توديوانهاي اكبر به خدا بس كن

برادرم ، دوستم ، عزیزم اکبر جان ! نامه را دادم تا برایت مادرم بیاورد و به همسرت بدهد و امیدوارم که رمق و حالی داشته باشی بخوانی ، نمیدانم الان در چه حالی هستی ولی روز خبرنگار این روز لعنتی که الان سالهاست بجای تکریم روزنامه نگاران ما هرروز شاهد شاهکاری هستیم و امسال هم شاهکارشان ریختن به خانه توبود ، همسرت از همه ما خواسته است که برایت بنویسیم و خواهش کنیم تا اعتصاب غذایت را بشکنی و این روزه را افطار کنی . فقط خدا کند تا ته این نامه را بخوانی .... اکبر جان الان درست پنج سال از آنروز میگذرد که با هم صحبت از آینده می کردیم ، واینکه بعد از خاتمی چه می شود یادت هست ، در روزنامه صبح امروز، من به مرخصی آمده بودم از زندان و خیلی مشتاق بودم تا حرفهایت را بشنوم و حرفهایم رابشنوی ، درست چند روز بعدش سعید حجاریان ترور شد ، روزگاری که همه فکر میکردند سعید دومی است و اولی تو هستی . بعد در روزنامه ها را که پایگاه دشمن شده بود و خودمان خبر نداشتیم تخته کردند و مدتی بعد تو هم آمدی به زندان و شدیم همبندی تا هردو آدمهایی شویم که میخواستند و نشدیم ! پیمانه من بعد از هزارو پانصد روز پر شد واز زندان آزاد شدم ، برگه آزادی موقت را که ملاحسینی داد دستم و گفت امضاء کن گفتم باشه ولی تا ببینیم کداممان موقتیم ! آمدم بیرون اما بیرون هیچ خبری نبود ! تو راست میگفتی آنروزی که بعد از هیجده ماه انفرادی و ممنوع الملاقات بودن برای یک ربع ساعت خانواده ام را از پشت شیشه میدیدم و دمغ پله های سالن ملاقات را پائین می آمدم ؛ گفتی ناراحت چه هستی بیرون هیچ خبری نیست ، و واقعا هم خبری نبود نه از اصلاحات خبری بود و نه از مردمسالاری و نه از مردی و مردانگی ، همانروزها بود که مانیفست جمهوری خواهی تو منتشر شده بود و من درباره اش مطلبی نوشته بودم و رفتم برای چاپش به روزنامه ندای اصلاحات که به تازگی آقای منتجب نیا براه انداخته بودش ، میدانی چه شد ؟ همان منتجب نیایی که تو میدانی و من !، نه مقاله راچاپ کرد و نه ... چه بگویم فقط گفت چون شما سابقه دارید برای سلامت و عمر روزنامه خطرناک است وجودتان و مطالبتان ، ما می خواهیم تا انتخابات شوراها این روزنامه بماند فعلا اکبر گنجی را ..... نمی فهمیدم سال هفتادو هشت بعد از کوی دانشگاه به زندان افتاده بودم و سال هشتاد دو آزاد شده بودم همه چیز عوض شده بود نه حرفهایمان را می فهمیدند و نه دردهایمان را انگار شهر و مردم در این چهار سال چیزیشان شده بود که نمی دانستم چه بود، چسبیده بودند به کارو کاسبیشان حرف هم که می زدیم می گفتند ؛" بابا نمیگذارند ! ما که از خاتمی بیشتر نیستیم اوناها دست اونم بسته است و آخرش زیر لب ؛ ول کن تروخدا حوصله داری " شاید راست می گفتند و من نمی فهمیدم ، آنقدر حرف زدم و گفتم و نوشتم که بعد از چندین و چند بار بازداشتهای بقول معروف خودسرانه که معلوم نبود کار چه کسی و کجاست و دادگاه و دادگاه یکروز که از دانشگاه برمیگشتم قصد جانم را کرده بودند و راهی نبود دیگر به جز فرار ! بله بی هیچ رودرواسی ای من فرار کردم ، من کم آوردم اما نه از ترس دادگاه ، نه از ترس زندان ، و نه از اینکه می خواهند در کف خیابان بکشنم ، باور کن به همان نان و حلواشکری ای که در زندان میخوردیم قسم می خورم که از دست همان آدمهایی فرار کردم که روزگاری دوست می پنداشتیمشان ! بی پرده می گویم همین لاشخورهایی که امروزه نشسته اند تا ببینند تو کی جانت از تن بدر می رود تا عکسهای یادگاری با تو را قاب بگیرند و بزنند بالای سرشان و خود را میراث دار تو بدانند . اکبر جان ! میتوانی روزگاری از همان خانم شیرین عبادی وکیل شجاع و عزیزمان بپرسی که او نیز شاهد است، همینهایی که فریاد ضد انحصار طلبی و هزار پز اصلاح طلبی شان گوش دنیا را کر کرده است در همان دادگاه غیر علنی به ناحق معروف به "نوارسازان" که ایکاش علنی بود تا مردم می دیدند پشت چه کسانی سینه برای اصلاحات می زنند چه طور از خاطرات جبهه و ارادت داشتن خدمت آقایان جنتی و الله کرم و...که شاکی های پرونده بودند، دم می زدند تا از دم تیغ رهایی یابند ، همانهایی که بقول خودشان ستون حزب اصلاحات و نزدیکترین افراد به خاتمی بودند . که من اگر فراری هم کردم و ترک ایران گفتم بخاطردوری از همینها بود . نمیدانم بازم برایت بگویم یا نه ؟ دلم خون است رفیق اما نه پشیمانم و نه ناراحت که همه ما مکلفیم به وظیفه . حالا تو امروز دوباره شده ای تیتر ، شده ای آتش تهیه این میوه چینان ، شده ای دستمایه ای برای دوباره مطرح کردنشان نگاه کن این عین همان مطلبی است که همان آقایی که در دادگاه می گفت : " ما اصلا مخلص برادر الله کرم هستیم این فرشاد ابراهیمی ما را هم فریب داده : " من امروز به هیچ مبارزه سیاسی فکر نمی‌کنم. امروز من حتی دموکراسی نمی‌خواهم. امروز من فقط به زنده ماندن اکبر، به سالم ماندن او فکر می‌کنم. او تنها چند ساعت تا از دست دادن کبد و کلیه‌هایش فاصله دارد. اگر سه روز دیگر در اعتصاب غذا بماند حتی با معالجات پزشکی و سرم هم شاید نتوان او را برگرداند حتی اگر برگردد مشکلات جسمی ناشی از این اعتصاب غذا مدتها با او خواهد بود. حداقل کاری که از دست ما برمی‌آید همین نامه‌هایی است که می نویسیم و"گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست آنچه البته به جایی نرسد فریاد است" برادرم ، عزیزم ، مرد ! ما همه مان سوختیم و چقدر قشنگ مسعود بهنود در دادگاهش گفت که ؛درد ما قله یک کوه است که از آب بیرون مانده " . واقعا ما چه شدیم و چه بر سرمان آمده است ؟ مشتی مان آواره شدیم و سرگردان این کشور و آن کشور ، مشتی مان سر در قبای سکوت و بغض برکشیده اند . اکبر جان ! ما سوختیم و ظاهرا تاریخ مصرفمان تمام شده ، ما نامردی کشیدیم و بی رحمانه قضاوت شدیم ، نیمه های ناگفته یک نسلیم که بالاخره باید حرفمان جایی زده شود اما کجا ؟ در زمان خاتمی که نه شد و نه خواستند و نه توانستیم امروزه هم که دیگر تکلیف روشن است ! اما اعتقاد دارم که تا این دردها گفته نشود تا سره از ناسره بازشناخته نشود وضع همین است که در این انتخابات اخیر هم دیدیم ، باید واقعا بازگردیم و دوباره دوست و دشمن ، مصلح و ناصالح را بازبشناسیم ، آزادیخواه را از موج سوار بازبشناسیم و تا این نکنیم جامعه ما رنگ دموکراسی و سلامت را بخود نخواهد دید . حالا اکبر جان تو چه میکنی مرد؟ چه میکنی با خود ؟ دیوانه شده ای ؟ چرا می خواهی آن کنی که هم مرتضوی و هم پالکی هایش در انتطارش هستند و هم مشتی فرصت طلب ؟ از یک سو حکومتیان در انتظار هستند تا از شر تو راحت شوند و از دیگر سو امکان بدهی به همان لاشخورهایی که در انتظار ارتزاق از جنازه ات هستند چراکه اگراز بالا تا پائین اردوگاهشان را بگردی شاید یک مرد مثل تو پیدا نشود که اینچنین راسخ باشد در عقیده و کلامش و مرد عمل و کارزار باشد ، و البته مرده گنجی برایشان بهتر است از زنده اش چرا که به محضی که پایت را زندان بیرون بگذاری می فهمی که چه هستند و که هستند ..... پس اکبر جان نه دشمن شادمان بکن و نه نامردان را مدد برسان ! روزه ات را افطار کن تا جانی داشته باشی در این قحطی شرافت و مردانگی تا باز فریاد بزنی " خامنه ای باید برود " که اگر به آینده و آزادی ایران علاقه داری باید خود را حفظ کنی و زنده بمانی که، یک مرد هم یک مرد است که باشد در این میانه ، یا علی ، خدا نگهدارت .دوست و برادر کوچکترت؛ امیر فرشاد ابراهیمی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

! وطن و تن

شبهای احیا و احیای ایمان

آیا بشار اسد در ایران است ؟