فصلي خواهم نبشت ...

امروز که من این قصه آغاز می کنم و از این قوم سخن خواهم راند، شاید جماعتی خرده بگیرند که چرا این همه دیر و جماعتی دیگر به پا خیزند که یا للعجب مگر می شود و مشتی هم انگاری همیشه و همه جا حاضرند به کتمان بر می خیزند. امروز من از رئیس قومی خواهم گفت که سخت پنجه بر گلوی میلیون ها ایرانی نجیب و مظلوم انداخته است. از نور و حق و عدالت خطابه های غرا سر می دهد و لختی بعد به تاریکخانه خویش می رود و حکم بر قتل عزیزترین و نخبه ترین مردمان این قوم می دهد و بعد در رثای آن ها فریاد بر می آورد و به قصد فریب خلق و توجیه آن ها، نشانی قاتل را به خارج از قوم می دهد و دشمن دشمن می گوید.اما امروز کیست که دیگر نفهمد که این صوفی دام نهاده و سر حقه باز می کند و مکرها با ما و فلک بازی می کند. دیگر کیست که از آن شال عربی بر دوش او و آن پنجاه هزار بسیجی نوجوان که قرار بوده بیست میلیونی باشد احساس امنیت کند، که دیگر دست این نمآیش ها برای همه رو شده است، بگذار رحیم صفوی آن ها را دور هم جمع کند و از خطر داخلی و خارجی برایشان کلام براند که ای کاش درد رئیس قوم و خشک مغزان دورش را این بازی ها دوا کند که اگر می کرد، امروز صدام گرفتار تنهایی خویش نبود. مگر صدام مثل رحیم صفوی نداشت؟ مشتی جوان و نوجوان را اسلحه بر دستشان داده بود و ارتش جوانان به راه انداخته بود و سعید الصحاف هم برایشان از مبارزه با آمریکای جهان خوار می گفت و آن ها هم لابد به تایید سردار هلهله سر می دادند و صدام هم از این مقاومت ملی سرمست می شد! اما چه شد؟ تا صدایی برخاست صدام به سوراخی جست و جوانان اسلحه ها بر زمین انداختند و لنگه کفش بر عکس صدام کوبیدند و سعید الصحاف هم کمدین عصر نام گرفت و رغبتی هم برای بازداشتش احساس نشد و حالا در خانه اش در بغداد تنها روزگار سر می کند.حالا بگذار خامنه ای به هیئت رئیس قوم و نشانه الله خطابه سر بدهد و جنتی و مصباح هم آب و تاب بر آن ببندند.بگذار صادق میرحجازی منشی مخصوص رهبری چاره کار حکومت را بستن سایت ها و پخش پارازیت بر روی ماهواره ها بداند و رهبر هم چون کودکی دست آموز تایید نماید. مگر در عراق این ها بود؟ در عراقی که تازه مردمانش پی به وجود موبایل در این دنیا برده اند.بگذار وزیر دربار خامنه ای هاشمی گلپایگانی چاره حکومت را بر آن بداند که با لباسی مبدل خامنه ای را بزک کند و چون ملیجکی به بم بفرستد و پای درددل بظاهر مردم زلزله زده بنشاند و بعد لاریجانی در تلویزیون و محسن رضایی در سایتش فریاد برآورند که قربانش بروم رهبر مردمی است که اگر این چاره کار بود قرن ها پیش دوای درد شاه عباس را می کرد.بگذار جنتی قلم بر دارد و بر هر اسم که می خواهد خط بکشد و جیغ و فریاد کند تا هر که خامنه ای می خواهد به مجلس راه یابد.بگذار اروپا و اروپائیان هی چپ و راست به ایران بیایند و عرض و اندم کنند و نفت بستانند و ایران را آباد و آزاد بخوانند و حتی اجازه این را هم بخود ندهند تا از پنجره هتل آزادی نگاهی به زندان اوین خفته در دل کوه بیاندازند و رهبر و خشک مغزان بدورش به فردا و فرداهایشان دلخوش باشند که اگر چاره کار فردایشان در این بود، شاه سابق ایران نیز آن چنان نمی شد که حتی بیمارستانی در این دنیای بزرگ او را برای مداوایش نپذیرفت.بگذار چمران لباس بسیجی بپوشد و بر شورای شهری که با اقلیتی کمتر از ده درصد تشکیل شده ریاست کند و از معماری اسلامی کلام به هم برساند و برای فریب آن که محافظه کار نیست و از جماعت خشک مغزان رهیده نام خیابان خالد اسلامبولی را عوض کند، کاری که شورای شهر اصلاح طلب نیز جراتش را نداشت و آنگاه مشتی جوان را بر در شورای شهر بیاورند که انصار حزب الله نام دارند و در اصل انصار شیطان و آیت الله هستند تا بر شورای شهر بغرند که این چه کار است کردید؟ که از این دست بازی ها پیشتر فائزه نیز داشت. در خفا مواجب انصار و چماقدارانش را می رساند تا بیایند سخنرانی هایش را بر هم بزنند و بانگ برآورند که عایشه با شتر آمد فائزه با موتور آمد، تا او ژست بگیرد و به مردم بنمایاند که مردمی است و از نفرت مردم از انصار استفاده ببرد! اما چه شد؟ بزودی مردم دریافتند که فائزه هم هر چه که باشد، «هاشمی بهرمانی» است. نتیجه آن که حتی جرات آن را نیافت تا در دوره جدید کاندید شود و پدر هم که شد به زور در پله های سی ام هم نتوانست جای یابد.حالا بگذار نمایندگان مجلس امروز دور هم جمع بشوند و اعتصاب کنند و فریاد برآوردند که: راهی به جز استعفا نمانده، که بیشتر به طنز شبیه است. استعفا؟ مگر دیگر عمری هم برای این مجلس باقی مانده است؟ کیلو کیلو طرح و لایحه این مجلس بود که رد می شد و در بایگانی های شورای نگهبان آیت الله ها و مجمع مصلحت اندیش هاشمی بر روی هم تلنبار، بغل بغل روزنامه و هفته نامه و ماهنامه بود که یکی پس از دیگری به ضرب دادگاه های محافظه کارن توقیف و مهر و موم شده، دسته دسته روزنامه نگار و دانشجو و استاد و وکیل و حتی نماینده مجلس بود که راهی دادگاه و روانه زندان می شد. صدایی و اعتراض عملی از این مجلس نشنیدیم جز همین وعده سرخرمن «استعفا» و امروزه روز هم که چهار سال است و عمر این مجلس تمام شده باز این وعده؟دیگر چه برای گفتن و نوشتن مانده است جز این که به این نمایندگان بگوئیم که آخر شما ملت را چه فرض کرده اید؟ شما اگر مرد عمل بودید آن وقت که طرح اصلاح قانون مطبوعات به ضرب حکم حکومتی خامنه ای موقوف شد، استعفا می دادید، اگر مرد عمل بودید آن وقت که قوه قضائیه در نحقیق و تفحص ها شما را بیکاره و بیخودی خواند، استعفا می دادید، اگر این کاره بودید آن وقت که با چوب و چماق و چاقو به جان دانشجویان بی پناه حمله بردند و کسی و محکمه ای هم نبود تا به مهاجمان سوبسیدخور آیت الله نازک تر از گل بگوید استعفا می دادید، نه آن که چهار سال مدام سفت و سخت بر صندلی های قرمز رنگ مجلس بچسبید و حالا که وقت رفتن است برای دلخوشی مشتی از مردم که باز برای حضور و رونق انتخابات لازم دارید، تحصن کنید و باز هم همان وعده استعفا!بگذار نمایندگان مجلس اصلاحات هم مردم را عوام فرض کنند، از یک طرف تحصن کنند و از دیگر سو شورای نگهبان هی عقب نشینی کند تا آخر کار مردم دلخوش به این عقب نشینی خیمه شب بازی به امید مردانه بودن کاندیداها باز به پای صندوق های رای بیایند و از این بازی رونقی به حکومت سراسر ظلم و جور خامنه ای و انصار و عوانش بدهند.دنیای عجیبی است نازنین!اسب تراوای آیت الله به آخر کار رسیده است و این را همه استبدادیان و اصلاح چیان دیار ما به خوبی دریافته اند و از همین روست که روز پنجه بر رخ یکدیگر می کشند و شب در کنار هم بازی فردا را مرور می کنند. این را که گفتم یآد محاکمه کرباسچی افتادم. روز محسنی اژه ای به محاکمه اش می کشید و بر او می غرید و شب هنگامیکه همه مردمان پای تلویزیون سرگرم تماشای دادگاه بودند و کرباسچی را شجاع و حسنک وزیر و امیرکبیر می خواندند، محسنی اژه ای میهمان عروسی دختر کرباسچی بود.دنیای عجیبی است، نه؟

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

! وطن و تن

شبهای احیا و احیای ایمان

آیا بشار اسد در ایران است ؟