معصومه اشكهايت را پاك كن

برای معصومه شفیعی که این روزها سخت در التهاب است می آیم پای کامپیوتر و خبرها را می خوانم به یکباره خشکم می زند ماموران دادستانی ریخته اند خانه اکبر گنجی بهتم می زند از آنچه می خوانم ، دست همسر اکبر را بسته اند به تخت و تمام خانه را کاویده اند و رفته اند گیج می شوم و تصویر گریان معصومه شفیعی را که می بینم تازه می فهمم که چه بر سر این سه تن رفته است و همسر و دو دختر گنجی چه کشیده اند ، چرا که اوکسی نبود که به آسانی اشکش را بتوانند درآوردند ، زمان را می شکافم و به ایامی که همه در اوین بودم راه می برم ..... روزهای یکشنبه ! روزهای ملاقات بود روزهایی که بعد از یک هفته بی خبری خانواده را می دیدیم و چه کوتاه باید همه چیز را و همه کس را فشرده می کردی در پانزده دقیقه ، همه بودیم دور هم و یادش بخیر! ( راستش اینجا در این غربت دلم برای اون روزها هم تنگ می شود ) همه را گرفته بودند و آورده بودند ، شمس الواعظین ، باقی ، گنجی ، بهنود ، زیدآبادی ، لطیف صفری، نبوی و... سخت ترین روزها بود روزهای التهاب و نگرانی از آینده و عصرها و شبهای بی خوابی و بازجویی و سرو کله زدن با بازجوها و مامورانی که انگار اصلا زبان آدمی سرشان نمی شود همه در این درد مشترک همدرد بودیم و با هم آن روزگاران را می گذراندیم از آن جمع که روزهای یکشنبه همسفر هم بودیم در مینی بوسی که از آموزشگاه اوین تا سالن ملاقات ما را می برد رفته رفته کم و کمتر شدیم به گمانم اولین نفر ابراهیم نبوی بود که عصر سه شنبه ای از سالن چهار خبر رفتن و آزادی اش را شنیدیم بعد زیدآبادی و بعدتر یکروز بهمراه زندانی دیگر مجتبی ساک مسعود بهنود را در دست گرفتیم و از اتاق نود و نه راهی اش کردیم و او هم رفت و بعدها شمس و بعدتر باقی کم و کمتر شدیم گنجی بود و چند نفر دیگری که همه در فاصله های کم با هم بازداشت شده بودیم خانواده هایمان هم در این درد مشترک با هم دوست شده بودند و تمام بد رفتاری ها و تحقیرهای ماموران زندان اوین را مشترکا تجربه و تحمل می کردند اما همه به هم که می رسیدیم می خندیدیم ما برای آنکه خانواده ها نگرانمان نباشند و خانوده ها برای اینکه گمان نکنیم ناراحتند ، برای اینکه مبادا ماموران از ناراحتی ما خرسند شوند که به مقصود خودشان رسیدند می خندیدیم اما بدون آنکه به روی هم بیاوریم می دانستیم که .... حالا ، چه شده که همان خنده های ظاهری را هم دیگر نمی شود کرد چه به روز این زن آورده اند که پیش چشم هزاران مرد و زن و دوست و دشمن اینچنین گریه می کند و فریاد می زند اکبر ، اکبر ..... اما معصومه خواهر عزیزم اشکهایت را پاک کن ، تو نباید گریه کنی ! می دانم درد داری می دانم بیش از دوهزار روز است که درد و بغض را تحمل کرده ای ، می دانم که تو هم انسانی ، طاقتت طاق می شود اما ، اما تو به چشم هزاران چشم دیگر قهرمانی ، قهرمان صبر و استقامت اگر امروز اکبر در سلولی در طبقه دوازدهم بیمارستانی که امروزه قلعه فلک الافلاک مرتضوی شده است قهرمان است تو هم قهرمان خانه اکبر هستی ، اشکها را پاک کن و مثل آنروزها بخند و در برابر زورگویی های ماموران بایست و فریاد بزن . ای معصوم ! ای مادر ! ای مبارز ! ای صبور... قسم به تلخ ترین روزهای آشنایی ، قسم به جان نیمه جان اکبر ، به دو هزار روز بغض دردناکت ، به هرچه و هر که قبولش داری اشکهایت را پاک کن و روبرو را ببین، ببین که اکبر با نیمه جانش و با تمام گرفتاری ها در میانه تارهای عنکبوتی جهل و جور اما مردانه فریاد می زند " خامنه ای باید برود ! " پس بایست و فریاد بزن و اکبرت را طلب کن ... و بخند، بخند به اینکه اکبر هنوز جان دارد و فریاد می زند و با شصت روز روزه سپیدش روی تمام مدعیان دیانت و سیاست را سیاه کرده نگاه کن اکبر زنده ‌است و به روشن ترین معنایش مرگ را شکست داده . اشکهایت را پاک کن خواهرم و افتخار کن که همسر مردی از نسل قهرمانانی هستی که در این روزنامردی و قحطی وجدان و مردانگی می‌گفتند دوران‌شان به پایان رسیده ‌است، مجاهدت و مبارزه جسورانه ای ر ا آغاز کرده و در این راه نه نام و نه نان ونه مسئولیت و قدرت و آبرو و شرف و هستی خود که "جان خویش" را مایه این راه ساخته و اینک که در شصتمین روز روزه او هستیم او همچنان سخت سربلند است و سرافراز و بدکرداران و دربندکنندگانش سرافکنده ، که این آنها هستند که زندانی اکبرند نه او . اشکهایت را پاک کن خواهرم و شاد باش ! شاد باش که اگر می گویند رمضان بهار اسلام است ، اکبر دو ماه است در روزه و بهار آزادی رو در روی شیطان و دشمن ایستاده است شاد باش در این بهار که دنیا صدای پرطنین "گنج ایران" را به جان دل شنیده و چشمها در جستجویش است و دل همه و همه برایش می تپد . اشکهایت را پاک کن و همچنان که تا بحال بوده ای با همه مشتاقان اکبر فریاد بزن «آزادش کنید».......

پست‌های معروف از این وبلاگ

! وطن و تن

شبهای احیا و احیای ایمان

آیا بشار اسد در ایران است ؟