امروزه در داخل کشور، با فرصتهای گرفته شده و تجارب اخذ شده زنانی که به آزادی و حقوق برابر می اندیشند، جنبش زنان شاید طلایی ترین دوران خویش را در حال سپری نمودن است . پس از سالگرد هشت مارس دو سال پیش، حکومت با برخورد خشنی که با زنان در تجمع میدان هفت تیر داشت و علنا رودر رویی خویش را با جنبش زنان در لخت ترین شکل ممکن نشان داد، اتفاقات بسیار مهم و حساسی را برای جنبش زنان رقم زد . این اتفاقات و حوادث درست همانی است که در یک دهه پیش جنبش دانشجویی با آن دست به گریبان بود . با به روی کار آمدن دولت اصلاحات خاتمی و باز شدن نسبی فضای سیاسی جنبش دانشجویی که خود را برنده انتخابات می دانست و به نوعی خود را وارث رای بیست میلیونی به خاتمی را که این جنبش یکی از اصلی ترین حامیانش بود می دانست، شکوفا ترین دوران خویش را در حال تجربه بود تا که حادثه کوی دانشگاه سال هفتاد و هشت برای آن اتفاق افتاد. بعد ازآن بود که آن جنبش شاداب به نوجوانی نرسیده دوران پیری و رخوت خود را سپری نمود و از آن جنبش شاداب و صاحب بیست میلیون رای اکنون تنها ردایی بر جا مانده بر پیکری زار و نزار. آن شباهت ها و قرینه های تاریخی متاسفانه امروزه بر جنبش زنان نیز سایه انداخته ! اشتباهات استراتژیک و راهبردی ای را که آن روزها دانشجویان مرتکب آن شدند تک و توک امروز نیز می بینیم که زنان مشمول آنها هستند .در قبل و بعد از حادثه کوی دانشگاه و یا تا بعد از حادثه اعتراض دانشگاه به حکم اعدام دکتر آغاجری شاهد آن بودیم که محافظه کاران و قوه قضائیه با تمام سازو برگ مقابل جنبش دانشجویی ایستاده بودند و قطار قطار دانشجویان را به محاکمه و زندان می سپردند و بی شک شما نیز شاهد بودید که با سوت و کف و تجلیل دانشجویان را تا در زندان اوین و یا دادگاه مشایعت و بدرقه می کردیم و در مطبوعات مدافع اصلاحات هم پر بود از اخبار زندان و دادگاه و پرتره های اصلاح طلبان دربند ! در همین میانه بود که هنرپیشگانی وارد گود مبارزه شدند که نه عقبه دانشجویی و حتی مبارزه سیاسی داشتند و نه حتی دارای بینش لازم سیاسی و همین فقدان بود که سوار بر موج احساسات هر کدام برای خود وزن وجایگاهی متصور شدند و پای صحبت هر کدام که می نشستی خود را رهبر دانشجویان می دانستند و اینچنین شد که با استفاده از افتخار زندانی بودن هر کدام تکه ای را به ناکجا آباد بردند و نتیجه اش هم که چندپارگی جنبش و امروز اضمحلال و متلاشی شدن آن جنبش دانشجوئی قدرتمند می باشد !اگر بخواهیم در نگاهی کوتاه اشتباهات را بارم بندی کنیم پنجاه درصد نبود کار و آموزش تئوریک و تشکیلاتی و نبود کادر مناسب و پنجاه درصد هم خطای راهبردی باعث این اضمحلال بود . دانشجویان می خواستند دموکراسی و سکولاریسم و لیبرالیسم را با شیوه هایی رادیکال و چپگرانه به جامعه بیاورند !از دفاتر انجمنهای اسلامی به عنوان کمون های دانشجویی استفاده می کردند و در جلسات تفسیر نهج البلاغه و سخنرانی عبدالله نوری و اشکوری و سروش عکس گلسرخی و چگورا و احمد زاده وشریعتی را بلند می کردند ! و در صف اول همیشه اصلاح طلبان و دانشجویانی بودند که طعم زندان را چشیده بودند ، یادم می آید همانروز ها بسیاری ما و حکومت را تواما هشدار می دادند که مگذارید زندان رفتن افتخار باشد اما افتخار شد و این اشتباه همه ما بود که گمان می کردیم مبارزه خلاصه است در فریاد و زندان ! بیاد دارم فردای روزی را که از زندان آزاد شده بودم پلاکارد بزرگ دفتر تحکیم وحدت را که مقابل در دانشکده حقوق زده بودند که به خانه خوش آمدی وبرای من و دکتر رهامی و خانم عبادی مجلس پاسداشت گرفته بودند ، آنروز بود که از زندان رفتنم خوشنود بودم و بی شک بسیاری دیگر آرزوی رفتن به زندان را نمودند .البته این درست است که خواستگاه و گرانیگاه جنبش دانشجویان و جنبش زنان با هم تفاوت ریشه ای و ماهوی دارد اما از این راه طی شده زنان نیز باید بدانند که مسئله زندان رفتن و احکام زندان صادر کردن حکومت برایشان نباید بازتابش در به به و چه چه و تقدیس آنها قرار گیرد ، زنان اگر هم که به زندان می روند و بازداشت می شوند باید بدانند که برای چه به زندان افتاده اند ؟ احساسات و ذوقشان را برای هدفشان نگهدارند نه برای خاطرات زندان و رفتار بازجوها . من همه زندانیان جنبش زنان را از ژیلا بنی یعقوب گرفته تا فرناز سیفی و شادی صدر و ... همه آنها را می ستایم و برای همه فعالیتهایشان تک تک ارزش و احترام و ستایش قائلم اما باید این را هم دید که ژیلا بنی یعقوب اگر به زندان و بازداشت می افتد صرفا و صرفا بخاطر حضورش در میدان هفت تیر و یا مقابل دادگاه انقلاب و فریاد و شعار ای زن نیست ! و یا اگر شادی صدر بازداشت هم می شود و همه شان برای ما افتخار می آورند اما همین شادی صدر در کنار پرونده زندگی اش و بازداشتش دهها طرح وپروژه و لایحه دفاعیه و وکالت دیگر هم دارد اینها در مطبوعات وتریبونهای مختلف از هزار نقض حقوق زنان در ایران ایراد می گیرند و برای استقلال زنان و یا برای حق طلاق و یا برای حقوق برابر در قوانین ایران و یا خشونت بر علیه زنان و ... هم تلاش می کنند و اینهاست که قابل ارزش است و باید آنها را ستود و حالا اگر در این گذر به زندان هم بیفتند وبازداشت شوند خوب وظیفه ماست که آنها را حمایت کنیم و برای آزادی شان از هر شکل ممکن اقدام نمائیم . اما حرف اصلی اینجاست که جنبش زنان را نباید امروز با تعداد زندانی هایش بشماریم و مهم بدانیم بلکه باید بشماریم که در جنبش زنان چند ژیلا بنی یعقوب و یا شادی صدر داریم ؟ وگرنه آنچه که زیاد است در ایران زندان و زندانی ؟! من تمام فعالان جنبش زنان در ایران می ستایم اما یک موی فمنیستهای عملگرا را با یک لشگر فمنیست زندانی داد و هواری مقابل دادگاه انقلاب و یا میدان هفت تیر عوض نمی کنم !امروزه در داخل کشور، با فرصتهای گرفته شده و تجارب اخذ شده زنانی که به آزادی و حقوق برابر می اندیشند، جنبش زنان شاید طلایی ترین دوران خویش را در حال سپری نمودن است . پس از سالگرد هشت مارس دو سال پیش، حکومت با برخورد خشنی که با زنان در تجمع میدان هفت تیر داشت و علنا رودر رویی خویش را با جنبش زنان در لخت ترین شکل ممکن نشان داد، اتفاقات بسیار مهم و حساسی را برای جنبش زنان رقم زد . این اتفاقات و حوادث درست همانی است که در یک دهه پیش جنبش دانشجویی با آن دست به گریبان بود . با به روی کار آمدن دولت اصلاحات خاتمی و باز شدن نسبی فضای سیاسی جنبش دانشجویی که خود را برنده انتخابات می دانست و به نوعی خود را وارث رای بیست میلیونی به خاتمی را که این جنبش یکی از اصلی ترین حامیانش بود می دانست، شکوفا ترین دوران خویش را در حال تجربه بود تا که حادثه کوی دانشگاه سال هفتاد و هشت برای آن اتفاق افتاد. بعد ازآن بود که آن جنبش شاداب به نوجوانی نرسیده دوران پیری و رخوت خود را سپری نمود و از آن جنبش شاداب و صاحب بیست میلیون رای اکنون تنها ردایی بر جا مانده بر پیکری زار و نزار. آن شباهت ها و قرینه های تاریخی متاسفانه امروزه بر جنبش زنان نیز سایه انداخته ! اشتباهات استراتژیک و راهبردی ای را که آن روزها دانشجویان مرتکب آن شدند تک و توک امروز نیز می بینیم که زنان مشمول آنها هستند .در قبل و بعد از حادثه کوی دانشگاه و یا تا بعد از حادثه اعتراض دانشگاه به حکم اعدام دکتر آغاجری شاهد آن بودیم که محافظه کاران و قوه قضائیه با تمام سازو برگ مقابل جنبش دانشجویی ایستاده بودند و قطار قطار دانشجویان را به محاکمه و زندان می سپردند و بی شک شما نیز شاهد بودید که با سوت و کف و تجلیل دانشجویان را تا در زندان اوین و یا دادگاه مشایعت و بدرقه می کردیم و در مطبوعات مدافع اصلاحات هم پر بود از اخبار زندان و دادگاه و پرتره های اصلاح طلبان دربند ! در همین میانه بود که هنرپیشگانی وارد گود مبارزه شدند که نه عقبه دانشجویی و حتی مبارزه سیاسی داشتند و نه حتی دارای بینش لازم سیاسی و همین فقدان بود که سوار بر موج احساسات هر کدام برای خود وزن وجایگاهی متصور شدند و پای صحبت هر کدام که می نشستی خود را رهبر دانشجویان می دانستند و اینچنین شد که با استفاده از افتخار زندانی بودن هر کدام تکه ای را به ناکجا آباد بردند و نتیجه اش هم که چندپارگی جنبش و امروز اضمحلال و متلاشی شدن آن جنبش دانشجوئی قدرتمند می باشد !اگر بخواهیم در نگاهی کوتاه اشتباهات را بارم بندی کنیم پنجاه درصد نبود کار و آموزش تئوریک و تشکیلاتی و نبود کادر مناسب و پنجاه درصد هم خطای راهبردی باعث این اضمحلال بود . دانشجویان می خواستند دموکراسی و سکولاریسم و لیبرالیسم را با شیوه هایی رادیکال و چپگرانه به جامعه بیاورند !از دفاتر انجمنهای اسلامی به عنوان کمون های دانشجویی استفاده می کردند و در جلسات تفسیر نهج البلاغه و سخنرانی عبدالله نوری و اشکوری و سروش عکس گلسرخی و چگورا و احمد زاده وشریعتی را بلند می کردند ! و در صف اول همیشه اصلاح طلبان و دانشجویانی بودند که طعم زندان را چشیده بودند ، یادم می آید همانروز ها بسیاری ما و حکومت را تواما هشدار می دادند که مگذارید زندان رفتن افتخار باشد اما افتخار شد و این اشتباه همه ما بود که گمان می کردیم مبارزه خلاصه است در فریاد و زندان ! بیاد دارم فردای روزی را که از زندان آزاد شده بودم پلاکارد بزرگ دفتر تحکیم وحدت را که مقابل در دانشکده حقوق زده بودند که به خانه خوش آمدی وبرای من و دکتر رهامی و خانم عبادی مجلس پاسداشت گرفته بودند ، آنروز بود که از زندان رفتنم خوشنود بودم و بی شک بسیاری دیگر آرزوی رفتن به زندان را نمودند .البته این درست است که خواستگاه و گرانیگاه جنبش دانشجویان و جنبش زنان با هم تفاوت ریشه ای و ماهوی دارد اما از این راه طی شده زنان نیز باید بدانند که مسئله زندان رفتن و احکام زندان صادر کردن حکومت برایشان نباید بازتابش در به به و چه چه و تقدیس آنها قرار گیرد ، زنان اگر هم که به زندان می روند و بازداشت می شوند باید بدانند که برای چه به زندان افتاده اند ؟ احساسات و ذوقشان را برای هدفشان نگهدارند نه برای خاطرات زندان و رفتار بازجوها . من همه زندانیان جنبش زنان را از ژیلا بنی یعقوب گرفته تا فرناز سیفی و شادی صدر و ... همه آنها را می ستایم و برای همه فعالیتهایشان تک تک ارزش و احترام و ستایش قائلم اما باید این را هم دید که ژیلا بنی یعقوب اگر به زندان و بازداشت می افتد صرفا و صرفا بخاطر حضورش در میدان هفت تیر و یا مقابل دادگاه انقلاب و فریاد و شعار ای زن نیست ! و یا اگر شادی صدر بازداشت هم می شود و همه شان برای ما افتخار می آورند اما همین شادی صدر در کنار پرونده زندگی اش و بازداشتش دهها طرح وپروژه و لایحه دفاعیه و وکالت دیگر هم دارد اینها در مطبوعات وتریبونهای مختلف از هزار نقض حقوق زنان در ایران ایراد می گیرند و برای استقلال زنان و یا برای حق طلاق و یا برای حقوق برابر در قوانین ایران و یا خشونت بر علیه زنان و ... هم تلاش می کنند و اینهاست که قابل ارزش است و باید آنها را ستود و حالا اگر در این گذر به زندان هم بیفتند وبازداشت شوند خوب وظیفه ماست که آنها را حمایت کنیم و برای آزادی شان از هر شکل ممکن اقدام نمائیم . اما حرف اصلی اینجاست که جنبش زنان را نباید امروز با تعداد زندانی هایش بشماریم و مهم بدانیم بلکه باید بشماریم که در جنبش زنان چند ژیلا بنی یعقوب و یا شادی صدر داریم ؟ وگرنه آنچه که زیاد است در ایران زندان و زندانی ؟! من تمام فعالان جنبش زنان در ایران می ستایم اما یک موی فمنیستهای عملگرا را با یک لشگر فمنیست زندانی داد و هواری مقابل دادگاه انقلاب و یا میدان هفت تیر عوض نمی کنم !
با جناق جزو فامیل نیست ! مرگ بر با جناق !
اظهارات محمود جون درباره سرو وضع جوانان را در قبل از انتخابات را که بیاد دارید حتما اگر نه پس حتما در بالا ببینید ! سریع دیدید خوب ! این فرمانده نیروی انتظامی آقای سردار سرتیپ پاسدار احمدی مقدم بد جنس بد بد بد وقتی این اظهارات محمود جون را در قبل از انتخابات ریاست جمهوری دیده از اونجا که میگن اگر ژیان ماشین شد باجناق هم فامیل می شه با تمام نیروهای خود سر و بی خود سرش ریخته تو خیابونها و داره محمود را خراب می کنه پس به جای مرگ بر بدحجاب در نماز جمعه این هفته باید همه با هم بگوئیم : مرگ بر با جناق ، مرگ بر با جناق !
امیر فرشاد ابراهیمی در تهران است !
مدتی است که برای من مکررا ای میل و کامنت در همین وبلاگ می آید که آقا چرا رفتی ایران ؟کی رفتی ایران ! برای چه رفتی ایران ؟ من هم طبق معمول از آنجا که میزان علاقه همه را نسبت به خودم می دانم فکر کردم که سر کارم ! و جواب می دادم آره دیگه نمی شد اونجا زندگی کرد ، خوب نبود دلم برای آقای خامنه ای تنگ شده بود گفتم یه سر بیام تهرون ! تا اینکه چندوقت پیش در مراسمی که رادیو صدای آلمان یاهمون دویچه وله در برلین گذاشته بود با عنوان "صدای آلمان و وبلاگهای ایرانی " که جای شما خالی هم شام حسابی خوردم و هم از اینکه در بخش بلاگرهای ایرانی وبلاگ من و سیبیل طلا را معرفی کردند حسابی چاق شدم ! خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران ، ایرنا بعد مراسم آمد و یکهو میکروفن را گرفت جلوی من و گفت آقای ابراهیمی ؛چرا به ایران برگشتید ؟ (به جان خودم شوخی نیست ها ! ) گفتم بله ؟ من کی برگشتم ؟ گفت شنیده شده شما به ایران برگشتید ! خندیدم و گفتم نه بالام جان اشتباه به عرض رسوندند که دوباره پرسید یعنی اینکه ایران نیستید را تکذیب می کنید ؟!! گفتم عزیزم اینجا کجاست ؟ برلین هست ! منم که اینجا راست وایسادم دیگه چیو تکذیب کنم ؟ داری می بینی دیگه ! گفت خوب من می بینم بقیه که خبر را می خوانند که نمی بینند واقعا شما اگه بودید چی می گفتید ؟ منم گفتم نه من تکذیب نمی کنم و برلین نیستم بلکه الان در کوچه برلن تهران ایستادم و دارم در حین خرید قرص لاغری با شما مصاحبه می کنم ! ( البته بعدا از اون داداشمون سئوال کردم شما چند ساله شغل شریف خبرنگاری را انتخاب نموده اید ؟ اگر شما خبرنگار ایرنا در برلین هستید پس واقعا طفلی اون کاوه اشتهاردی مدیریت روزنامه و موسسه ایران برازنده اش هست ! ظاهرا همه برو بکس جمع هستند ! اما این پایان ماجرا نبود چند روز بعدش یک خانمی که نه خودش را معرفی کرد و نه گفت شماره تلفن منو از کجا آورده ( البته در جوابش با یه خنده از اون خنده دختر لوسها گفت هه هه هههههههه جوینده یابنده است !) از خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا به تلفن همراه من زنگ زد و گفت شنیدیم شما ایران هستید حاضرید یک مصاحبه با شما بکنم ؟ من هم گفتم هه هه هههههههه نع حاضر نیستم !حالا این چه صیغه ای هست نمی دانم ! خلاصه دوستان بله همانطوریکه خبرنگار سخت کوش ایرنا هم در برلین شاهد بودند من در کوچه برلن هستم و تا دقایقی دیگر هم دارم حرکت می کنم به سمت رستوران البرز ! ببینم باز مثل قدیمها آقای احمد بورقانی را می تونم اونجا پیدا کنم ؟ کاری داشتید شما هم تشریف بیاورید ! .
بازم علیرضا عسگری
دیروز با روزنامه وال استریت ژورنال درباره عسگری مصاحبه کردم نمی دونم مصاحبه را کار کردند یا نه کسی اگه دید خبر بده !
این آقایی که در عکس میبینید اسمش بابک هست و مثل هزاران ایرانی بی سرانجام در ایران سرزمین مادریاش را ترک گفته و به آمریکا رفته و بابک فردوسی، تا همین دیروز ۲۰۰ نفر بیشتر او را مثلاً در توییتر نمیشناختند اما از دیروز تا الآن در توییتر ۲۷۰۰ نفر وی را دنبال میکنند و هر لحظه هم آمار محبوبیت و شهرت وی بیشتر و بیشتر دارد میشود. بابک مهندس پرواز ناسا است، او مدیر برنامه کنجکاوی مریخ و مدیر پرواز کاوشگر کیوریاسیتی (کنجکاوی) است که امروز موفق شد بر سطح مریخ با موفقیت فرود بیاد و موجی از شادمانی و موفقیت را برای علاقهمندان این رشته و اکثر آمریکائیها رقم بزند. الآن هم اکثر شبکه های تلویزیونی آمریکایی خبرش را دارند پخش میکنند، او هم با همین شکل و شمایل دارد حرف میزند و کسی هم کاری ندارد بابا مامانش چه کاره بودند، دین و ایمانش چیست؟ چرا موهاشو این ریختی کرده؟ و رئیس جمهور آمریکا رو قبول داره یا التزام عملی داره و یا نداره و از این جور سؤالات که معمولاً در رسانه های ایرانی حرف اول رو میزنه وقتی یک نفر موفقیتی کسب میکنه! وقتی این عکس رو نگاه میکنیم همه ما مطمئن هستی...
حضرت علی ، امیر المومنین ، امام علی و یا هر اسم دیگری که می خواهیم بگوئیم و چه بسا همان علی تنها وردی است که همه ما خواسته یا ناخواسته بر زبان داریم یادم هست خیلی قدیمها نواری از سخنرانی استاد کافی را گوش می دادم که در آن جمله ای را گفت که هنوز هم در ذهنم می چرخد : " همه علی را قبول دارند حتا آن بی دین و بی نماز و عرقخوارهم وقتی میخواد عرقشو بخوره میگه یاعلی". من حضرت علی را هرچند که اصلا شاید همه این حرفها یک داستان باشد و خیالپردازی قبول دارم ! مگر رستم و افراسیاب و سهراب و ذال وجود داشته اند که امروزه اینچنین در فرهنگ ما لانه کرده اند ؟ علی برای من رب النوع غیرت و شهامت و جوانمردی است ! علی اگر اسطوره و افسانه هم باشد پدر این زیبائی هاست از یک سو خود عصاره زهد است تلاش هست و از دیگر سو بانويي چون فاطمه در کنارش قرار دارد و فرزندانی هم چون شهيدي چون حسين و تبلور دختري خطيب و اسوه صبري چون زينب را زير يک سقف دارد اين را علي شريعتي در خطابه اي زیبا به زبان کشیده و من که در نوجواني شيفته او بودم چنين شیفته منش علي ش...
همان طور که رسانهها خبر داده اند سعید جلیلی به منظور پیگیری وضعیت گروگانهای ایرانی و حل بحران سوریه هفته پیش به سوریه سفر کرده بود. چند مقام سوری در فرودگاه به استقبال وی رفتند و بعد از آن هم چند وزیر سوری در ملاقاتهایی با حضور خبرنگاران رسانه های جمعی به دیدار وی رفتند و در تمامی این دیدارها هیچ گزارشی مبنی بر سخنرانی و پرسش و پاسخ بین جلیلی با اسد در محیط عمومی و ... که رسم دیپلماتیک این جور دیدارهاست برگزار نشد، تنها خبری که از دیدار جلیلی و اسد منتشر شد همین عکس است و چند عکس دیگر و فیلمی که از این دیدار در این اتاق منتشر شده است. عکسهای منتشره از این دیدار اخیر که از سوی رسانه های داخلی ایران عمدتاً منتشر و بعد از سوی رسانه های سوری بازپخش شد! نشان میدهد که بشار اسد و سعید جلیلی برخلاف عرف رایج دیپلماتیک تنها با یکدیگر مذاکره میکنند و هیچ مقامی از سوریه در این اتاق حاضر نیست ! در حالی که بر اساس عرف رایج دیپلماتیک همیشه میزبان در سمت راست مینشیند و مهمان در طرف چپ و روبه رو و همین طور در ادامه دیگر مقامات دو کشور در ردیف مقام اصلی مذاکره کننده خود مینشینند و معمول...
نظرات