سعید امامی زنده است !
جمهوری اسلامی نظامی است قبل از چیز امنیتی با هزاران شیوه و ترفندهای کثیف و غیر انسانی ، جمهوری اسلامی که این روزها موقعیت و حیات خود را در خطر می بیند ضمن گسترانیدن چتر امنیتی و خفقان خود در داخل هیچ فعال و یا حتا ایرانی غیرسیاسی ای را که فقط در پی اولیه ترین حقوق خود است را نیز از دایره دید خود خارج نمی گذارد .
با آوردن چند مثال ساده برایتان شیوه های این سیستم را درمی یابید .
مهر انگیز کار را همه می شناسند ، مهر انگیز یکی از حقوقدانان بنام کشورمان هست ، وی فقط به جرم اینکه جمهوری اسلامی را نظامی غیر دموکراتیک می داند و با خشونت علیه زنان مخالف هست و این را نه بازور اسلحه و نه با دلایل غیر منطقی عنوان می کند پس از ماهها زندان و تحقیر و فشار صرفا بخاطر اینکه در کنفرانس برلین " حجاب اسلامی " را رعایت نکرده بود ! (آخرین جرمی که برای وی در پرونده اش توانستند "فراهم کنند " ) مجبور به ترک کشور شد و الان سالهاست که وی را در تبعیدی ناخواسته در فشار گذاشته اند ، و البته این همه داستان نیست با رفتن وی از کشور تازه فشارها آغاز شد همسر وی سیامک پورزند ا این پیر مرد آزادیخواه را هم گرفتند و با هزار فشار و شکنجه روحی و روانی و جسمانی مجبور به اعترافاتی نمودند که به واقع مرغ پخته را هم به خنده وامیداشت بد از آن هم همچنان گریبان این خانواده را رها ننمودند، سیامک ماهها در زندان بسر برد و دست آخر تن بیمار و رنجور وی راهم رها نکرده وتا همین امروز هم وی ممنوع الخروج می باشد و من نمی دانم این پیرمرد هشتاد ساله چه خطری می تواند برای نظامی باشد که آقایان ادعا می کنند قدرت اول سیاسی و نظامی و اقتصادی منطقه و جهان اسلام است ، که نمی گذارند وی در کنار خانه و خانواده تبعیدی خودش برود ؟ آنچه که این روزها بر این خانواده میگذرد کثیف ترین شیوه امنیتی برای فشار و باج گیری سیاسی و امنیتی می باشد .
محمد رضا ک ، بیست و دو ساله و دانشجوی سال دوم بانکداری دانشگاه مترو پولیتن در لندن می باشد ، محمد رضا عضو و هوادار هیچ حزب سیاسی ای در داخل کشور و خارج از کشور نمی باشد ، وی که پدرش عضو یکی از نهادهای انقلابی می باشد و مادرش نیز متاسفانه این روزها در بستر بیماری در بیمارستان می باشد ،و باز هم تاکید می کنم بدون هیچ گرایش سیاسی و فعالیت آشکار و پنهان و تنها بر اساس عرق ملی و علاقه اش به کشورش در آخرین انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کند و به آقای موسوی رای می دهد ، در فردای روز انتخابات که کودتای احمدی نژادی بر علیه آرای میلیونها ایرانی در داخل و خارج از کشور بوقع پیوسته بود او نیز در پی این سئوال بی جواب " رای من کجاست ؟" می رود و در تجمعی آرام و غیر سیاسی و کاملا مدنی مقابل سفارت ایران در لندن می رود و جالب است که با پرچم جمهوری اسلامی به دوش در چند روز اولیه این تجمع به مقابل سفارت می رود که بعد از آن خبر سکته قلبی مادرش را می شنود و برای ملاقات مادرش به ایران می آید ، در فرودگاه امام خمینی البته بدون هیچ مشکلی وارد خاک میهن می شود و به دیدار خانواده می رود ، بعد از چند روز از سوی وزارت علوم با وی تماس میگیرند و میگویند برای پیگیری مسائل بورسیه اش باید به اداره بورس وزارت علوم در ساختمان میدان تختی بیاید ، محمد رضا طبق قرار قبلی به وزارت علوم می رود و پس از ساعتی به او میگویند که کارش در اداره دیگری باید پیگیری شود و فردی در آنجا که خود را آشنای پدرش که از مدیران میانی یک نهاد انقلابی می باشد می باشد معرفی می کندو اظهار میدارد که بیا و با ماشین من و باهم به آنجا برویم ، محمد رضا بی خبر از همه چیز بهمراه آن فرد می رود اما بجای وزارت علوم سر از زندان اوین درمی آورد ! در زندان اوین بازجو عکسهایی از حضور سه روزه وی در مقابل سفارت ایران به وی نشان می دهد و اظهار می نماید تنها راه نجاتش این است که باید بیاید در مقابل دوربین اعتراف نماید که وی از سازمان دهندگان تجمع مقابل سفارت بوده است و مبالغی هم از سازمانهای امنیتی انگلیس برای این منظور گرفته است اما پس از چند روز پشیمان شده است و به ایران می آید تا اعتراف کند ! ضمنا اطلاعاتی هم به وی می دهند که ما اطلاع داریم تو با دختری در لندن دوست هستی و رابطه نامشروع با وی داری و این هم بر جرمت می افزاید و هم بخاطر محاربه و هم بخاطر رابطه نامشروع حکمش اعدام است !
همزمان به پدر محمدرضا هم اطلاع می دهند فرزندت به مبارزه مسلحانه برعلیه جمهوری اسلامی در انجمن پادشاهی در لندن اعتراف نموده و بازداشت است و ضمنا پسرش بیمار هم هست و بخاطر بی بندو باری جنسی ای که درخارج از کشور داشته است ایدز هم دارد !
محمدرضا نهایتا البته با پیگیریهای پدرش و بخاطر داشتن این شانس که در نهادهای امنیتی آشنایانی داشته است پس از گذشت صد و ده روز به تازگی آزاد می شود اما فشارهای و شکنجه های روحی و روانی بر وی آنقدر زیاد بوده است که وی از زمان آزادی تا کنون در بیمارستان بستری می باشد .
حشمت الله طبرزدی را هم بسیاری می شناسند وی زندگی و خانه و خانواده خود را بیش از سی سال است وقف سیاست و فعالیتهای سیاسی نموده است در این سالها همسر و فرزندانش تنها فعالیت سیاسی شان پیگیری وضعیت وی در مواقعی است که او در زندان است و خوب وقتی از مجاری قانونی در داخل کشور به نتیجه ای نمی رسند گاها با رسانه های خارج از کشور هم مصاحبه میکنند و از بی اطلاعی از وضعیت حشمت می نالند ، وزارت اطلاعات در بازی ای کثیفی مخفیانه با همسر وی از طریق تلفن و احضاریه به مکانهای نامعلوم ارتباط میگیرد و ضمن بیان این تهدید که اگر به حشمت چیزی از این ماجرا بگوید جان خانواده اش در خطر می افتد سعی در تحریک وی بر علیه همسرش می نمایند .
از این دست موارد و اعمال کثیف غیر انسانی که این روزها دستگاههای امنیتی برای بقول خودشان برقراری امنیت انجام می دهند بی شمار و بی شمار است من در این جستار البته قصد ندارم موضوع را شخصی کنم و از خودم نمونه بیاورم اما جالب است که هرگاه فعالیت من زیاد می شود و مثلا مصاحبه و مقاله و ... بیشتری انجام می دهم اتفاقات جالبی می افتد خانواده ام در تهران زیر فشار قرار میگیرند ، حقوق بازنشستگی پدرم که بیش از سی و پنج سال در نیروی هوایی ارتش خدمت نموده قطع می شود و دست آخر وی که برای پیگیری این ماجرا به کانون بازنشستگان می رود به او می گویند فعلا حقوقت را می دهیم اما اگر نتوانی خفه اش بکنی خودمان خفه اش می کنیم !
برادرم را که وی خود نیز فرد مستقلی است و بر اساس درک و شعورش رفته است رای داده و مثل میلیونها ایرانی دیگر در بعد از انتخابات به رای و شعورش توهین شده بود در راهپیمایی و تجمع میدان توپخانه بازداشت می کنند و به کهریزک می برند و به وی میگویند بیا و به ارتباط با برادرت اعتراف کن !! و پس از سه هفته شکنجه نهایتا با اخذ اعترافات مورد خواستشان وی را در بیابانهای لواسان رها می کنند و می روند (که البته باز خدا رو شکر که به همین بسنده کردند )
همه این اینها را که برایتان گفتم نکته ای دیگر را که مربوط به سالها پیش می باشد را نیز بگویم تا به اصل مطلب بپردازم ، در سال 1374 وزارت اطلاعات زیر نگین سعید امامی و فلاحیان تصمیم میگیرد یک کارخانه نساجی دولتی را که بخرد ، وزارت صنایع با این مسئله مخالفت می نماید و نهایتا در یک پروژه کثیف همسر یکی از مدیران ارشد وزارت صنایع که اتفاقا از فعالان حزب کارگزاران سازندگی نیز بوده است توسط گروههای بی نام نشان ! ربوده می شود و به همسر وی تجاوز می کنند و از این ماجرا فیلمبرداری می شود و چند روز بعد سعید امامی با این فیلم به دفتر آن فرد می رود و می گوید یا با واگذاری کارخانه به بخش خصوصی زیر نظر وزارت اطلاعات موافقت می کنی یا این فیلم همین فردا در میدانهای تهران به عنوان فیلم سکسی فروخته می شود !
بله همه اینها را گفتم تا به مطلع این مطلب دوباره برگردم بله ، سعید امامی گرچه این روزها پیکرش در بهشت زهرا زیر خروارها خاک پوسیده است اما روحش و شیوه های کثیف و وقیحانه امنیتی اش هنوز زنده است ! آن چیزی که سعید امامی را تبدیل کرده بود به سعید اسلامی و این روزها همه او را به عنوان یکی از کثیفترین و مزدوران جمهوری اسلامی می باشند که مرده است و خوشحالند که نیست مختص به آن چهره مظلوم و بدن ضعیف الجسه نبوده است ، سعید امامی تکه ای از کوه یخ وقیحانه ای بود که با فتوای " حفظ نظام از واجبات است " دست به هر غلطی می زدند و در دل از خدا هم می خواستند که این عملشان قبول درگاه باریتعالی قرار گیرد ، روزه می گرفتند و به مال و ناموس مردم تعدی میکردند ، نماز حاجت می خواندند تا در تکه تکه کردن فروها موفق شوند ، شلاق و کابل بر بدن ملت می زدند و یاحسین و یازهرا می گفتند و همه اینها به حیات و زنده بودن یک فرد مختص نبوده و سعید امامی گرچه شاید مبدع و بنیانگذار این راه بوده اما هنوز و هنوز ادامه دارد و هر روز یکی از این شیوه های کثیف برملا می شود ...
نظرات