انقلاب

انقلاب! نمی دانم چرا من این واژه را دوست ندارم. انگار که از مدتها پیش، ترسی نهفته از آن، در دلم رخنه کرده است. ایران ما در سال 1978، آبستن یک انقلاب بود. انقلابی که بساط سلطنت دو هزار و چند صد ساله را برچید و نظامی را بر سر کار آورد که می خواست به تمام دنیا صادر شود. در همان روزهای آغازین پیروزی‏، هر گروه مبارزی برای حکومت آینده مدلی پیشنهاد و از آن دفاع کرد: جمهوری ناب، جمهوری مشروطه، جمهوری دمکراتیک، حکومت اسلامی و.... نهایتا اقلیتی موج سوار، که سهم چندان زیادی هم در پیروزی انقلاب نداشتند، با برگزاری رفراندومی که بیشتر احساسی بود تا عقلانی، «جمهوری اسلامی» را بر ایران حاکم کردند: «نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر». و این، اولین کلام مطلق و زورمدارانه ای بود که بر زبان رانده شد. هر چند که در حال و هوای انقلابی آن روزها، روح انحصار طلب حاکم بر آن، مورد بی توجهی قرار گرفت. پس از آن و در کوران حادثه های اوایل انقلاب، تمام جریان های مخالف آن اقلیت، هرکدام به نحوی برچیده شدند و شعار «حزب فقط حزب اﷲ، رهبر فقط روح اﷲ»، به مانیفست انقلاب اسلامی تبدیل شد. انقلاب اسلامی ایران با خود ارمغان های دیگری را هم به همراه آورد: دادگاه های انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، کمیته انقلاب اسلامی و هزار و یک بنیاد و ارگان دیگر، که همه و همه، ثمره های انقلاب اسلامی بودند.با انقلاب بهار آزادیی آمد که تا امروز، بغل بغل از خون جوانانش «لاله میدمد». بیش از دو دهه از حیات انقلاب گذشته، اما نه از «استقلال» خبری هست و نه از «آزادی»! امروز، حیات و ممات انقلابی که قرار بود برای ایران استقلال بیاورد، در گرو بازارهای نفتی اروپاییان است و بس! انقلابی که قرار بود برای ایران آزادی بیاورد، امروز حتی تحمل برگزاری یک جمع منتقد دانشجویی چند نفره را هم ندارد! انقلابی که قرار بود «اسلامی» باشد و «عدل و انصاف» برایمان بیاورد، از پشت بام مدرسه‌ی علوی در آغازین روزهای حیاتش گرفته تا به امروز، مدام و پی در پی در دادگاه هایش سرگرم اعدام و زندان و شکنجه و توقیف ملت است! این چنین است که امروز، حاکمان «انقلاب اسلامی ایران»، در چرخه ای از فشار و اختناق، هر روز بیشتر از گذشته ثابت می کنند بزک کردن نام ایران با عبارت هایی مثل «جمهوری» و «اسلامی»، تنها وسیله ای بوده برای پایه ریزی نظامی که «خلافت» و یا «سلطنت دینی»، شاید بهترین نام برای آن باشد. اینها، همه، ثمره های یک انقلاب هستند. بی تردید و بدون اغراق می گویم که این سرنوشت تمامی انقلاب هاست. حتی انقلاب فرانسه که در ادبیات سیاسی از آن با عنوان انقلاب کبیر یاد می شود نیز چنین چرخه ای را طی کرده است. این حکم، در مورد تمام برپاکنندگان و البته تماشاگران انقلاب‌ها، به تساوی صادق است. مردان انقلاب فرانسه مرعوب منظره‌ی انبوه خلق انقلابی شدند و هم آوا با روبسپیر فریاد برآوردند که «جمهوری؟ پادشاهی؟ ما چیزی جز مساله عدالت اجتماعی نمی شناسیم» و بدین سان نه تنها نهادها و قانون اساسی- که به قول سن ژوست روح جمهوری است- بلکه خود انقلاب را بر باد دادند. آری مسئله‌ی اساسی این است که همواره در تفکر بعد از انقلاب روح انقلابی فراموش می شود و تلاش و مجاهدتی هم برای فهم آن در چارچوب قواعد انقلابی صورت نمی گیرد و خود انقلاب هم نهادی برای حفظ آن روح به وجود نمی آورد. انقلابی که همواره با وحشت و فاجعه صورت می گیرد با جمهوری پایان می پذیرد. چرا که همیشه عقیده‌ی انقلابیون زخم دیده از استبداد این است که جمهوری تنها شکل حکومتی است که تا ابد آشکارا و پنهان با حقوق بشر سر جنگ و عناد ندارد. اما متاسفانه بعد ها معلوم می شود که هیچگاه صفات اصیل جمهوری در نظام های انقلابی جای نمی گیرد. چرا که انقلابیون، در جامعه‌ی استبداد زده‌ی قبل از انقلاب، هیچ گاه فرصتی برای آموختن مبانی آن نداشته اند. و اینچنین می شود که جمهوری داران امروز و انقلابیون دیروز خود مستبدترین استبدادیون می شوند و به قول هانا آرنت « فرزندان انقلاب توسط انقلاب حذف می شوند». این سرنوشت غم انگیز ما نیز هست. خیل عظیمی از دموکراسی خواهان و اپوزیسیون های ایران امروز به تحول در ایران می اندیشند و تنها راه نجات ایران را انقلاب می داند و بس! انگار که ایران ما فقط محتاج انقلاب است! ما امروز گرفتار وضعیتی شده ایم که انقلابیون ایرانی در سالهای دهه پنجاه گرفتار آن بودند. فقط به حذف نظام حاکم می اندیشیم، بی آنکه در مورد ایران فردای پس از انقلاب اندیشه ای کرده باشیم و به اتفاق نظر رسیده باشیم. علم مخالفت با دیکتاتور های امروزین ایران را بر دوش گرفته ایم، بی آنکه بدانیم بعد از آن چه می خواهیم: سلطنت؟ جمهوری؟ کمونیسم؟ امروز نه جمهوری خواهان ما و نه سلطنت طلبان ما و نه کمونیستهای ما، هیچکدام مدل و مانیفست جامعی برای بعد از انقلاب ارائه نکرده اند! و این به معنای آن است که ایرانی هرگز آنچنانکه باید و شاید، معنای دموکراسی و انقلاب را نیاموخته است. به راستی چه تضمینی وجود دارد که مخالفان امروز جمهوری اسلامی فردا که به قدرت رسیدند از ملایان امروز بهتر باشند؟ مگر نه اینکه پایه گذاران دادگاه های انقلاب و دادستانی اوین خود از زخم خوردگان و شکنجه دیدگان ساواک بودند؟ پس چه شد؟ مگر اعدامهای دسته جمعی و کشتارهای سالهای 66-67 کار آنها نبود؟! اینجاست که من از انقلاب می ترسم و احساس می کنم که ما قبل از انقلاب، به آموختن و تمرین دموکراسی نیاز داریم. اگر بدانیم دموکراسی چیست، اگر بدانیم قواعد رفتار دموکراتیک چیست، نه اینچنین اپوزیسیون های مخالف جمهوری اسلامی به جان هم می افتند و نه مبارزه با جمهوری اسلامی و سرنگونی دیکتاتوری دینی‌اش اینچنین سخت می شود. شناخت دموکراسی و باور آن، خود انقلابی است که از انقلاب بر علیه ملایان بهتر و والاتر است. انقلابی در درون. آن وقت است که نه برای حذف یکدیگر اقدام می کنیم و نه با برچسب ها، شرافت دیگری را فقط به خاطر آنکه با ما نیست، لکه دار. آن وقت است که با آن اتحاد آرمانی، شاید دیگر برای سرنگونی ملا تاریسم ایران احتیاج به انقلاب هم نباشد. همین!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

! وطن و تن

شبهای احیا و احیای ایمان

آیا بشار اسد در ایران است ؟