رابطه دین و حقوق بشر
چندی پیش سرکار خانم دکتر شیرین عبادی به هنگام دریافت جایزه صلح نوبل مطلبی را بیان فرمودند که «اسلام با حقوق بشر منافاتی ندارد! . این شد که بر آن شدم تا با طرح مجدد این سوال، تمامی صاحب نظران و اندیشمندان در این عرصه را به طرح و نقد این مقوله دعوت نمایم تا باز بخوانیم که ادیان و از جمله ی آن ها اسلام، چه رابطه متضاد و یا مفارقتی با احکام و حقوق بشر دارند؟ذکر این نکته را هم در ابتدای این یادداشت بجا و شایسته می دانم که از آن جائی که نویسنده دانش آموخته ی حقوق می باشم، بیشتر سعی نموده ام تا از منظر حقوقی ماجرا به این ارتباط نظر داشته باشم و این عرصه همچنان برای پرداختن به آن از جنبه های فقهی و اجتماعی و فلسفی باز می باشد و البته که هرگز به معنای خدشه دار نمودن دینی از جمله دین اسلام نمی باشد و صرفا و صرفا به منظور آسیب شناسی و بررسی ارتباط حقوق بشر با ادیان به منظور راه یابی و یآفتن چاره جویی مناسب آمده است.
جهان جدید امروز جهانی است که بر مدار حق می گردد و حق شمول است، برخلاف گذشته که جهانی بوده است تکلیف مدار. در گذشته همین که آدمیان به عقل و شعور ادراکی می رسیدند، جویای تکالیف خویش بودند و در پی شناخت مسئولیت هایشان بر می آمدند، اما امروزه این طور نمی باشد و انسان ها بر این سوال می باشند که ما از چه حقوقی برخورداریم و خط قرمزها کجاست و یا چرا خط قرمزی است و تا کجا می توانیم با عقل و شعور خود تصرف کنیم، بطوریکه امروز حقوق انسان در محور دایره است و مرکز اصلی خواست ها و افکار می باشد.و این سوال جدی و اساسی که حقوق بشر با دین در تعارض است یا تفاهم، بر خواسته از همین بینش امروزی است. با این پرسش است که ما دین را از منبع واحد معرفت جدا می نمائیم و دایره های شناختی دیگری را نیز در این دنیا متصور می شویم. امروزه،بشر دیروز تک منبعی، که همه چیز را از دین می خواست و از دین پرسش می نمود به چند منبع جدید رسیده است و اگر در گذشته همه معرفت های خود را از دین درک می نمودند، امروز رقبای دیگری نیز وارد عمل شده اند و این چنین است که بحث دین و حقوق بشر یک سوال اساسی است.برای یافتن این رابطه و رسیدن به شناخت دین و حقوق بشری، ابتدا ما باید مفهوم حق و تکلیف را بشناسیم و آن ها را بدانیم.
حق چیست؟حق دارای معنای اعتباری و حقیقی است.معنای حقیقی حق که از واقعیت یا حقیقت متبادر می شود یعنی آن است که مطابقت با حقیقت و یا حق گفته شود. یعنی آن چه که هست و و اقعیت خارجی داشته باشد. مثل این که گفته می شود: حق است که شب تاریک است. یعنی تاریکی شب یک حقیقت یا یک واقعیت است.اما معنای اعتباری حق همانی است که در عرصه حقوق و اخلاق و ارزش ها از آن بحث می شود. در این عرصه حق به معنای اجازه و یآ رخصت است، مثل این که گفته می شود شما حق دارید به سفر بروید. یعنی اجازه و رخصت دارید که به سفر بروید و مانعی هم در مقابلتان نیست، حالا شما می توانید بروید سفر یا نروید. اگر رفتید پاداشی نخواهید دید و اگر هم نرفتید کسی ملامتتان نخواهد کرد. این حق، حق لازم است در مقابل حق متعدی. در حق لازم، شما برای خود این اجازه را داشته اید و پای شخص دیگری هم مطرح نیست. خودتان هستید و خودتان، اما در حق متعدی پای شخص دیگری نیز مطرح است مثل اینکه من بر گردن شما حق دارم، دو همسر حقوقی بر یکدیگر دارند، حکومت حقوقی بر گردن رعایا دارد و رعایا هم حقوقی بر گردن حکومت دارند. این حق البته به معنای طلب هم می باشد. یعنی تا شما آن را ادا نکرده اید حق دیگری ادا نشده است. این حق همان حقی است که عمدتا در روابط انسانی جاری است و حقوق متعدی می باشد.معنای دیگر حق معنای استحقاقی آن است. «حقیقت بود که مجازات شدی». این حق نه از جنس اولی است و نه از جنس دومی بلکه سزاوار بودن و مستحق بودن را معنا می دهد.اما در مقابل این حقوق و معنای اصیل حق، تکیف هم می باشد و اصولا در مقابل تمامی حقوق همواره تکالیف هم موجود می باشد، به عنوان مثال در مقابل حق لازم، تکلیف این است که آن حق را از کسی سلب نکنیم. وقتی می گوئیم که شما حق دارید به سفر بروید، تکلیف دیگران نیز این می باشد که جلوی آن را نگیرند و مانع استفاده از آن حق نشوند و بطور کلی حلالی را حرام نکنند. در مقابل حق متعدی نیز همین طور است. آنجا تکلیف این است که حق را پرداخت. یعنی اگر شما حقی بر گردن من دارید، در مقابل شما هم، من تکلیف دارم آن را ادا کنم. اگر حکومت حقی بر گردن رعایا دارد، در مقابل هم رعایا تکلیف دارند آن حقوق را ادا کنند. تکلیف پس معنای آن است که حلالی را حرام نکنند و ادای دین و پرداخت بدهی هاست. تکلیف یعنی لگدمال نکردن استحقاق ها و آن ها را شناختن و ادا کردن. اگر کسی شایسته پاداش و یا مجازات است، این شایستگی ها را مراعات کردن و ادا کردن.حالا که معنای نسبی و کلی حق و تکلیف را دانستیم باید یک سوال را مطرح نموده و بحث را پی گیریم، به زعم نویسنده این سوال اساس و کلیت دین و حقوق بشر می باشد. این سوال این است که: «آیا ما حق داریم که دیندار باشیم و یا مکلفیم که دیندار باشیم؟» یعنی اگر دین را رها کنیم از یک حقی استفاده نکرده ایم و یآ تکلیفی را پایمال و رها کرده ایم؟در عالم دینداری جواب دینداران این است که ما باید دیندار باشیم و مکلفیم که متدین باشیم نه این که محقیم و لذا اگر از دایره دینداری خارج شویم، تکلیفی را لگدمال نموده ایم و حق آن را ادا نکرده ایم و مستحق مجازاتیم.حالا فرض را بر این می گذاریم که ما حق داریم دیندار باشیم (حق لازم) و یا این که تکلیف داریم دیندار باشیم (تکلیف متعدی). این جاست که به هر جوابی برسیم، در مقابل این تکلیف و حق این است که این حق یا تکلیف در حوزه ی برون دینی است، چرا که چه دین حق ما باشد و یا چه تکلیف ما، بی شک و مطمئنا این حق و تکلیف از دین گرفته نشده است، چرا که ما هنوز در آستانه ی دین هستیم و وارد دین نشده ایم که بخواهیم از آن سوال کنیم یا متعابت. نمی شود که از خود دین سوال کرد که ما حق داریم ترا داشته باشیم؟ چرا که هنوز بر اصل خود دین سوال داریم و بر آن مبنا و چارچوب نیستیم! لذا جواب همان طور که گفته شد هر چه که باشد این است که یک عملیات فکری و حقوقی در بیرون دین نیز موجود است و ما یک رشته حقوق بیرون دینی و غیردینی نیز داریم.و آن این است که ما به حکم انسان بودن یک سری حقوق داریم، خواه دیندار باشیم، و خواه بی دین. خواه مسلمان و خواه مسیحی و البته بر همین منوال هم یک سری تکالیف. آری، این همان سنگ بنا و زیربنای حقوق بشر در دنیای معاصر امروزی است.ما به حکم انسان بودن واجد یک سری حقوق و یک سری تکالیف هستیم، بطوری که این حقوق و تکالیف کلی و ماقبل و بیرون دینی حتی تعیین می کنند که ما باید دیندار باشیم یا خیر؟حالا باز اگر بگوئیم که دینداری حق ماست، که البته ما مختاریم که از این حق استفاده بکنیم که دیندار باشیم و همینطور مختار هستیم که از این حق استفاده نکنیم. اگر در این میان هم کسی آمد و گفت که نه! دینداری حق شما نیست بلکه تکلیف شماست، همان طوری که در جوامع کهن هم می گفتند و شخص باید ایمان می آورد و حق هم نداشت که آن را ترک کند که اگر هم آن را ترک می کرد به چوب تکفیر و ارتداد ملامت و مجازات می شد، باید پرسید که این تکلیف از کجا آمده است؟ چه کسی حق دارد و محق است که ما را بر بی دینی مجازات کند که البته این سوالی است که بی پاسخ مانده است.در همین جا یک سوال دیگر هم می تواند وجود داشته باشد که آیا دینی مجاز است که خود را فصل الخطاب قرار دهد و مردم را از گرویدن به دین دیگر منع کند؟برای فهم بهتر این سوال مثالی را بکار می بریم. آیا می شود و مقبول است که پارلمانی داشت که مردم را از حق پارلمان سلب کنند؟ یعنی مادامی که مردم به آن ها رای دادند و آن ها را انتخاب کردند بیآیند بگویند حالا که به ما قدرت دادید و ما را واجد حق تصمیم گیری و تصویب قوانین دانستید ما هم تصویب می کنیم که همیشگی هستیم و مادام العمر ما حق تقنین قوانین داریم؟ آیا این پارادوکسیکال نمی باشد؟ آیا می شود که این حق را به آنان داد؟ همان طور که ادیان هم نمی توانند چنین حقی داشته باشند. چرا که ادیان اگر از مبداء حق آغاز شوند که آدمیان حق دارند دین را انتخاب بکنند، نمی توانند این حق را پس از انتخاب دینی از آن ها سلب کنند چرا که دانستیم این یک پارادوکسیکال است و اگر هم از مبداء تکلیف آغاز شود که تکلیف است آدمیان دین را انتخاب کنند، باز هم نمی توانند؛ چرا که بی شک آدمیان می توانند باز به قطع و یقین دیگری و تکلیف دیگری هم برسند. پس چه از این سر محور که حق است ما دینداری را آغاز کنم و چه از آن سوی محور که تکلیف است باز هم دینداری را آغاز کنیم، به یک نقطه خواهیم رسید که نه آن حق و نه این تکلیف مجاز هستند که بعد از انتخاب دینی، حق انتخاب دین را از آدمیآن سلب کنند و این حق است و این حق برای آدمیان ابدی است. چرا که دانستیم نمی شود وقتی که به دین رسیدیم نردبان حق و یا نردبان تکلیف را بشکنیم. ما اگر محقانه و یا مکلفانه به دین برسیم، باید این نردبان مبنا را همچنان پا بر جا نگه داریم چرا که این مبانی، مبانی زیرپای دین است. اگر تکالیف و حقوق درون دینی با آن تکالیف و حقوق برون دینی در خصومت و تناقض افتادند ما باید آنی را محترم بشماریم که در اصل و ابتدا ما را به دین رسانده است، چرا که آن حقوق و تکالیف برون دینی هستند که مقدم هستند و ما را به دین ورزی رسانده اند و عزل شدنی هم نمی باشند.اینجاست که ما تکلیف داریم به تنقیح حقوق برون دینی. چرا که ما اگر چشممان را بر روی تعالیم دینی ببندیم و فقط به فرآورده های بشری و عقلانی بپردازیم، درست است که کار خوبی است اما این کار، کار دیندارانه ای که نیست و اگر هم که فقط نظرمان به محتویات دین باشد و آن راه ها و نردبان های برون دینی را فراموش کنیم، این کار هم کار دیندارانه ای نخواهد بود و ما را گرفتار مشکلات و سوالات بیشمار بی پاسخی خواهد کرد که فاجعه ای خواهد بود برای آن. پس همان قدر که به دین باید حساس باشیم، باید به بیرون دین نیز حساسیت داشته باشیم.
حال این بحث را مختص می نمائیم به دین اسلام. ما در مسلمات دین اسلام و فقه اسلام، چندین عدم تساوی داریم که البته درون دینی هستند. از آن جمله می باشند:
عدم تساوی حقوق زن و مردعدم تساوی حقوق مسلمان و غیرمسلمانو عدم تساوی حقوق برده و ارباب و یا عبد و مولا
و البته عدم تساوی دیگری نیز می باشد که این را فقط نگفته اند ولی در حکومت دینی ایران تئوریزه شده و اساسی است و آن عدم تساوی حقوق خودی و غیرخودی است.البته که حقوق بشر و آن حقوق و تکالیف برون دینی این ها را نمی پذیرد و خود فقها و شارعان دین نیز به این مساله اذعان دارند تا آن جائی که خودشان نیز با جمع آوری سران کشورهای اسلامی در سال 1990 در مصر، با تدوین حقوق بشر اسلامی، آن را تایید نمودند و بر این اختلافات و تناقضات گردن نهادند.این جاست که ما باز به آن سوال کهن می رسیم که «یا اسلام با حقوق بشر منافات دارد؟» که می بینیم دارد و دست کم فقها تا به امروز نه تنها جوابی برای این سوال نیافته اند، که بی شک جوابی هم وجود ندارد، بلکه با بستن و شکستن نردبان های برون دینی راه را برای رسیدن به یک جامعه ی دیندار اصیل، همان طور که بر شمرده ایم، بسته اند و با این کار موجب شده اند که سوالات و مشکلات بیرون دینی بی شماری به وجود بیاید. و همیشه فقط نگاه خودشان را معطوف به درون دین نموده اند، که البته دانستیم که این امر هر چند که کار دینی است، اما عمل مناسب دیندارانه ای نمی باشد!