ماجرای درگیری لباس شخصی ها و بسیجی ها را در ورزشگاه آزادی هنگام
بازی پرسپولیس و الاتحاد را شنیدم یاد حکایتی از ملانصرالدین افتادم که ملانصرالدین
به همراه پسرش هر روز میرفتند تو یکی از کوچههای شهر مینشستند و به سمت هرکی که
رد میشد سنگ پرت میکردند. مردم اولش خیلی عصبانی شدند. بعضیها با این دوتا دعواشون
میشد، بعضیها فرار میکردند، بعضیها سرشون میشکست، بعضیها حتی میمردند!
اما بعد از چند مدت مردم شهر تصمیم گرفتن دیگه از اون کوچه رد نشن. تا
چند وقت هیچ کس خبری از ملا و پسرش نداشت تا یک روز تصمیم میگیرن برن تو اون کوچه
ببینند چه خبره. اونجا که رسیدند دیدند ملا و پسرش با سنگ افتادند به جون هم!
حالا حکایت اینهاست ! جالب است که هر دو طرف هم مجهز به شوک و باتوم
هستند !
نظرات
faghat 2 ta nokte
1.inja da'va beyne basijihaye lebas shakhsi va gaede niroye entezamie.to tazahorate khiyabani ke kardim to ye mored in gardha vojod dashtan vali to baghiye mavared in basijiha boodan ke beheshon tajhizat dade shode boodd ta ma ro bekoban va hadde aqal garde niroye entezami haqqe hamle selah va batoom dare vali in baSIJIHAA KE AZ MADRESEHA VA KOCHE BAZAR JAM KARDE BODAN HAQQE HAMLE HICH SELAHI RO NADARAN VA KAMELAN GHEYRE QANONI BOOD IN KAR.
2.TO IN SAHNE IN BASIJIHE MOMKENE BATOM RO BE ZOOR AZ GARD GEREFTE BASHEEE