درجستجوی آرمان و سمینار علیه افراط گرایی در دوبلین
از
۲۶ تا ۲۹ ماه ژوئن در دوبلین قرار است سمیناری از سوی گوگل آیداز برپا شود، این سمینار به تاثیرشبکههای اجتماعی و
رسانهها بر روی نحوه عملکرد بنیادگرایان و ایجاد تغییر بر نگرش آنها اختصاص دارد
و علیه افراط گرایی خشونت آمیز است.
من
نیز قرار است در این سمینار شرکت کنم و از دگرگونی انسانها بر اثر شرایط های
اجتماعی و همچنین از تجربیات شخصی خودم بگویم .
مثل
همه نشست ها و سمینارها آنها نیز بنا دارند بروشوری برای نشست شان منتشر کنند و از
من خواستند که مطلبی از زندگی خودم برایشان بنویسم ، مطلب که تمام شد گفتم اینجا
هم بگذارم شما هم بخوانید :
من
اميرفرشاد ابراهيمي در تابستانی ترین ماه سال ۱۹۷۵ به دنیا آمدم . ازدوران
كودكي ام چيز به خصوصي ندارم كه بگويم و درحقيقت زندگي ام از نوجوانی شروع شد وقتی
که از خانه فرار کردم و به جبه های جنگ ایران و عراق رفتم .
من نيز مثل هر بچه أي علاقه به ابراز عقيده
وحضور داشتم و آن روزها کشور من هم درگیر جنگی بود که آیه الله
خميني گفته بود «جنگ در راس همه امور است» جنگ ایران و عراق در خاکریزها و بوی باروت و خون
به دنبال آرمانم می گشتم .
اما نیافتمش ! جنگ تمام شد و باز با همان دوستان
جنگ خاکریزها را به شهرها آوردیم و جنگی دیگر را آغاز کردیم ! جنگ فقر وغنا،جنگ
مظلومين ومرفهين وبدنبال آرمانشهري توحيدي وبي طبقه اسلام گشتم باز نیافتمش .دردم
آمد، دلم سوخت فریاد زدم فریاد که زدم گرفتنم و افتادم زندان !
حالا
اینبار اونها بودند که افتادن به گشتن و جستجو کردن !
روزی
که دوازده سيزده مامور به تفتيش خانه
پرداختند ماموران وظيفه شناس هر كدام سهمي از خانه نود متري ما راانتخاب كرده
بودند وخوب ميكاويدند اماچيزي جز مشتي ورق
پاره وكتاب نيافتند ومن فقط نگاه مي كردم به چهره غمزده پدرم كه چون كوه دماوند
ايستاده بود ودر برابر اين زيروروكردن ميهمانان ناخوانده حرفي نداشت .
به
مادرم كه چون ابر بهاري فقط مي گريست وخواهر وبرادر كوچكم كه همچون كبوتران ياكريم
در گوشه اي مچاله شده بودند ورنگ بررخسار نداشتند و من فقط نگاه مي كـردم ، نگاه می کردم به مــامورانی
که در طلب گمشده خويش بودند كه گاه در آلبوم خانوادگي به جستجويش بودند وگاه در
كمد لباسها. وبعدهم همه خسته براه افتادند ...
مادرم
وقتی نگاهش افتاد به مامورها و دستبندی که به دستم بود يك كلام بيشتر نگفت «خودت
با ش حق وحقيقت»!
به
سلول انفرادی که رسیدم ، دیدم نه این اتاق کوچک بزرگترین جای دنیاست و من رفته
رفته به اين زندگي انفرادي عادت ميكردم اما سلول انفرادي فقط اسمش انفــرادي است
نميــدانم چه حكمتي در اين اتاق يك در سه متري نهفته است كه دنيايي درش جــا
ميگيرد كه يكـبار ميبردتت وسط شلوغي هاي تهران مي اندازدت يكبار ميبردتت به كودكي
و بار ديگر خاطرات جنگلهاي گيلان را برايت زنده ميكند و در آخر تو به قول زندانيها
کم میاوری اما اين بريدن نه به معناي
تسليم شدن در برابر بازجوست كه تو را رها ميكند و چون پر كاهي سبك ميشوي و گريه
وگريه و شايد به اندازه تمام عمرت گريه ميكني و هي سبك ميشوي و كسي هم نيست كه
مزاحم خلوتت بشود آزاد آزاد هستي درست مثل وقتي كه مادر بزرگ عزيزم « مرحمت » مرده
بود و من گريه ميكردم و همه ميگفتند : كاريش نداشته باشيد بگذاريد گريه كند سبك
شود درست مثل آنروزها گريه ميكردم اما نه براي مادر بزرگم نه براي وضعيتي كه
گرفتارش شده بودم نه براي مادرم كه آن روز مظلومانه نگاهم میکرد و نه براي خودم
فقط گريه ميكردم آنقدر كه به هين هين مي افتادم و از فرط گريه سكسكه ام ميگرفت و
چقدر با صفا بود آن حال و چه حال عجيبي بود مرا ميبرد به آسمان هفتم شايد هم
بالاتر نمي دانم آنقدر كه سرم ميخورد به سقف دنيا و اينچنين بود كه من هنوز باور
ندارم آن اتاق يك در سه متري كوچك است و تنگ وتاريك نـع! ســلول انفرادي بهترين
جاي دنياست بهترين جائي كه دچار بي وزني ميشوي آدم در آن تاريكي تنها به غير از دو
پتوي رنگ رو رفته كه بر زمين سرد سيماني افتاده هيچ چيز ندارد هيچ چيز حتي اختيار
خودش را و يك كاسه توالت استيل ساخت فرنگ و شير آبي كه مدام چكه ميكند و با موسيقي
اش هي پتك ميكوبد بر مغزت .
تو تاريكي دراز ميكشيدم و اين وضع هیجده ماه طول
كشيد ...
در
اين مدت تا چه حد به مرز ديوانگي و جنون رسيده بودم خدا ميداند ...
اما
یافتمش !
یافتم
وقتی که شکنجه ام می دادند ! وقتی که با کابل بر پایم می زدن و از خدا و قرآن می
گفتند آنجا بود که فهمیدم بعضي وقتها قرآن
در دست اينجورها آدمها از اسلحه دست دیوانه ها و عرق و شـراب تو دسـت الكلــي ها بـدتر
و خطرناكتر است ...
Excerpt:
The Google Ideas team are incredibly excited about welcoming you to our
upcoming Summit Against Violent Extremism (SAVE) in Dublin. This is an
extraordinary group that we are bringing together from all different
backgrounds, countries, languages, experiences, and organizations. We believe
in what all of you are doing and in what we can achieve together as a broader
cross-cutting community - so much so that we decided to make this the very
first Google Ideas initiative. In association with Council on Foreign Relations
and Tribeca Film Festival, we are convening this Summit in the spirit of
collaboration, teamwork, ideas, and action. Just by being here, we have already
achieved what many thought was impossible, and when we depart Dublin, we will
shock the world again with what can happen when a diverse group of positive
activists seeking to affect change can do when they band together around the
common goal of standing against violent extremism.
نظرات