیرا تا آن هنگام وقتی که به عنوان حزب اللهی در راه بودم جز فحش چیزی از مردم نمیشنیدم . این اولین باری بود که از سوی مردم پذیرفته میشدم .
* دادگاه در کدام شعبه توسط کدام قاضی و چگونه برگزار شد؟
ـ در شعبه 16 عمومی تهران به ریاست آقای علی پوریان و بسیار مضحک و تأسف آور انجام شد. منِ متهم در کناری نشسته بودم ، قاضی آن بالا بود و آقای اله کرم و چند نفر دیگر به عنوان شاکی در سوی دیگر قرار داشتند. آنها شکایت خود را اعلام کردند و قاضی تایید کرد. گفتم اجازه بدهید دفاع کنم . قاضی گفت:"از چه میخواهی دفاع کنی، این مسائل روشن هستند."
* آیا در این جلسه خانم عبادی نیز حضور داشت؟
ـ بله . هم خانم عبادی و هم آقای رهامی حضور داشتند. در یکی از جلسات حتی آقای علی پوریان به من گفت که اگر وکیل بگیرم مرا اعدام خواهند کرد. این در حالی است که در سیستم قضایی ما وکلا نقش بزرگی بازی نمیکنند، اما با این وجود آنها نمیخواستند من وکیل داشته باشم زیرا وکیل حق دارد که پرونده را مطالعه کند و آنها نمیخواستند این اتفاق بیفتد.
اینها شصت هفتاد صفحه به عنوان اظهارات من در دادگاه، پرونده کرده اند در حالی که من کلمه ای حرف نزدم و فقط در آخرین دفاع گفتم که من هیچ چیز نمیگویم تا روزی از زندان آزاد شوم و در یک دادگاه ملی محاکمه شوم . من از روزی که آزاد شده ام از برخورد دوست و آشنا، اقوام، هم محلی ها و فروشنده محل و ... می بینیم که در دادگاه ملی تبرئه شده ام، گرچه دادگاه محافظه کار ایران مرا محکوم کرده است! ولی هنوز امید ناچیزی به دادگاه تجدیدنظر وجود دارد.
* حال که از زندان آزاد شده اید نمیخواهید دفاعیات خودتان را به قضاوت مردم بگذارید ؟
ـ دقیقاً در حال انجام این کار هستم. دفاعیات خود را در جزوه ای به نام "خط تشنج" گرد آورده ام و دارم کوشش میکنم آن را منتشر کنم. بعضاً مدارکی را که صحت ادعاهای مرا در آن نوار کذایی تایید میکنند، ارائه کرده ام. مثلا برای اثبات ادعای تغذیه مالی از طرف فلان فرد، شماره چکِ مربوطه را ارائه کرده ام . مورد دیگر اینکه آقای مصباح یزدی ادعا کرده است مرا نمیشناسد. عکس هایی را که با ایشان دارم نیز در کتاب منتشر خواهم کرد.
* آیا در "انصار" که بودید، مأموریت های خارج از کشور هم داشتید؟
بله . مدتی با شهید نواب در بوسنی بودم . در جبل العامل در لبنان حضور داشتم و یا همراه با سرتیپ سپاه س . ق در سودان بودم . ما اغلب در پوشش خبرنگار، کمیته امداد امام خمینی و یا جهاد سازندگی ویزا میگرفتیم، نکته ای که سبب خنده بروبچه های خودمان نیز میشد. در کتاب دیگری که آن را نیز برای اخذ مجوز به وزارت ارشاد داده ام، خاطرات خودم با انصار حزب الله را شرح داده ام و بخشاً به مسافرت های خارج از کشور نیز که تحت عنوان فیلمسازی و خبرنگاری انجام میشد، نیز اشاره کرده ام .
* انگیزه شما از نوشتن این کتاب چه بود؟
ـ "سراب راه راست" که نام کتاب من است فقط سرگذشت من نیست بلکه روندی ست که بسیاری از اعضای انصار طی کرده اند. کیانوش مظفری از آن جمله است . او از اعضای حزب الله بود و اکنون معتاد شده و در وضعیت بسیار بدی به سر میبرد. حاج آقا پروازی عضو دیگری بود که کنار کشید و الان در گوشه ای در قم نشسته و اجازه منبر و سخنرانی ندارد. انگیزه من، در حقیقت نگرانی من از وضع این افراد و بیشتر از آن، نگرانی برای کسانی است که هنوز در این جریان هستند. میدانم که اکثر آنها روزی جدا خواهند شد . آیا آنها سرانجام کیانوش مظفری و یا من را خواهند داشت و یا آینده دیگری در انتظار آنهاست، خدا میداند!
* برنامه شما برای آینده یعنی بعد از به فرجام رسیدن پرونده تان چیست؟
ـ برنامه اول ادامه تحصیل است. گرچه الان دانشگاه آزاد به دلیل غیبت زیاد مرا اخراج کرده است. اما شاید بتوانم در کمیته انضباطی دلایل خود را به کرسی بنشانم و دوباره تحصیلم در رشته حقوق را از سر بگیرم .
برنامه دیگرم تأسیس گروهی برای دفاع از حقوق بشر در ایران است . اگر خدا بخواهد و بتوانم چند نفر همفکر خود را جمع کنم حتما اینکار را خواهم کرد. اما در مجموع در این وضعیت نمیتوان از هیچ چیز اطمینان داشت زیرا ممکن است همین فردا به خاطر عبور از چراغ قرمز مرا دستگیر کرده و به اوین ببرند.
نظرات