نمي خواهيم كشورمان بمباران شود !
يك هفته بعد از انتشار مقاله چهل تن در زود دويچه سايتونگ، كه در مجال پيش برايتان گفتم "گی هلمينگر"، شاعر و نويسنده لوکزامبورگی مقيم آلمان که به تازگي از سفري پر ماجرا و جذاب از ايران بازگشته است سفرنامه مكتوب و تجربياتش را از اين كشور شرقي در روزنامه دی ولت آلمان منتشر کرد، دي ولت شايد ندانيد كه يكي از وزين ترين و معتبر ترين مطبوعات آلمان هست و اينكه مطبوعات آلماني و مخصوصا دي ولت نسبت به ايران حساسيتشان بالاتر رفته جاي اميد واري هست . نكته جالبتر اين مقاله وراي اينكه هفته بعد از نوشته چهل تن منتشر شده ، اين است كه هلمينگر در اين سفر ميهمان اميرحسن چهل تن هم بوده است ، و اكنون در اين دو نوشته فاصله نگاه دو هم انديش نسبت به يك نقطه واحد زيبا رخ نمايانيده است . هلمينگر با تمام غربي فكر كردنش و اينكه تمام غير ايراني ها معمولا اهل سياه و سفيد ديدن هستند در اين مقال زيبا نوشته است كه تكليف مردم و دولت را بايد سوا كرد و اينكه حكومت در ايران راه خودش را میرود و مردم هم راه خودشان راو آنها را دو خط موازي فرض كرده كه هيچ وقت در طي اين بيست و هشت سال نتوانسته اند برخوردي متقاطع با يكديگر داشته باشند او بر خلاف خيلي از خبرنگاران و فيلمبرداران غربي كه اول از مساجد و صداي اذان شروع مي كنند اتفاقا از اينكه مساجد و صدای موذنها در تهران چندان به چشم و گوش نمیآيند اظهار شگفتی کرده و حتي مي گويد كه تنها يكبار و آنهم يک هفتهای پس از ورودش به تهران آخوند عمامه به سری را در خيابان ديده است ، نگاه هلمينگر به تهران البته به عنوان يک مسافر كه مدتي گذرا به ايران مي آيد و بر مي گردد بسيار منطقي تر وبسيار خوشبينانهتر از چهل تن است، مخصوصا آنجا كه مي گويد : تهران رنگهای گوناگونی دارد. باز و گشاده روست و آماده کمک. و صبح زود، وفتی که چتری از دود بر سر شهر حائل نيست قلههای متفاوت ارتفاعات البرز گويی که يک آينده گشوده به جهان را به نظاره نشستهاند. جوانهايی هم که من با آنها صحبت کردم شهرشان را باحال میدانند، زيرا که در آن همه کاری میتوان کرد. هر موزيکی را میتوان شنيد و هر فيلمی را هم که بخواهی قابل دسترسی است. البته آنها ديسکو ندارند که مکانی برای تماس با جنس مقابلشان باشد، ولی برای اين کار هم، مراکز خريد را ميعادگاه خود کردهاند. آنها در ميان ستونها و سوقهای اين مراکز شماره تلفن ردوبدل میکنند و به هنگام اين کار، طوری رفتار میکنند که انگار در حال صحبت در باره لباس پشت ويترينها هستند .
هلمينگر به اصفهان میرود و در آنجا در يک پيادهرو، مردی که از چهره او متوجه خارجیبودنش شده از پشت به شانهاش میزند و به زبان انگليسی شکستهبسته میگويد: من نمیدانم که تو روزنامهنگاری يا نه، ولی برو و در روزنامههای کشورت بنويس که هيچکس در ايران هوادار آخوندها نيست ، قول بده که بنويسیها! ما نمیخواهيم که کشورمان بمباران شود، به هيچ وجه! ما در سالهای گذشته به اندازه کافی جنگ را تجربه کردهايم ...
بازم تذكر :
راستي دوستان من متاسفانه تلفن دستي ام را از بس كه با هوشم گم كردم ! اون دسته از عزيزاني كه من شماره شان را داشتم لطفا برايم دوباره شماره تلفنهايتان را بفرستيد .
نظرات