بكشيد با مسئوليت من
ساختمان 1600 این نامی بود که برای خانه ای در شمال تهران درحوالی خیابان نیاوران در نظر گرفته
شده بود، البته بیشتر با نام "پاتوق" میخوانندش، سعید امامی (اسلامی)، مهرداد
عالیخانی (سید صادق) احمد قبه (حاج کمیل) و مصطفی پور محمدی همیشه پای ثابت پاتوق بودند.
چیزی قریب به شش ماهی میشد که شیخ احمد جنتی به عنوان نماینده ولی فقیه
و رئیس ستاد امر به معروف و نهی از منکر مرا برای بررسی وضعیت فرهنگی به ایشان معرفی
نموده بودند. در آن زمان سعید امامی معاون بررسی وزارت اطلاعات بود و کار من خواندن
کتابهای تازه منتشره و مطبوعات بود و هر جایی طبق اشلی که برایمان ترسیم نموده بودند اشکال و انحرافی میدیدم زیرش خط
میکشیدم و اشاره ای مینوشتم که مثلا در این داستان که در فلان مجله به چاپ رسیده چکمه
پوشان منظورش بسیجیان و رزمندگان است و . . . قرار بر این بود که در آن ساختمان من
و تعدادی دیگر از دوستانم که مشغول به کار شده بودیم فقط "کار بررسی فرهنگی"!
شود که یک روز دیدم پاترولی وارد ساختمان شد و ماموران مردی را پیاده کردند و با چشم
بند به زیرزمین ساختمان بردند.
برای تعدادی از دوستان و همکاران این سئوال پیش آمده بود که واقعا
اینجا چه خبر است ؟ در نتیجه شب که سیدصادق
آمد موضوع را با وی در میان گذاشتیم، او نیز گفت: "مطمئن باشید که دیگر این موضوع تکرار نخواهد شد. چون نمیخواستیم
او را به زندان ببریم اینجا آورده ایم آن هم فقط برای ارشاد!.
او را یک ماهی در زیرزمین نگهداری
میکردند، اما نه برای ارشاد که ظاهرا زیر شکنجه بود چرا که گاها همکارانم می گفتند
که اکثر اوقات هواکش زیرزمین را روشن میکنند
که صدای زیادی داشت و ناله و فریاد همواره
در پس این صداها گم میشد و هر بار که یکی از همکاران و اعضای دفتر بررسی فرهنگی می
پرسیدند که این چه وضعیتی است وعده میدادند که تمام میشود، تمام
میشود . . . تا شبی که وی را آوردند طبقه بالا برای گرفتن مصاحبه تصویری در حضور آقای
مصطفی پور محمدی که تیم تصویربرداری را به همراه آورده بود.
در همان راه پله بود که وی را دیدم و در همان نگاه اول شناختمش. خبر مفقود
شدنش را در روزنامه ها خوانده بودم و فهمیدم که کاری ورای بررسی وضعیت فرهنگی مطبوعاتی
در این ساختمان انجام میشود. مصاحبه اش که تمام شد دوباره بردنش به زیرزمین. در همین
اثنا بود که سعید امامی آمد، تنها نبود، محسنی و سید ضیاء هم همراهش بودند.
در آن ساختمان البته به غیر از کار ما ، بولتنی نیز تهیه می شد بنام
مصباح که البته کار تایپ و صفحه بندی اش بخاطر وجود کامپیوتر و تجهیزات چاپ در بخش
ما آنجا انجام می شد ، گمان می کنم همان شب بود یا فردایش که مطالب مصباح آماده
شده بود و طبق روال باید اجازه سعید امامی را برای تکثیر می گرفت که سعید امامی
وقتی کارتابل مصباح را دید گفت باشد برای بعد الان کلافه ام.
احساس می کردیم که مربوط به ماجرای آن مهمان ! باشد . که وقتی به
ایشان گفتیم ، گفت: امشب، امشب این قصه تمام میشود. داشتند سوار ماشینش میکردند که
من باید میرفتم و ساعاتی از شب گذشته بود. ساختمان را ترک کردم و این آخرین باری بود
که به آن ساختمان میرفتم چرا که فردایش نزد
شیخ احمد جنتی رفتم و به واسطه اینکه کارهای ستاد و حزب الله زیاد شده بود و باید
همه تلاشمان را آنجا معطوف می کردیم عذر خواستم
و از وی خواستم فرد دیگری را به ایشان برای بررسی مطبوعات معرفی کند که دیگر هرگز فرصت
این کار میسر نشد.
زمان گذشت و گذشت. دو ماه بعد
فاجعه قتلهای زنجیره ای اتفاق افتاد و آن پاتوق هم برچیده شد. اخبار و اوراق بازجویی
های سعید امامی جسته و گریخته به بیرون هم درز میکرد، سعید امامی پیرامون حوادث آن
شب در بازجوییهای 970 صفحه ای اش که در 18 جلد توسط کمیته منصوب ریاست جمهوری و سازمان
قضایی نیروهای مسلح (علی ربیعی، نیازی، سرمدی) ضبط شده است، خود چنین میگوید: (2)
"مدتها بود که حکم بازداشت
و دستگیری پیروز دوانی را از قوه قضائیه درخواست نموده بودیم، برابر گزارش اداره کل
اطلاعات مجامع فرهنگی وی فعالیتهای تخریبی زیادی را در پوشش کانون نویسندگان و دیگر
گروههای به ظاهر فرهنگی انجام میداد و ارتباط گسترده ای هم با رادیوها و عوامل ضدانقلاب
خارج از کشور داشت، منتها به دلیل حساسیتهای رایج پیرامون این قبیل افراد و شرایط
عمومی کشور با آن موافقت نمیشد. تا آنکه یک روز در دیداری که با حاج آقا محسنی اژه
ای داشتم موضوع را شخصا با ایشان در میان گذاشتم و وی پیشنهاد کرد خودتان عمل کنید
و از وی مصاحبه تصویری بگیرید بعدا مستند به آن مصاحبه اعلام جرم کنید تا حکم بازداشتش
صادر شود. قبول کردم و فردایش جریان این توافق را به سیدصادق که معاون عملیاتی ما بود
گفتم. وی را بازداشت کردند. مدتی در یکی از خانه های امن حوزه مشاوران بود تا اینکه
برای مصاحبه آماده شد. مصاحبه از ایشان که گرفته شد موضوع را به اطلاع حاج آقا دری
رساندیم، ایشان گفت حکمش را که گرفتید تحویل اطلاعات نیروی انتظامی بدهیدش، بازداشتگاه
خودمان نبریدش. موضوع گم شدن وی جنجال به پا کرده بود و علی الظاهر آقا هم کمی احتیاط
میکرد. با حاج آقا محسنی آمدم تماس بگیرم نتوانستم پیدایش کنم، به تیم گفتم ایشان را
آماده اعزام بکنند و بالاخره توانستم همان شب حاج آقا[محسن اژه ای] را در منزلشان ببینم،
موضوع را به ایشان گفتم که گفتند لازم نیست تحویل نیروی انتظامی بدهید، حکم افسادش
صادر شده، تمامش کنید! حتی واضحتر هم گفتند که با مسئولیت من بکشیدش. اینجا بود که
بنده هم به سید صادق گفتم که به تیم بگویید. من خودم به واسطه مشکلی که در مقابل دفتر
حفاظت منافع مصر اتفاق افتاده بود رفتم آنجا و تیم حکم را در همان ساختمان اجرا نموده
بود آن شب . . . "(صص 461ـ462 از جلد 17 بازجویی های سعید امامی) .
بعدها که از قضای روزگار من و مهرداد عالیخانی (وی به واسطه قتلهای زنجیره
ای و من به واسطه آن نوار افشاگری) به زندان افتادیم در بازداشتگاه 66 سپاه برایم فاش
ساخت که وی را در همانجا به قتل رسانده اند و در باغچه همان ساختمان دفنش کرده اند.
از زندان که آزاد شدم یک بار در سخنرانی ای در دانشگاه علوم پزشکی تهران اعلام کردم
که پیروز دوانی با حکم محسنی اژه ای به قتل رسیده است ( دی ماه سال 1382- میزگرد
پرسش و پاسخ انجمن اسلامی علوم پزشکی تهران ) ، چرا به این مسئله رسیدگی نمیشود؟ فردای آن روز آقای محسنی اژه ای هم در مصاحبه با
خبرگزاری ایرنا موضوع را تکذیب کرد و اعلام کرد که این مطلب هم از مطالب کذب فرشاد
ابراهیمی است ! متعاقبا من ایشان را دعوت به
مناظره کردم که البته هیچ پاسخی نیامد تا اینکه از سوی آقای علی ربیعی برایم پیغام
آمد که بروم نزدش و وقتی رفتم دفتر ایشان گفتند که موضوع پیروز دوانی پیچیده تر از
این حرفهاست و تو هم به اندازه کافی مشکل برای خودت داری، پایت را از این ماجرا بکش
بیرون که خیلی خطر دارد! و من هم بواسطه مشکلات بسیاری که آن روزها داشتم رهایش
کردم ...
1ـ یکی از بولتنهای هفتگی معاونت بررسی بود که کار تهیه آن برای مدتی برعهده
آن دفتر بود.
2ـ برگهایی از این اوراق بازجویی
توسط یکی از دوستانم از درون سازمان قضایی نیروهای مسلح به دست من رسیده است که نسخه ای از آن را نیز به کمیسیون اصل نود مجلس
ششم ارائه دادم و آقای انصاری راد نیز بارها آنرا در مطبوعات و جلسات مختلف مستند
قرار دادند و گوشه هایی دیگر از آن را نیز
در مقاله "لیلاج بازنده" آورده ام .
نظرات