هویتهای مرگبار

امروز هفتیمن سال حادثه مرگبار یازده سپتامبر بود ! . حادثه ای که به جرات می توان بعد از فروپاشی بلوک شرق آنرا فصلی نوین در عرصه سیاست بین المللی دانست . دو برج معروف تجارت جهانی و پهنایی از ساختمان پنتاگون آمریکا فرو ریخت و در بعد از آن به بهانه انتقام و مبارزه با تروریست بین المللی خاکهای افغانستان و عراق یکی پس از دیگری درهم نوردیده شد بر خرابه های برجهای دو قلو دو کشوری اشغال شد و آمریکا با "آزاد سازی آنها " در هریک از آنها دولتهایی را بر سرکار آورد که اگر فقط برای یک لحظه حمایتهای نظامی اش را ازآنها بردارد دوباره جز تلی خاکستر و هرج مرج چیزی در آنها وجود نخواهد داشت ...
بی شک در یازده سپتامبر دهها و صدها انسان بیگناه کشته و مجروح شدند وهنوز که هنوز است جراحات آن زخم بزرگ بر پیکره آمریکا و آمریکائیان سنگینی می کند ، خرابه های برجهای دو قلو سمبل مظلومیت و خشونت شده است ( همین امروز هر دو کاندیدای کارزار انتخاباتی آمریکا مک کین و اوباما با حضورشان در آن محل و با اهدای دسته گل و سخنرانی از این فرصت استفاده کردند تا آن روحیه جریحه دارشده آمریکائیان را ملعبه انتخابات کنند و بتوانند شانس پیروزی خود را هریک بالاتر ببرند ) .
همین جا نقطه ای بگذاریم و با خودمان دلایل این همه قتل و غارت و جنایت را بکاویم ! چگونه می شود که انسانی دست به این همه فجایع می زند ؟ آیا همه انسانها اینچنین هستند ؟ در آمریکای بعد یازده سپتامبر چه چیزی رقم خورد ؟
در درون هر جماعت و کشور جریحه دار شده طبعا همیشه رهبران و سرکردگانی پیدا می شوند که اگر نه مثل خود جورج بوش بلکه مشابه وی همیشه در بحرانهای اینچنینی عمل می کنند .
این رهبران از سر خشم یا حسابگری تندروانه ترین اظهارات را می گویند که به عباراتی هم به زخم ها نمک بپاشند و هم بر آنها مرهم گذارند ، آنها وعده پیروزی یا انتقام می دهند ، آتش ارواح را شعله ورتر می سازند و گاه از چنان وسایل افراطی استفاده می کنند که شاید بازماندگان آن جراحتها فقط در خوابشان آنها را تصور می کردند . و اینچنین است که " جنگ " آغاز می شود .
و از این لحظه به بعد دیگر هر اتفاقی که بیفتد " دیگران " حقشان بوده است و " ما " از " هرآنچه آنها از آغاز تاریخ بر سرمان آورده اند " خبر داریم ! . تمام جنایت ها ، تمام باجگیری ها ، تمام توهین ها و تحقیرها ، تمام هول و هراس ها ، نام ها ، تاریخ ها ، اعدا و ارقام ها ...
من خودم چون در کشوری جنگ زده زیسته ام و بزرگ شده ام ، چون شبهای بمباران ، پناهگاهها ، اعلام خطر و وضعیت قرمز ، صدای انفجار و کشته شده هزاران انسان بیگناه و ... را دیده ام مثل همه هم نسلی هایم خوب می دانم که ترس چگونه می تواند هر انسانی را به سوی جنایت سوق دهد .
وقتی انسانی با مغز سالم یک شبه تبدیل به قاتلی بیرحم می شود این جنون است اما هنگامی که کشوری و هزاران سرباز به یکباره قاتل و متجاوز بشوند آنگاه اصطلاح جنون دیگر کافی نیست !
آمریکا و دولت در حال احتضار جورج بوش در بعد از یازده سپتامبر از سر ترس و اضطراب اینکه کشور و تبارش مورد تهدید قرار گرفته دست به کشتاری زد که دیگر تعریف جنون برایش کافی نیست .
من نه آمریکا ستیزم و نه مدافع افغانستان و عراق اما آنچه که این روزها فکرم را به خود وا داشته است این است که چه می شود که هرگونه جماعت انسانی اعم از کشور و دولت و ارتش و حتا محله و خانواده همواره با کم ترین احساس تحقیر و یا تهدید در این عصر ناخودآگاه به جوش می آید و کارخانه تولید قاتل و جنایتش شروع به کار می کند و به بدترین و درنده خویی می پردازد ؟
و البته این سئوال هم در مورد کسانی است که از جان و گوشت و خون آدمیان بمب ساختند و بر دیواره های برجهای دو قلو کوبیدند و هم در مورد کسانی است که فجایع آنچنانی را بنام مبارزه با تروریست در افغانستان و عراق آفریدند .
چند ماه پیش فیلمی دیدم بنام " یاسمین " که اتفاقا موضوعش در حوالی همین یازده سپتامبر بود و نشان می داد که چگونه از خانواده مهاجر پاکستانی ای در لندن که نه سیاست می دانستند و نه تروریست با فشارهایشان و ندانم کاری هایشان که البته آنها هم از سر ترس بود مجاهدی ساختند که به فلسطین رفت و بر خود بمب بست !
هفت سال از آن روزها گذشت و من هنوز برای این هویت های مرگباری که یازده سپتامبر را رقم زدند و بعد از آن عراق و افغانستان را در آتش کشیدند هیچ تعریفی در قاعده ذهنم ندارم .
نظرات