نامه اي به خدا

خدای مهربان ، خدای خوب نمی دانم با چه لفظ و نام وعنوان صدایت کنم آخر این روزها همه عنوانهای تو را هم صاحب شده اند ، فرمانده کل قوا ، حاکم و صاحب مطلقه ، طاهر و پاک و... بگویم چه ؟ پس همین خدا ، خوب است ! خدا جون هیچ کدام از ما آدمها که الان بروی این سفینه خاکی ات زندگی می کنیم و زنده ایم هیچکداممان برای بدنیا آمدنمان از خودمان اختیاری نداشتیم ، همینجوری تو خواستی و بدنیا آمدیم بزرگ شدیم ورشد کردیم وزجر کشیدیم و سختی کشیدیم و شاد بودیم و زنده ! ما بدنیا آمدیم و ناممان شد آدم ! همان آدمی که می گویند روزی در بهشت بوده و در آسایش و آرامش زندگی می کرده بعد بخاطر سیب یا گندمی و نمی دانم چه که خورده و تو شاکی شدی از بهشت رانده شده و پرت شده به این زمین این زمینی که فکر کنم نام دیگرش سفینه رنج باشد ! حالا در این وسط ما چرا باید تاوان گناه آن آدم را پس بدهیم حرف دیگری است ، نمی دانم آخر گناه ما چیست ؟ چرا باید ما گناه ناکرده را تاوان پس بدهیم ؟ نمی دانم اما هرچه هست و باشد تو خدایی و ما بنده شکر، راضی هستیم به رضایت تو ... خدا جان ! امروز از تو هیچ چیزی نمی خواهم نه شفای تن و قلب مریضم را می خواهم ، نه پول می خواهم نه نام می خواهم نه نان می خواهم و نه آرامش و نه هیچ چیز دیگر ، اصلا هیچ چیز برای خودم نمی خواهم فقط می خواهم یکبار هم که شده بنشینم و با تو حرف بزنم و درد دل کنم و تو هم گوش کنی یک عمر ما گوش داده ایم یکبار هم برای همین یکبار بیا و تو گوش بده . هر کاری که در روز و شب می کنیم و کم کمش در نمازمان در شبانه روز فقط روزی ده بار می گوئیم "بسم الله الرحمن الرحیم " و تو را به رحمانیت و رحیمیت یاد می کنیم و به آن هم ایمان داریم ، امروز با رحمان بودن تو هم کاری ندارم می گویند و می گوئیم تو رحیم هستی رحم می کنی و دلت برای بنده هایت می سوزد . نمی دانم می گویند حتی دلت نمی آید بنده های نافرمانت را هم عذاب کنی و همیشه و همه جا بنده هایت را حفظ می کنی و مواظبشان هستی . گفتم نمی خواهم از خودم بگویم وگرنه برایت می گفتم که کجاها چه سختی ها کشیدم و صدایت زدم اما.... میخواهم برایت بگویم ومی دانم که میدانی بروی این زمینی که خلق کردی جایی هست به اسم ایران ، می دانم که می دانی در این ایران الان سالهاست کسانی هستند که به اسم تو و نام تو دارند حکومت می کنند ، می دانم که می دانی حتی نام تو را هم بیست و سه بار بروی پرچمشان آورده اند ، می دانم که می دانی در این ایام حکومت اینها چه ها شده و چه ها کرده اند ، می دانم که می دانی چه آدمهایی راکه تو حق حیات به آنها داده بودی بجای تو نشسته اند وتصمیم گرفته اند و این حق راهم از آنها گرفتند ، می دانم که می دانی چه بر سر این بنده هایت رفته است در این ایام خدایی که تو از آن بالاها خدایی کرده ای و حتما دیده ای که این خدایان زمینی چه کرده اند ! این روزها در همین ایران یک جایی هست بنام تهران و باز جایی دیگر بنام زندان اوین ، همانجایی که این خدایان زمینی حق آزادی و زندگی ای را که تو بما داده ای در آنجا از ما سلب می کنند ، آنجا در میان همه آن محرومان از زندگی کسی هست به اسم " اکبر گنجی " ، می دانم که میدانی او کیست و حتما می دانی که جرم او چیست ؟ جرم او این است که نخواسته بر این خدایان خاکی سجده کند و آدم آنها باشد ، جرم او این است که خواسته بنده تو باشد نه بنده آنها ، می دانم که می دانی بر او و خانواده او در این دو هزار شبانه روز زندانی اش ، چه رفته است ، می دانم که می دانی و شاهد هم بوده ای که بر او در زندان و بیمارستان چه گذشته است اما می مانم منی که نه خدایم نه رحمانم نه رحیمم وقتی که حرفهای همسر اکبر را می شنوم که اکبر را در بیمارستان در حالیکه نزدیک شصت روز در اعتصاب غذا بوده و بیمار و نحیف چند نفری بر سرش می‌ریزند و طی یک روز او را سه بار به شدت مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند به طوری که غرق خون می‌شود و دستش جراحت عمیقی بر می‌دارد و باز با بیرحمی سرش را به شدت به تخت می‌کوبند و به زیر فحش و کتک می گیرندش ، از تصور اینکه کسی شاهد این صحنه ها بوده و چیزی نگفته و کاری نکرده دیوانه می شوم حالا چه رسد به تو که خدایی و رحمان و رحیم هم هستی ! آره خدا جون اینها را نمی دانم ؟ تو خدایی تو مالک و خالق ما هستی اما هر چیزی رسمی دارد مگر اینکه واقعا ما را آورده باشی تا رنج بکشیم و کتک بخوریم و فحش بشنویم و زندانی بکشیم و هر روز عذاب را تجربه کنیم ! باشد حرفی نیست اگر اینطور است باشد ولی گمان نکنم آنوقت باز باید تو را به رحمن و رحیمی بخوانیم ! خدا ، خدای مهربان ، خدای رحمان ، خدای من ، خدای اکبر ، خدای همه ما ! نمی دانم ولی وقتی فکر می کنم به اینکه آنها اکبر را زده اند و رفته اند و باز در همان شب اکبر با همان بدن دردمند از عذاب خداهای زمینی سر بر نماز تو می گذارد و باز می گوید " بسم الله الرحمن الرحیم " یه جوری می شوم از اینکه تو شاهد همه اینها بودی و هستی ، یه جوری می شوم ، وقتی می فهمم خانواده اکبر این همه زجر کشیده اند و باز امیدوار بوده اند تا اکبر این روزها بیاید خانه تا همگی با هم بروند مراسم احیا بگیرند و قرآن تو را بر سر بگیرند و بگویند " بک یاالله " یه جوری می شوم ! حالا من مانده ام و هزارو یک حرف و سئوال ناگفته دیگر که همه شان در ذهنم ورق می خورند که تو ، تو خدای مهربان و خدای رحیم چه جور شاهد اینهمه ظلم و قساوت به بنده هایت هستی ، این روزها در مانده ام که چطور می شود تو خدای عادل باشی و اکبرو هزاران اکبر دیگر هرشبانه روز طعم زجر و کتک و شکنجه و هزار عذاب دیگر را طاقت بیاورند و باز بنده تو باشند ؟ و باز بگویند "بسم الله الرحمن الرحیم" ؟! همسر اکبر راست می گوید از دست هیچ کس کاری بر نمی آید و هیچ کس نمیتواند کاری کند جز تو، تو که خدایی و رحیم هستی ، پس خدا جون مرا نجات بده از اینهمه سئوالهای بی جواب کاری کن ، بسم الله .....

پست‌های معروف از این وبلاگ

! وطن و تن

شبهای احیا و احیای ایمان

آیا بشار اسد در ایران است ؟