! از سیاه و سفید دیدن اطراف بدم می آید
دنیای اطراف ما رنگارنگ و جور واجور است ! پراست از آدمهای مختلف خوب وبد و متوسط و میانه یکی خیلی خوب است یکی خیلی بد است و یکی دیگر خوب و دیگری فقط بد ، یکی عاشق سیاست است و دیگری عاشق آبگوشت و دیگر هیچ یکی از دیدن پر پر شدن گلی دلش می لرزد و دیگری اگر جلوی چشمش آدمی را هم سر ببرند ککش هم نمی گزد ! حتما تا حالا پیش آمده تا با یکی که سالهای سال دوستتان بوده به یکباره سر مسئله ای دعوایتان می شود و یکهو تمام آن عشق و دوستی تبدیل می شود به نفرت و تمام آن لحظات خوب و خصیصه های خوبش یادتان می رود و فقط دیگر بدی هایش یادتان هست ، به این نوع دیدن می گویند سیاه و سفید دیدن روایتی هست که سالهای پیش خواندم در کتابی که یک روز بزرگی که داشته به اتفاق دوستانش از گذری رد می شدند که به یکباره لاشه سگی را می بینند و هرکس یا از بوی بدش می نالد یا از پوزه نا زیبایش که آن بزرگ می گوید اما دندانهای زیبایی هم داشته ! و این یعنی نباید فقط سیاهی ها و زشتی ها را دید همه اینها را گفتم تا درباره پست قبلی ام « روشنفکری که سیاست را با ص می نویسد !» چیزی را بگویم . فرج سرکوهی مطلبی را و یا نقد بی رحمانه ای را درباره جریان چپ و روشنفکران ایرانی خارج از کشور نوشته که بازتاب پراکنده و مختلفی را در پی داشت ،ابتدا مطلب را برای یکی ازروزنت های فرستادم که غالبا بر اساس علاقه ای شخصی و سیاسی برای آنها می نویسم که دوستان از انتشار آن خودداری نمودند و دست آخر در همین مجال آنرا منتشر نمودم با ذکر این نکته که تمام عواقب آن و مسئولیتهای سطر به سطرش را می پذیرم و اگر آقای فرج سرکوهی ادعای دیگری دارند آماده جوابگویی هستم ، در طی همین دو روز نظرات و نامه های متعددی برایم آمده بود که یا اطلاعات بیشتری خواسته بودند یا تعریف و یا مخالفت بوده و این طبیعی است اما در این سطر لازم می دانم که مطلبی را هم یاد آور شوم ، بله درست است که آقای سرکوهی متاسفانه دچار بیماری خود بزرگ بینی شده است ، درست است که هنوز معنی نقد را نمی داند و آنرا با تخطئه ظاهرا اشتباه گرفته درست است که بخش اعظمی از داستانی را که امروزه از بازداشتش و شکنجه هایی را که خود خود سعید امامی بروی انجام داده دروغ محض است و ساخته و پرداخته توهمات خودش است ، اما خوب دندان زیبایی هم دارد ! بالاخره تمام آن مجموعه که فرج سرکوهی نام دارد بدی و دروغ و خیانت که نیست ، حتما که خصوصیات خوبی هم دارد . دیروز عزیزی برایم گفت که مطلبت عین این است که چماق را نشان بدی ولی نزنی و فقط بترسانی که از زدن هم بدتر است و خلاصه اینکه چرا جویده شده حرف زدی و درست و حسابی تمام ماجرا را تعریف نکردی که مردم بدانند ماجرا چیست ؟ اما من واقعا نمی خواستم پرده برداری کنم فقط خواستم آقای سرکوهی گوشی دستش بیاید که بداند من همانی هستم که روزگاری با پاترولی آبی رنگ از ساختمانی در خیابان ویلا وی را تا مقابل منزلش رساندم ! باقی مطالب را هم امیدوارم فرج نازنین قبول بفرماید تا در کافه ای مقابل هم بنشینیم و رودر رو بزنیم وبعد برویم سر مطلب ایشان که واقعا روشنفکران و جنبش چپ برای گرامیداشت نسل کشی سالهای 66 و 67 در زندانهای جمهوری اسلامی چه کرده اند ! و خط آخر اینکه بقول شاعر هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش به حرامی خود صورتگر چین باشد
نظرات