!اعدامهای خیابانی و شوق و حضور ملت
حسنک را به پای دار آوردند و به جایگاه
رسانیدند، بر مرکبی که هرگز ننشسته بود؛ و جلاّدش استوار ببست، و رسنها فرود آورد؛
و آواز دادند که: «سنگ دهید! » هیچکس دست به سنگ نمیکرد، و همه زار زار میگریستند
خاصّه نشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند؛ و مرد خود مرده بود، که جلادش
رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده. این است حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمهاللهِ علیه.
آنچه خواندیم ماجرای بردار کردن حسنک
وزیر بود که خواجه ابوالفضل محمد بن حسسن بیهقی در کتاب جاودانهاش «تاریخ بیهقی»
نوشته است، اینکه حسنک وزیر که بود و چرا باید اعدام میشد خود داستان مفصلی است
اما آنچه زیباست آنجاست که میگوید : «هیچ کس دست به سنگ نمیکرد»، آنجا که میگوید
برای اعدام حسنک «از بغداد آمدهاند.» ومردم شهر نیشابور آنروز در خانهها مانده
بودند و درها ببستند!
و این فرهنگ و منش ایرانیان بوده است
در بیش از هزار سال پیش و همه داستان فقط به حسنک وزیر شامل نمیشود و از این دست
بسیار است که ایرانیان از خشونت پرهیز داشتند، آنروزها نه از حقوق بشر خبری بود و
نه از اینهمه رسانه و خبر و حرف و حدیث اما حالا چی؟
سه روز بعد از قتل مرحوم داداشی در
فیس بوک صفحه راه اندازی میشود که : «ما هر چه زود تر خواستار اعدام قاتلان روح الله داداشی هستیم» و «همه باهم به مراسم اعدام قاتل داداشی برویم»!
صرف نظر از ایرادات و اشکالاتی که به
نحوه دادرسی و اینکه سن قاتل هنوز حتی به ۱۸ سال هم نرسیده بود اینکه چه بر ملت ما
رفته است که به محض شنیدن خبر اعدام فردی همه از نیمههای شب هراسان خود را به
آنجا میرسانند که در صف اول جایی برایشان پیدا شود تا از دیدن لحظه مرگ یک
انسان عقب نمانند؟
و این البته خاص ملت کوچه و بازار هم
نیست، یادم میآید در ماجرای اعدام مجید کاووسی، قاتل قاضی مقدس در خیابان میرعماد
و مقابل محل اعدام بیمارستان مهراد قرار داشت و در عکسهای که از صحنه اعدام منتشر
شد دکترها و پرستاران و پرسنل بیمارستان را هم میدیدیم که آنها نیز مشتاقانه از
پشت پنجرههای بیمارستان شاهد این «صحنه جالب و مهیج »! بودند.
امروزه روز در جوامع مدرن تعریفی
وجود دارد که هر فردی همزمان تعدادی نقش اجتماعی دارد: مثلا پدر یا مادر است، فرزند
است، همسر است، کارمند است، دوست است، معلم است، مشتری بانک است، دانشجو است، رای دهنده
است، شهروند است، فعال مدنی است و مجازات تنها وقتی اعمال میشود که کسی قانونی را
که مشمول آن است شکسته باشد. ولی معمولا این قانونشکنی در حیطهی یکی از این نقشهای
اجتماعی صورت میگیرد.
مثلا وقتی کسی در کارش رشوه میگیرد،
این جرم را در حیطهی نقش اجتماعیاش به عنوان یک کارمند انجام داده است. به همین ترتیب
اگر دانشجویی تقلب کند این خطا را به عنوان یک دانشجو انجام داده، نه مثلا یک مادر
یا یک فرزند.
برای همین بر اساس این استدلال، مجازات
احتماعی هم باید در حیطهی نقش اجتماعی فرد خطاکار صورت گیرد، نه بیشتر.
اما مجازات مرگ در واقع یک فرد را در
تمام نقشهای اجتماعیای که دارد مجازات میکند و این ناعادلانه است. چون در واقع هم
آن فرد مجازات شده است، و هم افراد دیگری که نفعی از وجود او در نقشهای دیگر اجتماعیای
میبردهاند.
مثلا اگر کسی در نقش شهروندیاش فرد دیگری
را به قتل برساند، دلیل نمیشود که با مجازات مرگ او همسر یا فرزند یا پدر و مادرش
هم در نقشهای اجتماعی دیگری که آن فرد دارد، از وجود او محروم شوند.
به نظر من این یکی از این محکمترین استدلالهایی
است که مجازات اعدام را مردود می شمارد.
اما از بحث مردودیت اعدام بگذریم و
باز برسیم به اینکه واقعا اینهمه قساوت و سنگدلی از کجا در میان مردم ما سر در
آورده است؟ چه شده که لحظه مرگ یک انسان اینهمه جذاب شده است برای ایرانیان؟
ماجرای سعادت آباد را هنوز از یاد نبردهایم که همه به جای جلوگیری از قتل یک انسان
موبایلها از جیب درآورده بودند و به ضبط لحظههای دریده شدن یک انسان پرداخته!
همه تقصیرها را هم گردن حکومت و
دستگاه قضایی نیندازیم، این حکومت کسی را به زور از خانهاش نکشیده بیرون که
بیائید شاهد اعدام یک نفر باشد و چه بسا همین شور و اشتیاق بینندگان باشد که به آنها
هم جرات میدهد که روز به روز جرثقیلی به شهر بیاورند و انسان دیگری را بالا بکشند
وگرنه اگر کسی برای حضورو دیدن صحنههای اینچنینی نرود، اگر حکومت نیز ببیند که با
این اعمال موجبات خشم و نفرت مردم نیز بیشتر میشود شاید تدبیر دیگری کند ...
نظرات